امروز تصمیم گرفتم با جمعی از دوستان همفکرم بریم کافه واژه. یا اگه دقیق تر بگم میشه “خانه ی فرهنگ و هنر واژه”.
پیشنهادش با من بود.گویا همگی از جاهای تکراری خسته بودیم و ترجیح دادیم مسیر را دور کنیم ولی جای جدیدی را ببینیم.
به نظرم یک انتخاب خوب بود چون به محض ورود، آن فضای قدیمی و چیدمان صمیمی اش با انبوه گلدان ها و حیاط باصفایش، طراوت و تازگی زیادی به جانم ریخت.
بی اختیار می خندیدم. بقدری که دوستانم از خنده های بی دلیل من به خنده می افتادند.
جایی که بودیم، هم یک کتابخانه داشت که میشد کتابی برداشت و با فراغ بال و آسودگی گوشه ای نشست و غرق در آن شد، هم کافه ای داشت که گرمی آن به گرمی دل هایی بود که گرد هم جمع شده بودند برای تجربه ی یک عصر زمستانی بی نظیر و یا دو نفره هایی که زمزمه های عاشقانه شان میان موسیقی و تازگی آن فضا گم میشد.
یک اتاق دیگر هم داشت برای جمع شدن دوستان کنارهم برای معاشرت و یا کارهای گروهی. مثل کسانی که دلشون میخواست طرحی بکشند و یا دانشجوهایی که میخواستند کارهای درسیشون رو باهم انجام بدند.
ما ایندفعه کافه رو انتخاب کردیم بعد از سفارش، تصمیم گرفتیم استوژیت(STOGITE) بازی کنیم. تجربه ی خیلی باحال و دوست داشتنی ایه این بازی و کلی تخیل و ذهن رو درگیر می کنه. البته اگه کسی مثل من توی اون جمع نباشه که با روایت های عجیب غریبش،دادِ همه رو در بیاره و بازم قهقهه بزنه.
استوژیت ترکیبی از قدرت تخیل و ذهن خوانی ست و جاهایی که میدیدم دوستانم سعی میکنند با توجه به مدل ذهنی من، کارتم رو حدس بزنند لذت می بردم و می خندیدم. البته به موقعش جانانه تلافی میشد. من که باختم ولی واقعا “بازی” کردم و نتیجه برام چیزی از ارزش های بازی کم نکرد:))
بعد از بازی هم یه گپ خوب داشتیم که برام کلی حس خوب و ارزش افزوده داشت و حالم رو بهتر کرد.
دوستان نزدیکم به خوبی میدونن من معمولاً توی جمعی که ارزش افزوده ای برام نداشته باشه شرکت نمیکنم و امروز خوشحال بودم از بودن با کسانی که جنس دغدغه ها و افکارمون بهم نزدیک بود.
.
از نگاه دوربین:
.
آدرس: خیابان انقلاب_ بین وصال و قدس_ خیابان اسکو_ پلاک ١٣.
.
پی نوشت: امیدوارم اشتباهاً وارد تونل توحید نشید که بعدش تا برسید به یه دوربرگردون، خودش یه مسافرته.
ما که داشتیم به جای کافه به بهشت زهرا نزدیک میشدیم و توی ماشین فاتحه هم خوندیم.
۱ نظر
کاش ما آدما همیشه میدونستیم برای جدا شدن از هر آنچه در لحظه درگیرشیم یک دست “بازی ” درست حسابی میتونه حال و هوا رو عوض کنه!
بگم چند وقته بازی نکردم !؟ من خسته از اسم و فامیل حتی تو جمع خانوادگی سالی یک بار هم بازی نکردم ، نهایت تنها تو گوشیم یه چند تا شطرنج زدم چند وقت پیش و ٢٠۴٨!
عکسا عالی مخصوصا آخری که نوشته ی خودت رو تایید و خلاصه کرده.