آیا نسل جدید، ادامهی نسل گذشته است یا آنچنان که میگویند از آن منفک شده و مسیر جدیدی برگزیده است؟
یکـ سبک زندگی و خط مشی فکری این نسل اگرچه درظاهر بهنظر میرسد کلا متفاوت است و مسیر متفاوتی طی میکند ولی به گمان من، نه تنها از نسل پیشین جدا نشده و همچنان به آن پیوند دارد بلکه این پیوند، در لایههایی بسیار هم محکم و استوار است. پیوندی که شاید از بیرون، نامرئی باشد ولی در لایههای عمیق روحی و فکری ریشه دوانده و موجب ایجاد مسیری شده که نسل بعدی ادامهدهنده آن است.
دوـ تحولی که امروز میبینیم از دهها سال قبل آغاز شده است و هرچه پیشتر رفته مسیر نسل بعدی را هموارتر ساخته است. این نسل، ادامهی تغییراتیست که نسل ما آغاز کرده بود ولی زور بستر خانواده و مدرسه و اجتماع به آن چربید و در نطفه خفهاش کرد و حالا نسل بعدی ادامهاش میدهد.
سهـ این نسل، فرزندان ما هستند. فرزندان والدین دهه پنجاه و شصت. والدینی که کودکی و نوجوانی بسیار متفاوتتری داشتهاند و به دلیل عمده تجربیات ناخوشایند این دوران و به جبران آن، دستِ فرزندان خود را باز گذاشته و به تعبیری، تجلی دیرهنگام آرزوها و زندگیهای نزیسته خود در این فرزندان شدهاند چیزی که امروز شاید از بیرون، افراط بنظر برسد ولی خود ما آغازش کردهایم!
چهارـ تربیت روزگار نسل ما با تمام کاستیهای مالی و اخلاقیاش در مقایسه با تربیت فرزند به شیوه فعلی، به باور من بر اصولی استوار بوده که سیستم تربیتی فعلی از آن تهیست. امروز با نوعی فرزندسالاری – درمقایسه با پدرسالاری و مادرسالاری قبلی- مواجهیم که خواستهاش کودکی کردن فرزند مطابق با سن بیولوژیکی و آموزشش با بهترین متدهاست. ولی در عمل آنچنان به افراط برده شده که ما کودکی میبینیم چونان سی چهل سالهها با همان ادبیات حرف میزند و درگیر دغدغهی بزرگترها شده است.
پنجـ اگرچه این تغییر و تحول از بیرون زیبا بنظر میرسد ولی آن روی سکه، سقوط سریع این اجتماع پوشالی و دستپروردهی ما و تاریخ ماست. فرزندان امروز به همان میزان که عادت به مهیا بودن و در دسترس یودن بیدرنگ همهچیز از رفاه و آزادیهای نسبی و لذتهای کوتاهمدت دارند عمق، استقامت، ساختار و استحکامی ندارند و خیلی سریعتر از ما فرو میریزند. چرا که سیستم به راحتی میتواند آنها را با لذتهای آنی و در دسترس کنترل و در بدبینانهترین حالت ببلعد.
ششـ من منکر آن نیستم که این موضوع فراتر از لایههای فردیست و عوامل زیادی در سرعت بخشیدن به این تحول و تبعات آن، سهیماند ولی امید واهی بستن به نسلی که از جنس خود ماست و با حسرتهای ما پیوند دارد به نظرم زیادی خوشبینانه است. بر این باورم نسل بعدی و نسلهای بعدی ادامه دهندهی اجبارها و سرکوبهای ما و فرزندان ما خواهند بود. همان تجلی دیرهنگام آرزوها و نزیستهها.
پینوشت: این عکس را ازمیر گرفتهام. در یک غروب بیادماندنی.
۴ نظر
یک چقدر خوشحالم که نوشتی دوباره
دو این که بلاخره یک نفر پیدا شد با منطق ثابت کنه این بچه های دهه هشتادی نه تنها قرار نیست کار خاصی بکنند بلکه به سرعت دارند به سمت فنا حرکت میکنند و من به چشم دارم میبینم در بین همکلاسی هام آدم هایی که هیچ انگیزه ای برای تلاش کردن ندارند اما بسیار پر توقع و آماده خورن
بحث واقعا مذمت این قشر یا سرزنش این گروه اجتماعی نوپا نیست چون به هرحال اونا هم مثل ما محصولی برآمده از دل همین اجتماعاند. ولی اینکه حداقل اصول و پرنسیپ اخلاقی رو رعایت نکنند و به هیچ چیز جز لذتهای آنی فکر نکنند و همهچیز هم براشون در دسترس باشه، باعث تباهی خودشون میشن و اطرافیان رو هم به قهقرا میبرن.
عرض ادب شهلا جانِ عزیز.
این متن رو خوندم.
نکاتِ مهمی در این نوشته هست که میشه روشون ساعت ها بحث کرد که البته نظرم رو جلب کرد.
اگر بخوام نظری بدم ترجیح میدم یه مثالِ محسوس بزنم.
فرض کنیم که ما (نسلِ قدیم و نه نسلِ جدیدِ کنونی) توی یه زمینِ فوتبال بازی میکنیم. تماما اندیشه های یه مربی رو پیش میگیریم و سعی میکنیم تفکر این مربی رو توو زمین بازی پیاده سازی کنیم.
فرزندِ ما بعد از سالها تماشای پیروزی ها و موفقیت های ما راهِ ما رو پیش میگیره و این کار همینطور ادامه پیدا میکنه تا نسل های بعد. این روش شاید سالیانِ سال ادامه داشته باشه و حتی با تغییر یک یا چند مربی تغییر نکنه چون فرزندانِ ما فوتبال بازی کردن رو از ما یاد گرفتن.. چیزی که در اینجا سعی در گفتنش دارم اینه که فرزندانِ ما در واقع شاید ورژنِ جدید تری از خودِ ما هستن و همانطور که یه تلفن بعد از گذشتِ ۷۰ سال هنوز یه تلفنه و کارش انتقالِ صداست وَلو با امکاناتِ بیشتر، فرزندانِ ما هم صورتی از خودِ ما هستن وَلو با نگاهی بازتر..
در واقع کاملا باهات موافقم اگر قرار باشه تغییری رخ بده باید این کودکان نگاهی کاملا متفاوت از ما داشته باشن، کاملا مستقل تصمیم بگیرن و دنبالِ ارزش هایی باشن که اکنون به نظرِ من هم به هیچ عنوان حتی به اون ارزش ها نزدیک هم نیستن و شاید حتی من و تو اصلا اون ارزش ها رو نمیشناسیم، چرا که کنترل میشن.. با ما و با سیلِ اجتماع کنونی.
در واقع هر چقدر که جلوتر بریم امکانِ این وجود خواهد داشت که نسلی جدا با ارزش ها و با مفاهیمی جدا شکل بگیره که ما حتی نمیتونیم الآن در موردش فکر کنیم.
تشکلی که شاید در نهایت نجات دهنده ی نسل آن دوران باشه.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.
بازم برامون بنویس و به تفکر دعوتمون کن. 🙂
محسن جان، مثال خیلی جالبی زدی از تیم و مربی. باهات موافقم که این نسل، انقدر نظام ارزشی تکهپارهای داره-اگر فرض کنیم داشته باشه- که نمیشه به شکل یه تشکل و سیستم یکپارچه نگاهش کرد چون اساساً ساختارمند نیست. حتی اگر بالفرض بتونه تیم داشته باشه نگاهش شاید چندان به مربی نیست و به خودشه. از طرفی تاب کمترین سختی رو نداره و همیشه همهچیز براش فراهم بوده و این باعث زمینخوردنش میشه. زمین خوردنی که بلندشدنی در پی نداره. تو میگی اینا فوتبال بازی کردن رو از ما یاد گرفتن، میخوام بگم ما بیش از این که فوتبال بازی کردن بهشون یاد داده باشیم، بهشون یاد دادیم شکست نخورند بدون اینکه با شکستها آشناشون کنیم و نگاه واقعبینانهتری بهشون بدیم.