کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • کارنامه
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
خودکاوی

عشق چیست ؟ ( قسمت پنجم )

۱۳ آذر ۱۳۹۵
عشق چیست ؟ ( قسمت پنجم )

پیش نوشت : قسمت های قبل این نوشته را می توانید از لینک های زیر مطالعه کنید.

عشق چیست ؟ ( قسمت اول )

عشق چیست ؟ ( قسمت دوم )

عشق چیست ؟ ( قسمت سوم )

عشق چیست ؟ ( قسمت چهارم )

 

متن اصلی :

.

‎خشم نوعی انرژی است و اگر بیدار شود بروز رفتارهایی با سطح انرژی بالاتر (بلندتر صحبت کردن، تحرک بیشتر و…) در آن غیرطبیعی نیست. کسی که عصبانی می شود باید صدایش را بالا ببرد، اما طبیعی نیست که مثلا ً فحاشی یا زد و خورد کند، زیرا خشم علامت رابطه مندی “من” با دیگری است.

خشم بیدار می شود تا کاری کنم که به دیگری بفهمانم چرا از او خشمگینم، تا او بفهمد کدام رفتارش را نمی پسندم و دوباره آن رفتار را تکرار نکند. چون من دوستش دارم و نمی خواهم ارتباطم با او از بین برود از ‎دست او خشمگین می شوم.

اگر از این انرژی برای فحاشی و زدوخورد استفاده کنیم، دیگری متوجه نمی شود چرا از او عصبانی هستیم و بُعد ارتباطی هیجانی که تجربه می کنیم ناکام می ماند. عصبانیت ‎باید منجر به کلامی بلند، قاطع، شفاف و محکم شود تا دیگری بفهمد چرا عصبانی هستیم.

کودکی که اینطور عصبانی شدن را آموخته در موقعیت های دیگر نیز همینطور عصبانی می شود.

img_0703

گاهی اوقات می بینیم که مثلا همکلاسی کودک در مدرسه، عینک او را شکسته است.

بعد به عنوان والد می پرسیم: “تو چه کار کردی؟”
‎کودک می گوید: “گریه کردم”

و ما می گوییم: ” فردا عینکش را می شکنی! دوست ندارم بچه ی بی دست و پا داشته باشم!”.
‎یعنی کودک را به تخلیه خشونت ترغیب می کنیم.

یا می گوییم: “اشکالی ندارد! چیزی نشده، خودم فردا می آیم و مسئله را حل می کنم”.

در اینجا نیز کودک استفاده سازنده از خشم را نمی آموزد.
‎ بهتر است بگوییم: “چرا اعتراض نکردی؟! چرا پیش ناظم مدرسه نرفتی؟! فردا این کار را می کنی و بعد از این که با ناظم صحبت کردی، نتیجه را به من می گویی. اگر نتیجه نگرفتی خودم می آیم و با مدیرتان صحبت می کنم”.

همه ی این مداخلات از غیظ کودک سم زدایی می کنند.

در اینجا مادر کار دیگری نیز می کند که اصطلاحاً به آن ذهنی سازی می گوییم.
‎مادر به محض مشاهده ی تجربه های هیجانی کودک بر آن تجربه ی هیجانی برچسب می زند.

مثلا ً می گوید: “تو ناراحتی؟” یا “از دستش عصبانی شدی؟”.

مادر با این کار تلویحاً ذهن کودک را برای خود او معنا می کند.

ذهنی سازی به کودک کمک می کند تا خود، نیازها، احساسات، افکار، و رفتارهایش را بشناسد.

مادر اولین کسی است که در ارتباط با کودک، برای او چنین نقشی ایفا می کند. این سازوکار در فضایی از صمیمیت، شفافیت، درک احساسی و فکری، حرمت ‎نگه داشتن، مراقبت مثبت و منفی، آزادی و تماس و نزدیکی فیزیکی رخ می دهد.
‎ پس دو فرایند، خودشیفتگی ذاتی کودک را کم می کنند :

اولی سم زدایی از هیجانات منفی است و دیگری ذهنی سازی.

.
‎مادر ذهن فرزندش را می سازد.
‎ اگر کودک از مغز سالم برخوردار باشد (دچار آسیب های تحلیل برنده مغز یا اختلالاتی مثل اوتیسم، آسپرگر و… نباشد) و مادر نیز از سلامت نسبی روانی برخوردار باشد، این فرایند تحولی به صورت طبیعی رخ می دهد.

‎درمجموع، عشق به عنوان یک تجربه ی قابل تعریف و توصیف است.

عشق مهمترین تجربه ی انسانی است ؛ زیرا هم با زندگی روزمره ی ما عجین است و هم ارزشی غایی است. اما طیف کاربرد این واژه در زندگی روزمره بسیار گسترده است،
‎از بیمار روانی اسیدپاش تا عرفای تراز اول فرهنگمان، همه را عاشق می نامیم.

نسبتی بین این دو هست: هر دو درگیر یک نیازند و آن نیاز به عشق است.

انسان موجودی عاشق است. دوست دارد دوست داشته شود و وقتی از عشق پر شد، دوست دارد که دوست هم بدارد.

اتفاق جالب این است که با عشق دادن و عشق گرفتن، عشق افزون تر می شود!

الگوی تحول این پدیده به نارسیسیزم فطری ما بازمی گردد. انسان فطرتاً از روزی که به دنیا می آید عشقخوار است. روح انسانی عشق می خواهد و تجارب انسان ها در طول تاریخ نشان می دهد که ذهن ما عشق می خورد و در این صورت رشد می کند.
‎در مسیر این تحول دو واقعه رخ می دهد:
‎اول اینکه مادر نمی تواند همیشه در خدمت کودک باشد و نیازهای او را ارضا کند. مادر کاملا ً خوب وجود ندارد و مادر الزاماً کودک را ناکام می کند و کودک ناکام با محدودیت های واقعیت روبرو و دستخوش تجربه ی خشم و غیظ می شود.

مادر از این غیظ سم زدایی می کند و آن را با واقعیت مواجه می کند، گویی به کودک می آموزد:

برای اینکه عشق پایدار بگیری باید بتوانی نبود عشق را تحمل کنی.

به این شکل فرایند خودشیفتگی دائماً دگردیسی می یابد و فرد از این طریق به انسانی سالم بدل می گردد که در بزرگسالی ظرفیت عشق ورزی دارد و می تواند در رابطه ی عاشقانه به طور نسبی عشق رد و بدل کند تا این رابطه به شکلی سالم و طبیعی ادامه یابد.
‎اما فرایند رشد عشق به اینجا ختم نمی شود.

‎می توان قاطعانه و با اطمینان گفت هیچ موجود انسانی در اثر محبت دیدن ضایع ‎نمی شود و محبت زیاد به ناتوانی و توقعات کاذب نمی انجامد (به عبارتی بچه در اثر محبت لوس نمی شود).

هرچه به فرزندتان عشق بیشتری بدهید، ساختمان روان کودک محکم تر و سالم تر شکل می گیرد.

باید بدانیم که عشق ورزیدن به معنای ارضای تمام نیازها و لوس کردن کودک نیست بلکه برعکس،

برآورده کردن نیازهای کاذب، ضد عشق و کشنده ی استقلال و فردیت کودک است.

همانطور که تا اینجا دیدیم هیچوقت هیچکس از عشق زیادی که می گیرد آسیب نمی بیند. پدر و مادری که فرزندشان را لوس می کنند، درواقع آزادی کودک را محدود می کنند. در ظاهر به کودک محبت می کنند اما با این کار کودک را کنترل کرده و عملا ً آزادی او را محدود می سازند. در چنین فضایی ‎عشقی به کودک داده نمی شود.
‎یک مثال ساده موضوع را روشن می کند:

کودک۹ ساله ای را فرض کنید که ‎نمی خواهد به مدرسه برود.

آیا مادری که می گوید: “اشکالی ندارد، لازم نیست به مدرسه ‎بروی !”. کودکش را دوست دارد؟
‎اگر به کودک عشق اصیل و واقعی داشته باشید وقتی نمی خواهد به مدرسه برود کمکش می کنید تا به مدرسه برود.

اگر واقعاً عاشق فرزندتان نباشید درنتیجه هر خواسته ای را بی حساب و کتاب ارضا می کنید و به جای عشق ورزی به کودک، فرایند رشد اجتماعی، تفرد و کنترل خود را در او مختل می کنید.

کودکان به نظم نیاز دارند. ناکامی بهینه با شروع زندگی آغاز می شود. از ابتدای تولد و از لحظه ای که مادر برای شیردهی به کودک آماده می شود،کودک باید به تعویق افتادن ارضای نیازهایش را برای چند ثانیه تا چند دقیقه تحمل کند.

این ناکامی بهینه و طبیعی است. مادر توانایی بی حد و حصر برای ارضای آنی تمام نیازهای کودک را ندارد. مادر تمام تلاشش را می کند و با این همه مادری کاملا ً خوب نمی شود، او “به قدر کافی خوب” است و همین
‎ “به قدر کافی خوب” بودن عامل ناکامی بهینه است.

ناکامی بهینه به معنی زجر دادن کودک نیست.

مادر کاری را که باید انجام دهد، انجام می دهد اما ازآنجا که توانش محدود است، ناکامی و عدم ارضای همه ی نیازها گریزناپذیر است. نباید نگران ناکامی بهینه بود. والدین معمولا ً در سنین بالاتر(۱، ۹ سالگی به بعد) به سبب مشکلات شخصی خود، ناکامی بهینه کودک را متوقف می کنند و درنتیجه رشد کودک نیز مختل می شود.

گاهی اوقات آزاد گذاشتن و ارضای تمام خواسته ها نوعی بی توجهی است. مثلا ً کودک را آزاد می گذارید ولی درواقع کودک را رها و نسبت به او کوتاهی کرده اید.

برای تصمیم گیری در چنین موقعیت هایی هیچ کلیشه و فرمول مشخصی وجود ندارد. اگر واقع بینی در والدین رشد کرده باشد فرایند ارتباط والد و کودک، رفتار مراقبت و آزاد گذاشتن را مدیریت می کند.

مادری که از واکنش های هیجانی فرزندش مستأصل می شود نمونه ی رایجی است: کودک ناراحت می شود و گریه می کند، مادر از دیدن گریه ی کودک به شدت می ترسد و کودک را تحت حمایت خود قرار می دهد و گریه کردن او را متوقف می کند.

هدف مادر در این تعامل نه کمک به کودک،که کم کردن ترس و اضطراب خود در مواجهه با گریه کودک است.

در چنین تعاملی مادر به سبب ظرفیت هیجانی محدود خود فرصت پردازش هیجان مذکور (درد، غم، خشم و…) را از کودک سلب می کند. گویی نمی گذارد کودک تجربه ی احساسی کاملی از این لحظه داشته باشد.

شاید بهتر باشد برای تصمیم گیری در این موارد به تجربه و عقل سلیم اعتماد کرد و فضا را برای ارائه بازخورد باز گذاشت تا بتوان مشکلات احتمالی رابطه را برطرف کرد.

افرادی که در کودکی از شرایط تسهیل کننده ی پردازش کامل عواطف برخوردار‎بودند، در بزرگسالی نیز ظرفیت بیشتری برای مواجه شدن با مسائل و مشکلات زندگی دارند .

.

ادامه دارد …

.

.

پی نوشت :

عشق چیست ؟ ( قسمت ششم )

 

۰ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
عشق چیست ؟ ( قسمت چهارم )
نوشته بعدی
عشق چیست ؟ ( قسمت ششم )

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

وانمود کردن را خوب می دانیم یا بد؟

۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

ایکیگای شما در زندگی چیست؟

۱ مرداد ۱۳۹۸

دقیقاً الان وقتشه !

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

عشق چیست ؟ ( قسمت ششم )

۱۳ آذر ۱۳۹۵

آیا فرار از ابهام و عدم شفافیت، ریشه...

۲ آذر ۱۳۹۷

چگونه می توان تمرکز را کسب و آن...

۱۰ شهریور ۱۳۹۶

Hard Time

۷ مهر ۱۳۹۵

مبهم رفتارکردن؛ پایانی سخت برای یک ارتباط عاطفی

۱۵ مرداد ۱۳۹۷

قضاوت، نوعی خودافشایی ست.

۳۱ فروردین ۱۳۹۶

چرا حسادت می کنیم ؟

۲۹ آبان ۱۳۹۵

دسته بندی

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کارنامه (۱۳)
  • کافه کتاب (۶۴)
  • گفتگوها (۳)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۵۵)
    • نامه به هامون (۱۳)

آخرین نوشته ها

  • شب‌های روشن – داستایفسکی
  • نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها
  • شاید امروز،‌ پایانش باشد…
  • با این‌همه، چه بلند چه بالا پرواز می‌کنی!
  • تو وارث یک تاریخی
  • فاوست – گوته
  • کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
  • درباره فیلم The Father
  • رنج بازگشت
  • واحه‌ای در لحظه – داریوش شایگان

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • دکتر محمودی فر در شب‌های روشن – داستایفسکی
  • شهلا صفائی در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • شادي در ارزش ها، خط قرمز و احساس گناه
  • امید هیچ معجزی ز مرده نیست.. | کوچ - شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • شهلا صفائی در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • یلدا در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • محسن در رابطه زبان و اندیشه (ما جهان را چگونه می‌بینیم؟)
  • شهلا صفائی در شب‌های روشن – داستایفسکی

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.