پیش نوشت : لطفا قبل از خواندن این متن ، لینک های زیر که قسمت های پیشین این مطلب است را مطالعه کنید .
متن اصلی :
.
عشق به مثابه یک خصیصه شخصیتی
.
خودشیفتگی و نیاز به عشق ورزی داستان نارسیسوس از اسطوره های یونان باستان است .
معادل دقیق کلمه “نارسیسوس” یا همان مریم, گلی است که در کنار مرداب رشد می کند و گویی عکس خود را در مرداب می بیند.
نارسیسوس پسری خوش سیما بود که تصادفاً خود را در آب دید و عاشق خودش شد، در آب پرید تا در آغوش خود فرو رود و طبعاً غرق شد!
پیام اسطوره واضح است: اگر در پی ارضای تمایلات خودخواهانه خود باشید هلاک خواهید شد.
با توجه به این توضیحات بدیهی است که خودشیفتگی طبیعی و گریزناپذیر و محصول مکش ناشی از نیاز به مهر و عشق است.فرد در صورتی ظرفیت عشق ورزی می یابدکه این خودشیفتگی بدوی ارضا شده باشد.
همه ی ما به نوعی این واقعیت را پذیرفته ایم که خودشیفتگی اگر متناسب با سن نباشد، صفت ناپسندی است. از کودک سه ساله توقع نداریم که خودخواه نباشد. کودک به شکلی کاملاًخودخواهانه احساس می کند پدر و مادر هم ابزار رفع نیازهای او هستند و هم این قدرت را دارند که تمام مشکلات و نیازهای او را حل کنند.
کودک این توهم را دارد که والدینش حلال همه مشکلاتند، فکر می کند محور خانواده است و پدر و مادر تماماً در خدمت او هستند. پدر و مادر نیز طوری رفتار می کنند که انگار برای خدمت به کودک آفریده شده اند و از اینجاست که خودشیفتگی بدوی رشد می کند و ارضا می شود.
در این فضای خودشیفته توهم خودبزرگ بینی و آرمانی سازی والدین در کودک رشد می کند، و در این فضا توقعات و نیازهای نارسیستیک متجلی می شوند.
هرچه کودک بزرگتر می شود والدین بیشتر خواسته های خودشیفته ی او را ناکام می گذارند.
پدر و مادر سالم به شکلی متعادل و معقول این تمایلات را سد می کنند.
دراین حالت در کودک خشم و غیظ تولید می شود و پدر و مادر با همدلی در برابر این هیجانات واکنش نشان می دهند و آنها را مدیریت می کنند و در این فرایند، ظرفیت تحمل،شناخت، و مدیریت این هیجانات در کودک رشد می کند.
اما اگر والدین از سلامت روان کافی برخوردار نباشند و خود به اندازه ی کافی عشق نگرفته باشند، ممکن است برخورد خشنی با نیازهای نارسیستیک کودک داشته باشند. در این فضا فراموش نکنید مادری که ابداً خودخواهی کودک را ناکام نکند نیز آینده ی فرزندش را به مخاطره می اندازد
زیرا ظرفیت قهر و عشق هر دو در کودک باید رشد کند.
.
بیایید گفتگوی مادر سالم با کودک خودشیفته را بررسی کنیم:
کودکی را تصور کنید که با پرخاشگری می گوید: “من این غذا را نمی خواهم! این غذا را دوست ندارم! ”
مادر سالم می گوید: “عزیزم، من خسته بودم و وقت نکردم، بعضی بچه ها همین غذایی که تو می خوری را هم ندارند، همیشه خدا را به خاطر نعمت هایی که به تو داده شکر کن”.
کودک می گوید: “نمیخواهم” و قاشقش را پرت میکند.
مادر می گوید: “این چه حرکتیه! برو قاشقت را بردار و غذایت را بخور… دیگر بزرگ شدی…”.
در این مکالمه مادر کودک را ترغیب میکند که غذایش را بخورد. باز اگر کودک ادامه داد، مادر می گوید:
“آدم که اینقدر برای غذا بدخلقی نمی کنه! حالا این غذا را بخور،برای شام غذایی را که دوست داری درست میکنم”.
مادر پیوسته با کودک مذاکره میکند تا کودک بتواند غیظش را مدیریت کند و از خودخواهی و خودشیفتگی فطری خود بکاهد.
با کم کردن ارضای نیازهای خودشیفته به شکلی منظم، نارسیسیزم کودک را با ناکامی بهینه مواجه کرده ایم متعاقباً در سیر تحول کودک، رفتارهای ارضاکنندگی والدین نیز به همین شکل بهینه میشود.
به تعبیر وینیکات، مادر به قدر کافی خوب برای تحول کودک، از مادر کاملا ً خوب بهتر است .
زیرا مادر به قدر کافی خوب ،کودک را ناکام می کند. این ناکامی به منزله ی ناکام شدن خواسته های خودمحورانه و میل به “محور دنیابودن”کودک است و بین غیظ و مهر او نسبتی متعادل ایجاد می کند.
اما ناکامی شدید، غیظ شدیدی برمی انگیزد که کودک توان تحمل و مدیریت آن را ندارد و زمینه ساز آسیب های روانشناختی بعدی برای او خواهد بود.
مهرورزی در قبال ارضای متناسب نیازها، کودک را به تدریج با این واقعیت مواجه می کند که مرکز خلقت نیست و امکان ارضای دائمی نیازهای نارسیستیکش نیز وجود ندارد. کودک به واسطه ی این فرایند می آموزد که نیازهایش را کنترل و ارضا نشدن را تحمل کند.گویی مادر به این شکل وجه گزنده و مسموم عواطفی چون خشم، غیظ، و گناه کودک را به ذهن خود جذب میکند، سم زدایی می کند و احساسات کودک را به او بازمی گرداند
در این فرایند ترس کودک از این عواطف زدوده، و قدرت شناخت و تحمل و مدیریت این احساسات در او افزایش می یابد.
برای توضیح بیشتر این مثال را در نظر بگیرید:
اگر با افرادی که از اختلال شدید روانی رنج می برند مواجه شده باشید انفجارهای خشم را در آنها دیده اید. واکنش اطرافیان معمولا ً سرزنش است: “دیدی چه کار کردی؟ پدرت از دست تو سکته کرد و مرد! مادرت دق مرگ شد! و…”
این واکنش پیش از آنکه خشم را بیشتر کند،احساس گناه و درنتیجه عذاب وجدان شدیدی ایجاد می کند و در عمل فرد را از غیظ و خشمی که تجربه می کند می ترساند.
گویی فرد با خود میگوید: “غیظی که درون من وجود دارد پدرم را کشت! من از این غیظی که در درونم است دچار وحشت می شوم، ببینید چه می کند!” و اینطور می آموزد که این غیظ بسیار احساس خطرناکی است. از این پس فرد تمام تلاشش را می کند تا دیگر از کوره در نرود:
“من عوض شدم! از فردا آدمی متواضع و سربه زیر می شوم! هر اتفاقی بیفتد من سکوت می کنم و چیزی نمی گویم، چیزی نمیگویم، چیزی نمی گویم…”،
تا دوباره آن اتفاقی که نباید بیفتد می افتد و انفجار غیظ رخ می دهد! این جملات را از افرادی که دچار اختلالات روانی هستند زیاد می شنویم. میخواهند تغییر کنند ولی متأسفانه تغییری ایجاد نمی شود.
“دیگر چیزی نمی گویم!”
یعنی از تجربه ی غیظ می گریزم و خشمم را سرکوب و یا از آن اجتناب می کنم. سرکوب و اجتناب از این غیظ باعث تکرار دوباره ی آن اتفاق می شود. تصور نکنید کودک دوساله از بزرگسال بیست و چندساله غیظ کمتری دارد. برعکس،کودک غیظ بیشتری تجربه می کند و صرفاً به لحاظ فیزیکی قدرت ابراز آن را ندارد، وگرنه اگر می توانست دست به هر کاری میزد.
خشونت و غیظ کودک می تواند بسیار بدوی و شدید باشد و احساس گناه نیز بدوی و ناپخته؛ احساس گناهی که بیشتر از ترس تغذیه می کند تا عشق و همدلی،
چراکه عشق ورزی در او آنچنان رشد نکرده است .
کودک خشمگینی را فرض کنید که در آغوش مادر است، خصمانه به مادر نگاه می کند و با دست ضعیف و ناتوانش به صورت مادر سیلی می زند. مادر متوجه غیظ و خصومت نهفته در کودک می شود.
مادر سالم اعتراض می کند اما در چهره اش شوخ طبعی وجود دارد. مادر می داند که کودک، کودک است. پس با خوشحالی او را در آغوش می گیرد و نوازش می کند و می گوید: “بیا باهم دوست باشیم!”.
حال مادر دوباره خوب است و دوباره با کودک بازی می کند. درواقع مادر به کودک می گوید:
“خشم تو آسیبی به من نرساند، خشم چیز خطرناکی نیست و من از آن نمی ترسم، تو هم از خشم خود نترس و یاد بگیر آن را بشناسی، مدیریت کنی، و از آن در زندگی استفاده سازنده کنی”.
اگر کودک از این غیظ نترسد می تواند به آن نزدیک شود و مدیریت آن را بیاموزد.
بیون اصطلاح متابولیسم احساسات را به این معنا به کار میبرد. مادر می تواند خشم را پردازش کند، در درونش به عمل بیاورد و درنهایت آن را مدیریت کند.چنین کودکی به هنگام تجربه خشم در بزرگسالی دست به هر کاری نمی زند و می تواند خشم خود را لمس و مدیریت کند.از اینجاست که میگوییم مادر از احساسات”سم زدایی” می کند و این از مهمترین، زیباترین، و مفیدترین دستاوردهای رابطه ی کودک با مادر در مقام اولین مراقب است.
مادر سم هیجانات را می گیرد و آنها را دوباره به کودک بازمی گرداند. سم هیجانات چیزی نیست جز اضطراب و دفاع، جز ترس از هیجان و ناتوانی تحمل آن. کودک می فهمد که هیجانات منفی نه تنها بد نیستند که از ابزارهای مفید زندگی اند.
چه خوب است وقتی فرزندانمان عصبانی میشوند بگوییم: “چقدر خوشحالم که عصبانی شدی، چقدر خوب عصبانی میشوی! وقتی عصبانی می شوی چقدر حرفت را با شفافیت می زنی! من از این موضوع لذت بردم.”
.
ادامه دارد …
۱ نظر
از خوندن مطالبی که از دست دادم دست نکشیدم و آرام آرام همرو زیر رو رو کردم تا الان، من رو زیاد به فکر فرو میبرن… و بهتره بگم همش خودم رو به طور ناخودآگاه دارم موشکافی میکنم موقع خوندنشون.حقا که کوچ بهترین عنوان است.