کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم وَ می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست یادداشت‌ها
    • گفتگوها
    • تفکر
    • جهان دیجیتال
    • مغز
    • فلسفه‌بافی
    • خودکاوی
    • گاه‌نوشت‌ها
    • نامه به هامون
  • کافه کتاب
  • تماس با من
دسته بندی:

نامه به هامون

  • نامه به هامون

    و زندگی پیروز می‌شود…

    ۲۳ فروردین ۱۳۹۹

    هامون عزیزم نامه نوشتن برای تو را بیش از هرکار دیگری در این دنیا دوست دارم از لحظه‌ای که قلم به دست می‌گیرم، گویی دیگر گذر زمان را حس نمی‌کنم…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    قضاوت خوب، گاهی سمی تر از قضاوتی بد است

    ۱۰ آذر ۱۳۹۸

    پیش نوشت: خواندن این نامه نه تنها خاصیتی ندارد بلکه ممکن است وقت و انرژی شما را هم تلف کند. ضمنا این یک دل‌نوشته، درددل و‌ یا نق زدن نیست…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    آیا از انتخابت پشیمانی؟

    ۴ بهمن ۱۳۹۷

    هامون  از آخرین‌باری که برایت نوشتم مدتی نسبتاً طولانی می‌گذرد. گرفتار سکوتی طولانی بودم؛ از آن زمان‌هایی که به خلوت خود، پناه برده و میل سخن با هیچ‌کس نداشتم. ولی…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    پرونده های نیمه باز ذهن ما

    ۶ شهریور ۱۳۹۷

    هامون دیروز مکس، حرف‌های خوبی بهم زد. شاید در نگاه اول ساده به نظر بیاید ولی ذهن پرتشویش من را آرام کرد. مثل آبی بر آتش. گفتم: مکس.. تمام حرف…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    نقاط عطف زندگی‌ات را به یاد داشته باش (هشتمین نامه به هامون)

    ۱۵ تیر ۱۳۹۷

    هامون خوشی، آنچنان که با ولعی سیری ناپذیر جستجویش می‌کنیم چندان هم سودمند نیست این سکه،همواره یک روی دیگر هم دارد و آن زمانی ست که لذت های شدید، ما…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    خیلی فاصله است بین زندگی کردن و توهم زندگی کردن ( هفتمین نامه به هامون)

    ۱۰ تیر ۱۳۹۷

    هامون امروز با دوستی صحبت می کردم، می گفت: «اگر به گذشته بازمی گشتم دیگر اشتباهاتم را تکرار نمی کردم. در سکوت نگاهش می کردم. چندثانیه ای گذشت که گفت:…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    معلم واقعی زندگی ما ( ششمین نامه به هامون)

    ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

    هامون امروز خیلی خندیدم. در میان بهت و درد! و پس از آن آرام آرام از آنچه در لحظه بر من می گذشت، لذت بردم. حتی الان که دستانم می…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    بهار و گذر زمان ( پنجمین نامه به هامون)

    ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

    هامون الان که برایت می‌نویسم، تنها چند ساعت به پایان سال باقی‌مانده. همه در تکاپوی تحویل سال جدیدند و من گوشه‌ای نشسته‌ام و به هیاهوی گنجشکان گوش می‌دهم. چند‌روزی‌ست «زمان»…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    برقص و زندگی کن ( چهارمین نامه به هامون)

    ۲۵ اسفند ۱۳۹۶

    هامون لحظات بسیاری در زندگی وجود دارد که در میان جمع قرار می‌گیری و حواست جای دیگری‌ست. کتاب می‌خوانی و پاراگراف‌ها بی‌محابا از جلوی چشمانت می‌گذرند. می‌خوانی بی‌آنکه حتی واژه‌ای…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    درباره خوشبختی ( سومین نامه به هامون)

    ۱۶ مرداد ۱۳۹۶

    هامون! خوشبختی، پیش از آنکه در تعریف ها و مفهوم ها و حد و مرزهای ما آدم ها بگنجد؛ یک حس ناب و بکر است به وسعت رهایی. که نه…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    خودت باش… ( دومین نامه به هامون)

    ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

    هامون! در مواجهه با آدم ها و تناقض هایشان، فقط یک راه وجود دارد و آن اینکه “خودت باشی”! ممکن است همچون من، توصیه های زیادی از دوستان و اطرافیانت…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    هر وقت تنها شدی، نترس! (اولین نامه به هامون)

    ۳۱ تیر ۱۳۹۶

    هردو می دانیم این اولین نامه نیست؛ پیش از این، روزها و شب های بسیاری با تو سخن گفته ام. می دانم که مرا نزدیک تر از من میخوانی و…

    ادامه مطلب
  • نامه به هامون

    هامون

    ۱۵ بهمن ۱۳۹۵

    گاهی نمیخواهیم حقیقت را باور کنیم، ولی این خللی در وجود آن حقیقت ایجاد نمیکند. هست، نمیخواهیم ببینیمش. فریاد می زند، دلمان نمیخواهد به دادش برسیم. انکارش میکنیم و گاهی…

    ادامه مطلب

درباره من

درباره من

شهلا صفائی

عاشق سرخپوست‌ها و سفر و آموختنم.

همراه من باشید

فیس بوک توییتر اینستاگرام لینکدین

دسته بندی مطالب

  • تفکر (۲۵)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • خودکاوی (۴۵)
  • فلسفه‌بافی (۲۴)
  • کافه کتاب (۶۱)
  • گفتگوها (۲)
  • مغز (۵)
  • یادداشت‌ها (۱۴۷)
    • نامه به هامون (۱۳)

کافه کتاب

  • پشت پرده ریاکاری – دن اریلی

  • Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک

  • پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو

  • حق با منه، تو اشتباه می‌کنی – تیموتی ویلیامسن

  • عشق ما روی آب راه می‌رود- نزار قبانی

کتاب‌هاي قبلي کافه‌کتاب

اینستاگرام

. Came sooner than I thought... 🎈 .
Came sooner than I thought... 🎈
. بریده‌ای از گفتگوی من در چ .
بریده‌ای از گفتگوی من در چهارمین رویداد «ردپا»؛ درست یک‌روز پیش از شروع قرنطینه! 

«ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟»
.

واقعیتش را بخواهید، چه بخواهیم چه نه،
ما حیواناتی اجتماعی هستیم (همانطور که ارسطو روزگاری این را گفته بود)

‏Man is by nature a social animal

طبیعتاً با منزوی کردن و در غار زیستن به فضیلتی دست پیدا نمی‌کنیم (پس نمی‌گویم همه را دور بریزیم)؛ چنان‌چه این را نیز نمی‌خواهم بگویم که آدم‌ها همه چیز ما هستند.

ولی اگر در انتخاب این افراد، دقت نکنیم، دیر یا زود شبیه خودشان، تفکراتشان و دغدغه‌هایشان خواهیم شد و این موضوع استثنا ندارد! هیچ استثنایی.

آن‌قدر جدی است که فرصت نمی‌کنی حتی به خودت بیایی و شاید زمانی متوجه شوی که هزینه زیادی داده باشی.
 
باید پذیرفت که چنین موضوعات زرد و سبکی، در جامعه وجود دارد (همین جامعه‌ای که من و شما هم عضوی از آن هستیم).

و چنین محتواهایی، به سادگی پخش می‌شوند و طرفدار پیدا می‌کنند و به واسطه طرفدارانشان، مدام قوی و بزرگ‌تر می‌شوند
و در نظر عموم، جذاب می‌آیند! و نهایتا ما را زیر آوار خود، دفن خواهند کرد.

 
راه حل چیست؟

√ من فکر می‌کنم بهتر باشد در انتخاب اطرافیانمان دقت کنیم و شبکه‌های بهتری را جایگزین کنیم.

√ ممکن است بگویید من که نمی‌توانم همسرم یا فرزندم را دور بیندازم( من هم می‌گویم بله، کار شما دشوارتر از دیگران است)، ولی شاید نمی‌دانید که خانوادگی به چه سمتی می روید.
شاید بد نباشد مدام با آن‌ها از محتواهای ارزشمند و مفید صحبت کنید و فضا را برای محتواهای سخیف ببندید. (همان‌طور که گفتم #توجه ما محدود است، اگر ذهن ما با محتوای غنی تغذیه شود، جایی برای محتوای زرد باقی نمی‌ماند.)

√ نگران نگاه و برخورد دیگران نباشیم. اگر جایی (چه دیجیتال، چه فیزیکی) حرف‌های عامیانه و سبک زده می‌شود، بدون معطلی آن‌جا را ترک کنیم. (اولش سخت است، بعد عادت می‌کنند)

√ بخاطر تایید شنیدن، و تشویق شدن، با بحث‌های سبک همراه نشویم.
 

امروز، دوستی از من پرسید:
«چرا کسی که می‌خواهم باشم از چیزی که هستم انقدر فاصله دارد؟ چطور می‌توانم به چیزی که می‌خواهم دست پیدا کنم؟»

این‌جا می‌خواهم به او پاسخ دهم:

با فرد یا افرادی ارتباط داشته باش که شخصیتی نزدیک به آن‌که می‌خواهی داشته باشند.
خیلی زود، تو هم کسی می‌شوی که دوست داری باشی.
 

پاره‌ای از یادداشت‌ها
آبان ۹۸
————————————

ورق بزنید

#کوچ
#شبکه_های_اجتماعی 
#فاشیسم_مدرن
سلام ایلیا دشوار است نوشتن سلام ایلیا

دشوار است نوشتن از «دوست داشتن»!
که مثل ترکشی کنار نُخاعمان یا دشنه‌ای دندانه‌دار در پهلویمان جا خوش کرده است؛
نه می‌شود به رنج‌اش خو کرد نه می‌شود بیرونش آورد.

دشوار است به تصویر کشیدن دوست داشتن!
مثل نشستن به انتظار کسی که آمدنش، رفتن و رفتگان را از یادمان ببرد.
یا مثل این که سرمان را همان سنگی بشکند که سال‌ها به سینه می‌زده‌ایم!

حباب است دوست داشتن؟ باشد!
مثل حباب‌ها، که بوسه‌های ماهیانند در آب‌های تاریک.
یا نه! اصلا شاید آشنایی و هماغوشی آب‌های روشنِ جان‌ها باشد؛
آب‌هایی روشن که زیر زرورق‌های تاریک تن‌هامان، ساکنِ روانند.

ایلیا! 
دوست داشتن، شاید همان #امید باشد.
با همان کلماتی که آناگاوالدا در کتابش «من او را دوست داشتم» توصیف کرده است:

«…آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، به پیش‌بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین‌گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است…
باید یک‌بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد…!»

راست می‌گوید آناگاوالدا!

ایلیا! ایلیا!
ایلیا! حتی اگر نخواهیم، #زندگی ما را ادامه خواهد داد؛ در نُت‌های ترانه‌ها، در هجاهای کلمات و در خطوط تصاویر!
و دوست داشتن که مثل صدای دوست شاعرِ رفته‌ام «رضا بروسان» بعد از مرگ، هنوز زنده و تپنده است:

«تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده‌دم
چون راهی که به خواب منتهی می‌شود…»

نامه‌ی شصت و پنجم
#بصیرتهای_بیهوده 
#عبدالحمید_ضیایی 
———————————————-

#کوچ / کافه‌کتاب / مرداد ۹۸
. تصور کنید صفحه اینستاگرام .

تصور کنید صفحه اینستاگرام شخصی به اسم هامون، پر از داستان‌هایی‌ست که از موضع سیاسی خاصی طرفداری می‌کند. 
با وجود آن‌که این مطالب، برای کسانی نمایش داده می‌شود که هامون، آن‌ها را «می‌شناسد» و آن افراد هم با الگوی رفتاریِ هامون در فضای دیجیتال، «آشنا» هستند، هم‌چنان این امکان وجود دارد که هامون، تعداد افرادی را که با موضعش موافق‌اند، بیش‌ از حد واقعی، برآوُرد کند. 

یا مثلا فرض کنید به تماشای یک فیلم می‌رویم، اما فکر می‌کنیم فیلم فوق العاده بد بوده چون جلوه‌های ویژۀ خوبی نداشته است.
از آن‌جایی که تصور می‌کنیم هرکس دیگری که این فیلم را دیده همین حس را تجربه کرده و همان نظر را دارد، اشتباهاً بر این عقیده‌ایم که همۀ تماشاگران این فیلم نیز بر این باورند که فیلم بسیار بد بوده است.

این #خطای_شناختی، با عنوان #اثر_توافق_غلط (False Consensus Effect) شناخته می‌شود که باعث می‌شود فکر کنیم دیگران هم مثل ما فکر می‌کنند.

——————————————

ورق بزنید

#سوسیومایند
#روانشناسی_اجتماعی
. [...] با او از #زندگی گفتم. «ج .

[...]
با او از #زندگی گفتم.
«جدالی دائم میان خستگی‌ها و دلخوشی‌های کوچک؛ 
فاصله‌ای کوتاه و ناپایدار، 
که هنوز نه از اولی خلاص شده‌ای و نه به دومی دل بستی ولی باز خودت را دستِ‌خالی می‌یابی.» 

گریه می‌کرد و من می‌دانستم این اشک‌ها، بهای روزها ایستادن و جنگیدن بود.

به او گفتم:
تو «امروز» نمی‌دانی در زندگی چه رسالتی داری و برخی تا لحظه مرگ از وجود چنین مفهومی بی‌خبرند.

ما برای هرآن‌چه نمی‌فهمیم و نمی‌توانیم توضیح دهیم، فلسفه‌ای می‌بافیم؛
و این فلسفه، چرایی بسیاری از رفتارها و علت بودنمان را توضیح می‌دهد؛ وگرنه این حد از سردرگمی برای آدمی قابل تحمل نیست.

گویا در یک تراژدی محصور شدیم صرفا برای آن‌که این سردرگمی و دردِ جداافتادگی از دنیا را در خود تسکین دهیم.

ولی تسکین واقعی کی اتفاق می‌افتد؟ با مرگ اتفاق می‌افتد یا نه؟ نمی‌دانیم.

ما بر اساس حدس و گمان زندگی می‌کنیم، درست مثل قمار. 
با این تفاوت که در قمار، تو به مهارت و زیرکی و شانس هم نیاز داری ولی در زندگی، نمی‌دانی بازی با چه قاعده‌ای جلو می‌رود و چه مهارتی تو را به نتیجه دلخواهت می‌رساند و شانس چقدر در این مسیر تأثیرگذار است. 

شاید هم من و توییم که قاعدهٔ این بازی را نمی‌دانیم ولی چیزی که واضح است سیل غم و نارضایتی و خوشی‌های دروغین و نمایشی‌ست که از آدم‌های اطراف، زیاد می‌بینیم.

چیزی که امروز می‌دانم این است که «گاهی باید دکمهٔ فکرکردن را زد و خاموشش کرد!»

نه چونان کسانی که عموماً بی‌بهره‌اند از اندیشیدن و به هربهانه‌ای خاموشش می‌کنند؛

و نه آنان‌که کلا راهی برای روشن کردن دوباره‌اش باقی نگذاشته‌اند و در یک سرخوشی دائم به سر‌می‌برند.

البته اعتراف می‌کنم دیگر مطمئن نیستم که این زجر که آن را خوشبینانه، «بهای فهمیدن» نامیده‌ایم؛ از سرخوشی بهتر باشد!

در دنیایی که هیچ قطعیتی در آن وجود ندارد و با بازی حدس و گمان و تردید و یقین‌های ناپایدار پیش می‌رود ( زندگی توهم است، توهم نیست، رسالتی هست، رسالتی نیست، زندگی پس از مرگ هست، زندگی پس از مرگ نیست و هزاران سوال دیگر) شاید #دیوانه_بودن بهتر باشد. 

همین دیوانه‌هایی که سرخوش‌اند به گمان من زندگی بهتری خواهند داشت. 
حداقل در پایان دستشان خالی نیست و احساس باخت ندارند. 
دست‌کم به روح و روانشان چنین آسیب‌هایی نمی‌زنند.

تو این‌طور فکر نمی‌کنی؟

پاره‌ای از یادداشت‌ها
دی ماه ۹۷
—————————————-

#کوچ
. شاید بتوان درک انسان را از .

شاید بتوان درک انسان را از مفهوم زمان، با درک یک ماهی از آب مقایسه کرد.

هم‌چنان‌که یک ماهی آن‌قدرها به وجود آب اهمیت نمی‌دهد، انسان‌ها نیز در زمان غوطه‌ورند.

جالب این‌جاست که هم آب برای ماهی و هم زمان برای انسان، عنصری بسیار تأثیرگذار در روند زندگی‌شان است.

به بیان دیگر، نحوه نگرش ما به زمان، تعیین‌کننده‌ی بخش مهمی از کیفیت زندگی ماست، اما به ندرت به آن توجه می‌کنیم.
شاید این خود، یکی از پارادوکس‌های زمان باشد.

#فیلیپ_زیمباردو -چنان‌که در عنوان کتاب #پارادوکس_زمان هم بیان کرده- اعتقاد دارد درک درست ما از روانشناسی زمان، می‌تواند زندگی ما را تا حد بسیار زیادی تغییر دهد.

یکی از ویژگی‌های رهبران بزرگ چه در حوزه سیاست چه کسب و کار، داشتن قدرت تغییر نگاهشان نسبت به #زمان است.
آن‌ها قادرند در لحظه بر «زمان حال» تمرکز کامل داشته باشند و مخاطب خود را تحت تأثیر قرار دهند.
سپس از این انرژی ایجاد شده در دیگران، در خدمت «اهداف آینده‌»ای که از پیش ترسیم کرده‌اند استفاده کنند.

زیمباردو توضیح می‌دهد که افراد آینده‌نگر در این حوزه‌ها، از دو نظر موفق هستند:

اول اینکه نوع تفکری که به آن‌ها آموخته است تا نگاه علت و معلولی به پدیده‌ها داشته باشند، توانایی آن‌ها را در استفاده از شانس‌های غیرمنتظره بسیار بیشتر کرده است.

دوم، در مواجهه با شرایط خاص و غیرقابل‌پیش‌بینی، چون از قبل دارای برنامه و هدف بودند، در دام نمی‌افتند و فعالانه برخورد می‌کنند.

 
کافه کتاب
خرداد ۹۷
——————————————

ورق بزنید

#معرفی_کتاب
#سوسیومایند
. #روزگفتار #سوسیومایند .

#روزگفتار 
#سوسیومایند
... این‌روزها که مرز امنیت ر ...

این‌روزها که مرز امنیت را هم رد کرده‌ایم و در بحرانی که هرلحظه شدیدتر می‌شود دست‌وپا می‌زنیم اساساً چه کسانی به دنبال «امیدواری»‌اند؟

به اعتقاد من اینان دو دسته‌اند:
یا کسانی‌اند که حالشان بسیار خوب است و چیزی تکانشان نمی‌دهد و وضعیت اقتصادی اگر روی خط قرمز و هشدار هم باشد، برایشان چندان تفاوتی ندارد و احساس امنیت دارند. بنابراین می‌توانند برای دیگران «نسخه‌های امیدوارانه» بپیچند.

یا کسانی‌اند که اساساً چیزی برای از دست‌دادن ندارند. این دسته از آدم‌ها برای بقا، بیش از «پول» به «خوش‌بینی‌ غیرواقع‌بینانه» و یا «توهمات شیرین» نیاز دارند که حداقل ذهنشان را از گرسنگی نجات دهند.

نهایتاً با خودم به این نتیجه رسیدم نه این دو دستهٔ «امیدوار منفعل»، و نه آن «منتقدان دغدغه‌مند»، هیچ‌یک نقش سازنده‌ای در آینده‌ی این کشور نمی‌توانند داشته باشند.

گروه‌ امیدواران منفعل، از این جهت که دیگران را تنها به خواب بیشتر دعوت می‌کنند بی‌آنکه قدمی رو به جلو بردارند.

و گروه نقادان بی‌هنر هم، از این جهت که اگر کار مهم‌تری داشتند و یا صلاحیت #نقد داشتند و یا صدایشان شنیده می‌شد دست به نقدکردن این اندیشه و انتقاد از فلان رفتار نمی‌زدند.

مردمی هم که در این دو گروه نیستند یا کسانی‌اند که همه‌چیز را رها می‌کنند و می‌روند بی‌آنکه بدانند هرجای دنیا که باشند با اعتبار کشورشان سنجیده می‌شوند.

یا کسانی‌اند که محکوم به فنا هستند و دیگر توانی برای جنگیدن ولو برای بقا ندارند.

و یا کسانی هرچند انگشت‌شمار که فهمیده‌اند وقتی نه امیدواری منفعل، کاری از پیش می‌برد و نه نقد غیرسازنده؛ به فکر رشد فردی‌ و اصلاح‌ و حرکت‌های رو به جلو باشند حتی به قدر یک قدم.

اینان به جای موج‌سواری‌های مجازی و حواس‌پرتی‌های رسانه‌ای و خودفریبی‌های بی‌دوام، از هرفرصتی برای یادگیری و رشد استفاده می‌کنند که حداقل فردایی که می‌دانند دیر یا زود از راه خواهد رسید بی آنکه نقش تعیین‌کننده‌ای در تغییرساختار و یا اصلاح آن داشته باشند، لااقل عقب‌گرد نداشته باشند.

اینان پذیرفته‌اند وقتی برخی اتفاقات، تاثیرگرفته از عوامل بیرونی‌ست؛ حداقل از نظر درونی، قوی باقی ‌بمانند و ناآگاهانه بازیچهٔ گیمیفیکیشن‌های قدرت نشوند.

آن‌چه این سال‌ها آموختم این است که تلاش کنیم دستاویز شعارها و حرف‌های پوچ آدم‌ها نباشیم. 

یادمان باشد:
برای ایجاد #تغییر نمی‌توان در پس پرده نهان شد. باید به میدان آمد و همرنگ مردم شد.

نمی‌توان نسخه‌های از پیش‌تعیین شده و غریب پیچید، باید همان‌ها را زندگی کرد.
.
.
ادامه
بیشتر...

آخرین نوشته ها

  • ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • همزاد
  • آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • پشت پرده ریاکاری – دن اریلی
  • آواز غم
  • Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • جهنم ما دیگران‌اند…
  • پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو
  • کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…
  • متفکر نقاد چه ویژگی هایی دارد؟ (۷)- اطمینان به عقل
  • متفکر نقاد چه ویژگی هایی دارد؟ (۶)- پشتکار فکری
  • متفکر نقاد چه ویژگی‌هایی دارد؟ (۵)- صداقت فکری
  • متفکر نقاد چه ویژگی‌هایی دارد؟ (۴)- استقلال فکری
  • متفکر نقاد چه ویژگی‌هایی دارد؟ (۳)- همدلی فکری

دیدگاه ها

  • شهلا صفائی در شبکه های اجتماعی و فاشیسم مدرن
  • شهلا صفائی در اصیل بودن خوب است یا نه؟
  • شهلا صفائی در آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • شهلا صفائی در Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • شهلا صفائی در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • فاطمه در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • شهلا صفائی در در ستایش تنهایی
  • تفکر نقادانه و خلاقانه | کوچ - شهلا صفائی در استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟
  • علی یکانی در Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک
  • هم‌سکوت در در ستایش تنهایی
  • پارسا در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • سمیه در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • بامداد در آسمان تو چه رنگ است امروز؟
  • ابی در ذهن داستان‌گو و مغز خطاساز ما، واقعیت‌های دنیا را چگونه تحلیل می‌کند؟
  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.