پیشنوشت: زوربا را بعد از سالها دوباره به دست گرفتم. این بار یک نسخهی قدیمیترش را. و همسفر من در سفری اودیسهوار شد. سفری که چندماه پیش جسمم شروع کرد…
آخرین نوشته های من
-
-
زمان و مکانهایی در تاریخ هست که تنها یک آدم ذاتاً خوشبین میتواند امیدی به آیندهی نوع بشر داشته باشد. مثل پایان دوره طلایی آتن، زمان سقوط امپراتوری رم، انتهای…
-
اخیراً کتابی میخواندم از احمدرضا احمدی ـ هوای قریه بارانیست ـ پس از مدتها به کتابفروشی محبوبم رفته بودم، گمان نمیکردم آن زن هنوز مرا بشناسد. او که نامم را…
-
میگفت «هرچه میخواستم داشتم و چیزی نبود که بهتر شود جز افسردگی جانفرسایم.» در عصر یکی از همین روزهای بهاری و بعد از پایان کارم، روایتی از زندگی یک فیلمساز…
-
این روزها برای من از جنس و تبار دیگری بود. مشغول خود بودم و از خود به در آمدم. فرصتی اگر دست داد غنیمت شمردم و ایستادم به تماشا.…
-
یک ـ روزهای بینهایت شلوغی را میگذرانم. شلوغ اما خوب. از لحظهلحظهی کارهایی که انجام میدهم لذت میبرم؛ کار و زندگی برایم درهم تنیده و یکی شده ولی از آن…
-
اگر اندکی پایینتر بود آسمانمثل دیگر شاعرانآرزو نمیکردم که چیزی بر آن بنویسممیبریدم و پیشبند پرندههایش میکردم. اگر این رودها ادامه نمییافتندبه خیالشان ته دنیا را ببینندبر ساحل نمینشستم(مثل پرندهها، قایقها)و…
-
دیشب حین قدم زدن به یکی از ایپزودهای پادکست انسانک گوش میدادم با نام درمیانگی. آنچه در ادامه مینویسم برگرفته از شنیدههایم است. من آموختم تمام اضطراب و وحشت آدمی از…
-
یک ـ اینروزها به خبرهای خوش هم مشکوکم! وقتی در این جغرافیای اندوه، میان بارش بیامانِ سوگ اتفاقی به ظاهر خوب میافتد دست و دلم برای شادی کردن میلرزد. غم…
-
یک ـ هنوز ساعتی نگذشته که از پای امتحانی برخاستهام. در حین آن نیز مدام به این فکر میکردم کی تمام میشود تا بنشینم به نوشتن. ذهنم روی سوالات بود…
-
ـــ هر دو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده… چنین اطمینانی زیباست، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان…
-
«دنبال حقیقتی که هرگز بر تو افشا نمیکنند نباش، و همواره پی چیزی بگرد شبهحقیقت ؛ تناسبی بین شواهد و تصورات، بر اساس قواعد دقیق منطقی». در سرمای شبانه، ولیعصر…
-
دو شب است با صدای بارانِ شدید از خواب میپرم، کنار پنجره میروم و در کمال ناباوری میبینم زمین خشکِ خشک است… خواب از چشمانم میگریزد و زمان را گم…
-
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟بر کدام مُردهی پنهان میگریداین سازِ بیزمان؟ در کدام غاربر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟ بگذار برخیزد…