کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی

21 فروردین 1402
فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی

 

این روزها برای من از جنس و تبار دیگری بود. مشغول خود بودم و از خود به در آمدم. فرصتی اگر دست داد غنیمت شمردم و ایستادم به تماشا.

سال‌ها بود از یاد برده بودم این چنین زیستن از جنس زیستن را. بی‌دغدغه و در ستایش زندگی.

 

در میانه‌ی این تجربه بود که مفهومی از نو برایم متولد شد،

فاعلیت زیستن یا به تعبیری همان سواد زیستن.

 

و من در هر توقف از جایی به ناکجای بعدی، گوشه‌ای خلوت می‌جستم برای تأمل و بازتعریف آن.

آموختم: سواد یعنی فهم نسبت میان پدیده‌ها. نسبت بین اعضای بدن با درد ـ نسبت بین خاک و کود و گیاه برای به ثمر رسیدن محصول ـ نسبت میان صدا و دستگاه ـ …

 

بی‌سواد کسی نیست که خواندن و نوشتن نمی‌داند، کسی‌ست که فاعلیت زیستن ندارد یعنی اراده‌ی زندگی کردن ندارد. چنین فردی نسبت میان پدیده‌ها برایش شفاف نیست.

 

دریافتم: کسی که بوم هستی را تماشا کرده باشد به مستی رضایت و خوشی از زندگی رسیده است.   

 


نامه‌های اسلاف و گذشتگان را ورق می‌زنم زندگی می‌جویم میان واژگان.

 

سهراب شهید ثالث در نامه‌ای به کریستال اورتمان نوشته بود:

 

همان‌طوری زندگی کن که دلت می‌خواهد و همان‌طوری که خوب است. زیرا که خوب و بد زندگی و رنج باران و آفتاب همه رفتنی هستند. آن‌طوری زندگی کن که اگر روزی پس از صدسال روی گورت علفی سبز شد، هیچ‌کس جرأت نکند روی آن پا بگذارد. صادقانه و صمیمی زندگی کن زیرا خودفریبی ثمری ندارد.

 

ژرژ ساند به گوستاو فلوبر نوشته بود:

 

چقدر خودت را عذاب می‌دهی، چقدر خودت را به‌خاطر زندگی می‌آزاری! این چیزهایی که از آن‌‌ها شکایت می‌کنی، همان زندگی است؛ هرگز برای هیچ‌کس یا در هیچ زمان، بهتر از این نبوده است.

 

 

 فروغ در بخشی از نامه‌اش به ابراهیم گلستان گفته بود:

 

زندگی به یک چنین علاقه‌های کوچکی بسته شده و این علاقه‌ها با همه‌ی کوچکی‌شان حیاتی هستند و با وجود این به دست نمی‌آیند. قربانت بروم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم.

 

 

 


امید که امسال چونان آغاز بهارش نکو باشد. تا چشم می‌چرخانیم زندگی ببینیم و شوق و رسیدن.

 

….

که می‌گوید «مأیوس نباش»؟

من امیدم را در یأس یافتم

مهتاب‌ام را در شب

عشق‌ام را در سال بد یافتم

و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم

گر گرفتم

 

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم،

چرا که زندگی، سیاهی نیست

چرا که خاک، خوب است.

 

شاملو

 

۲ نظر
7
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
نوشته بعدی
جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ

۲ نظر

ابی ۲۲ فروردین ۱۴۰۲ - ۳:۴۳ ق٫ظ

از اون دسته هستم که هنر زندگی کردن بلد نیستم و همیشه زندگی رو موکول میکنم به بعد از فعالیت‌های مهم مثل بعد کنکور، بعد دانشگاه، بعد سربازی، بعد مهاجرت، بعد تسلط به زبان، بعد ….
سواد زندگی رو نه تو خونه یاد گرفتم نه مدرسه و نه جامعه…

پاسخ
جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ | کوچ - شهلا صفائی ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ - ۸:۵۹ ب٫ظ

[…] روز،  بی‌وقفه روزانه برایش می‌فرستاد و با یک جمله زندگی را به یادش می‌آورد. یکی از تگزاس و دیگری از بریتیش […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

ماجرای سفر من و زوربا

18 تیر 1403

سمبلیسم مو و مفهوم قدرتمند زن، زندگی، آزادی

16 مهر 1401

دوستی من و براونی

30 خرداد 1398

اضطراب منزلت

28 آبان 1397

قضاوت، نوعی خودافشایی ست.

31 فروردین 1396

مرز میان دقت و توجه ، چندان هم...

5 مرداد 1397

در پشتِ این نقاب مدرن، چه می گذرد؟

11 تیر 1396

دنیای بعد از تو

4 شهریور 1396

زیر درخت انجیر…

10 شهریور 1396

گرگ‌ها و سگ‌ها

16 فروردین 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.