کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟

26 اسفند 1398
استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟

خیلی برام پیش اومده که به آدم‌هایی برخوردم که عامل شروع نکردن مهارتی رو ترس از نداشتن «استعداد ذاتی» عنوان کردند.

همیشه خودم رو براشون مثال می‌زدم. می‌گفتم ببینید می‌گن من توی هنر، استعداد ذاتی دارم.

توی خوشنویسی، نقاشی و موسیقی «می‌تونم» حرفی برای گفتن داشته باشم.

(البته اون‌ها معتقد بودند من هنرمند به دنیا اومدم که خب به لحاظ مفهوم با حرف من زیاد فرقی نداشت فقط گوش‌نوازتر بود)

توی چنین محیطی هم بزرگ شدم. الگو هم داشتم و نمونه هم زیاد دیدم. ولی واسه هیچ‌کدومش تلاش نکردم.

در تک تک این‌ها شاید به نظر عالی برسم ولی می‌دونم که فقط خوبم، عالی نیستم!

زمانی که ویولن رو شروع کردم، هربار که سر کلاس می‌رفتم استاد با تشر بهم می‌گفت خوب نیست.

و من نمی‌دونستم چرا هربار انقدر بهم ایراد می‌گیره.

تا این‌که یک روز گفت: شهلا تو به استعداد ذاتی‌ و هوشی که داری مغرور شدی.

این‌جوری نهایتش می‌تونی یه نوازنده خوب باشی ولی نوازنده شاخصی نمی‌شی.

کسایی که شبانه‌روزی تلاش می‌کنن و تکرار و تمرین می‌کنن از تو جلو می‌زنن.

و هربار هم مثال خرگوش و لاک‌پشت رو برام می‌زد و این‌که به خرگوش بودنم مغرور نباشم.

خیلی حرف بزرگی برای من بود در اون مقطع که انقدر اشتیاق یادگیری داشتم؛

مثل سیلی‌ای بود که من رو از برج عاج به پایین کشوند. ولی مفید بود.

اینو بعدا توی نوع تمرینم متوجه شدم.

خلاصه این‌که من هربار، پیش از هر توصیه‌ای،  داستان خودم رو از وقتی هفت سالم بود و خط پدرم رو تقلید می‌کردم،

تا این‌که چی شد نقاشی یاد گرفتم و بعدشم سرزنش‌های کلاس ویولن، به تفصیل برای دوستانی که استعداد رو تنها عامل رشد مهارتی می‌دونستن تعریف می‌کردم.

 این روزها فرصتی پیش اومد که این سوال رو عمیق‌تر از خودم بپرسم.

می‌گفتم به حرفایی که تا الان به بقیه می‌زدی هنوز هم باور داری؟

فکر می‌کنی استعداد مادرزادی داشتن واقعا انقدر کم اهمیته توی عالی شدن؟

این‌جا بود که مجبور شدم بدون سوگیری، و شاید عادت خودکم‌پنداری که به بقیه نشون می‌دادم

کمی بشینم فکر کنم ببینم چی ‌میتونه جواب بهتری به سوالات ذهنیم باشه.

این شد که زمانی رو گذاشتم تا سرگذشت بعضی از نوابغ و دانشمندها و متفکران رو بررسی کنم.

اینکه چقدر سرشت و استعداد مادرزادی و چقدر محیط و پشتکار در موفقیت این افراد نقش داشته.

اینجوری شاید جواب دقیق‌تر و مفیدتری پیدا می‌کردم و صرفا شهودی با دوستانم حرف نمی‌زدم.

ریچارد پل می‌گه:

ممکنه شخصی در یک زمینه‌ی خاص،‌ نابغه باشه و در عین حال در زمینه‌های دیگه،‌ کوته‌بین باشه.

من با این حرفش خیلی موافقم و مصداق‌های زیادی هم ازش دیدم.

افرادی که در یک زمینه تخصصی، عملکردشون نبوغ‌آمیز بوده ولی در زمینه‌های دیگه بسیار سطحی و حتی مبتذل بودند.

خیلی هم شنیدم که می‌گن فلانی که توی مذاکره حرف اول رو می‌زنه چرا توی روابطش عین بچه‌ها رفتار می‌کنه.

یا اونی که پروفسوره توی فلان رشته، چرا سطحی‌ترین آداب یک زندگی رو هم نمی‌دونه؟

(البته این‌ها ربطی به مدرک نداره و مقصود، شاخص بودن توی حوزه خودشونه)

یا فلان نابغه چرا انقدر سقف خواسته‌ها و آرزوهاش کوتاهه و هیچ ربطی هم به نبوغش نداره؟

از این نمونه‌ها زیاد دیدم. این‌‌ها صرفا مثال بود و مصداق‌هایی که می‌گه

آدم هرچقدر هم نابغه باشه،‌ اگه قابلیت‌های اندیشیدن عمیق و پرسشگرانه رو در خودش تقویت نکنه،‌ استعدادهای ذاتی‌ش به راحتی هدر می‌ره و یا در جهت نامناسبی قرار می‌گیره.

درسته که برای رسیدن به دستاوردهای خاص و چشم‌گیر، حداقلی از نبوغ ذاتی هم نیازه و من امروز اینو می‌پذیرم.

ولی باز هم روی حرفای قبلم پافشاری می‌کنم که بدون استعداد ذاتی هم می‌شه یه متفکر و اندیشه‌ورز برجسته شد که می‌تونه دستاوردهای عالی خلق کنه.

اگه بخوام دقیق‌تر بگم باید از ریچارد پل کمک بگیرم.

به اعتقاد او،‌ برای خلاقانه اندیشیدن، و به عبارتی اندیشه‌ورز خلاق و برجسته بودن،‌سه شرط لازمه:

۱-یه سطح حداقلی از قابلیت فکری ذاتی

۲-محیطی که باعث پرورش اون قابلیت بشه

۳-انگیزه درونی از طرف کسی که هم توانایی فکری ذاتی داره و هم توی محیط مناسبش قرار گرفته.

پس چی لازمه؟

انگیزه درونی و پشتیبانی بیرونی برای ایجاد و شکوفایی اون استعداد ذاتی.

 

مثلا ارسطو،‌ پدرش پزشک پادشاه بود و مسیر پسرش رو برای نفوذ به دربار هموار کرد.

اون هم بین خانواده‌ای که پسرانش کالبدشکافی یاد می‌گرفتند.

همین باعث گرایش قوی ارسطو به زیست‌شناسی و پزشکی شد.

بعدها به مدت ۲۰سال زیر نظر افلاطون درس خوند و به فیلسوفی پیشرو تبدیل شد.

بعد از ۵۰ سالگی و با تکیه بر سوالات عمیقی که مطرح می‌کرد و مشاهده و تحقیق و کالبدشکافی بیش از ۶۰۰ گونه جانوری،  شروع به نوشتن کتاب‌هایی کرد که مبنای زیست‌شناسی‌اند.


ماری کوری سه سال طاقت‌فرسا، توی یه انباری سرد، بارها و بارها مواد شیمیایی رو حل کرد و به صورت بلور درآورد تا تونست دو عنصر جدید که بشدت پرتوزا بودند رو به دست بیاره. و اولین زنی باشه که جایزه نوبل رو دریافت می‌کنه.


میکل آنژ، به واسطه پدرش، از ۱۳ سالگی دستیار برجسته‌ترین نقاش فلورانس شد و ۲۰سال بعد، با دیوارنگاری‌های شگفت‌انگیزش، تمام منتقدان رو حیرت‌زده کرد.

تا آخر عمر هم دست از تمرین با آبرنگ و گچ و مداد برنداشت.


بتهوون هم توی خانواده هنری بزرگ شد. پدربزرگش خواننده باس و رهبر ارکستر و پدرش هم خواننده تِنور بود و خودش ردیف‌ها و نواختن پیانو رو به بتهوون آموزش داد.

بتهوون همیشه ایده‌هاش رو یادداشت می‌کرد و بارها بازنگریشون می‌کرد.

دو تا آهنگ داره که یکیش رو ۱۸بار و دیگری رو ۱۰بار بازنویسی کرده.


شاید با خوندن سرگذشت کامل این نوابغ، بهتر بتونیم درک کنیم که هرکدومشون تا چه حد از دقت و آموزش خاص بهره‌مند بودند و تا چه حد خودشون رو وقف کارشون کردند.

پس تا این‌جا می‌شه گفت، تنها عامل موفقیت این افراد،‌استعداد ذاتیشون نبوده.

حالا بیاییم نگاهی به سه مغز متفکر در تاریخ علم بندازیم:

 

نیوتن ۱۹سالش بود و به درس و دانشگاه علاقه‌ای نداشت.

یه فهرستی از پرسش‌ها تنظیم کرد و پرسشگری مداوم درباره ماهیت ماده، مکان، زمان و حرکت رو شروع کرد.

روشش این بود که سخت کار کنه.

مثلا کتاب هندسه دکارت رو خرید و شروع به خوندن کرد ولی هیچی ازش نفهمید. پس دوباره از اول شروع کرد و یکم فهمید. باز رفت از اول و انقدر این رو ادامه داد تا به کل کتاب مسلط شد.

نیوتن مدام به یه موضوع فکر می‌کرد و در اون عمیق می‌شد تا براش مفهوم و قابل درک بشه.

به قول خودش مثل پسربچه‌ای که توی ساحل سرگرم بازیه و دلخوشیش اینه یه سنگریزه صاف‌تر یا یه صدفی زیباتر از اونایی که هست پیدا کنه.

در حالیکه یه اقیانوس حقیقت در مقابلشه!


انیشتن بشدت توی مدرسه ضعیف بود در حدی که مدیرش معتقد بود هیچی نمیشه!

هیچ نبوغی هم درش دیده نمیشد و به قول خودش فقط کنجکاو بود.

ولی یه توانایی فوق‌العاده داشت. می‌تونست حواشی بی‌ربط رو از اصل مسئله جدا کنه.

(همون کاری که توی سنجشگرانه‌اندیشی انجام می‌شه.)


داروین،‌ دقیق بود. و اصلا مثل انیشتن و نیوتن،‌ تیز و سریع نبود.

به جای این‌که به حافظه و واکنش‌های سریع تکیه کنه، به پشتکار و تأمل بی‌وقفه و مداوم اتکا می‌کرد.

همین باعث می‌شد درباره‌ی هرجمله‌ای طولانی مدت و با جدیت فکر کنه و خطاهای استدلال و مشاهداتش رو تشخیص بده.


 

نقطه اشتراک این سه نفر، چیز عجیب و غریبی نبود.

این بود که توی پرسشگری از بقیه بهتر بودن. و با سرسختی دنبال پاسخ پرسش‌هاشون می‌رفتن.

در واقع این‌جا ما با سه تا ذهن نابغه مواجه نمی‌شیم بلکه با سه ذهن متفکر روبرو می‌شیم که سنجشگر و خلاق،‌ در پی حقیقت‌اند.

 

مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که برای رسیدن به دستاوردهای برجسته و متمایز، پرورش استعدادهای ذاتی باید با مهارت‌های تفکر سنجشگرانه ترکیب بشه.

و سنجشگرانه‌اندیشی هم نمی‌تونه از تفکر خلاقانه جدا باشه.

چون باید چیزی که خلق می‌کنیم رو بتونیم ارزیابی کنیم.

خواه یک اندیشه باشه، یک نوشته، نقاشی و یا هر دستاورد دیگه‌ای.

و تاریخ به ما آموزد
که ذهن‌های بزرگ در نتیجه‌ی پرورش کار فکری متعهدانه به وجود می‌آیند.

۱۲ نظر
16
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟
نوشته بعدی
اولین روز از آخرین سال این قرن

۱۲ نظر

علیرضا ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ - ۰:۵۵ ق٫ظ

بیوگرافیش رو دوست داشتم

ممنون از اطلاعات و حس خوب و انگیزه ایی که منتقل کردید

همیشه تجربه و علاقه جایگاه ارزشمند تری خواهد داشت

پاسخ
شهلا صفائی ۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۲۱ ب٫ظ

خوشحالم که دوستش داشتی 🙂

 

پاسخ
زهرا ۳ فروردین ۱۳۹۹ - ۳:۲۶ ب٫ظ

کوتاه میگم 

عالی بود

پاسخ
شهلا صفائی ۳ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۳ ب٫ظ

ممنونم زهرای عزیز smiley

پاسخ
لیلا خالوزاده ۷ فروردین ۱۳۹۹ - ۲:۱۷ ب٫ظ

در زمان درست در جای درست بودن smiley

پاسخ
شهلا صفائی ۷ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۲ ب٫ظ

خیلی بهش باور دارم. 🙂

پاسخ
احسان ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۵۷ ب٫ظ

به نظرم استعداد ذاتی ، رو از پرسیدن چندتا سؤال از خودمون و فکر کردن در موردشون ، می‌تونیم به خوبی بفهمیم‌شون.

البته خارج کردن چند‌تا الگو از اونها ، لازمه‌ی فهمیدنِ اون استعدادهاست.

به‌نظرم استعداد ذاتی ، اون کنش ، رفتار ، عملکردی هست که ، ما درش خیلی خوبیم. و هرچه‌قدر تکرارش می‌کنیم ، بازهم بیشتر دوست‌داریم داشته باشیمش.

در واقع الگوهای ذاتی در ما اثری رو خلق می‌کنه ، که ما مدام با اونها بهترین خودمون می‌شیم.

ممنون منو با این نوشته به چالش دعوت کردی.😊🌷

پاسخ
شهلا صفائی ۱۲ فروردین ۱۳۹۹ - ۰:۰۹ ق٫ظ

فکر می‌کنم صرفا با سوال پرسیدن و فکر کردن در موردش نمی‌شه شناختش. بعضی استعدادها تا آخر عمر ناشناخته باقی می‌مونن چون امکان و محیطی برای بروزش (و نه حتی شکوفایی) وجود نداشته. 

ولی راجع به تعریف دوم؛ موافقم که استعداد ذاتی می‌تونه اون کنش، رفتار و عملکردی باشه که ما خیلی خوب انجامش می‌دیم و با تکرارش خیلی سریع‌تر از بقیه توش رشد می‌کنیم. 

من از تو ممنونم بابت تعریف خیلی خوبت 🙂

پاسخ
Mindset (مدل ذهنی) - کارل دوک | سوسیومایند | روانشناسی اجتماعی ۲۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۸:۵۲ ب٫ظ

[…] جردن نیز فردی با استعداد ذاتی نبود بلکه شاید سخت‌کوش‌ترین ورزشکار تاریخ ورزش باشد. […]

پاسخ
Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک | کوچ - شهلا صفائی ۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۸ ق٫ظ

[…] جردن نیز فردی با استعداد ذاتی نبود بلکه شاید سخت‌کوش‌ترین ورزشکار تاریخ […]

پاسخ
تفکر نقادانه و خلاقانه | کوچ - شهلا صفائی ۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۲:۱۲ ب٫ظ

[…] ارتباطی با یکدیگر ندارند و اولی قابل یادگیری و دومی ذاتی است ولی کتاب به ما می‌گوید که هردوی این‌ها قابل […]

پاسخ
مهارت تحمل ابهام | کوچ - شهلا صفائی ۸ دی ۱۴۰۱ - ۴:۲۳ ب٫ظ

[…] مهارت تحمل ابهام هم شاید تصور شود مثل خیلی از مهارت‌های دیگر، ذاتی است. (در مورد استعداد ذاتی قبلا نوشته‌ام:استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟) […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

زانکه دیوانه همان بِه که بُود اندر بند

23 اسفند 1395

برای پرستو_ به بهانه ی زادروزش

18 اردیبهشت 1396

ارتباط اندازه مغز اجتماعی با گروه‌های اجتماعی و...

27 فروردین 1399

پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟

20 دی 1402

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

24 تیر 1396

می دویدم … میان گندمزاری بی انتها

28 اسفند 1396

رنج بازگشت

17 شهریور 1400

می‌دوم و می‌نویسم!

11 فروردین 1399

هر انسانی که نمی توانم دوستش بدارم ..

17 دی 1395

سه هزار و پانصد قدم- احوالات

16 دی 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.