کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

12 اسفند 1395
جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

پیش نوشت: جاناتان مرغ دریایی،یکی از زیباترین کتاب هایی ست که خوانده ام. با اینکه نخستین بار،شش سال پیش بود که خواندمش ولی تا امروز هروقت نیاز به یک حال خوب دارم از میان کتاب هایم بیرون میکشم و در آن غرق میشوم. هروقت گذرم به کتابفروشی می افتد این کتاب،جزو اولین گزینه های هدیه دادن من به دوستانم است و خودم ترجمه های مختلفی از آن را خوانده ام. لذت بخش ترین تجربه ی خوانش جاناتان برای من،پارسال،یک روز موقع تماشای غروب خورشید بود که برای دوستی می خواندم و چه خوب است آدم، برای کتاب ها و داستان هایش یک شنونده ی خوب داشته باشد!
[userpro_private]

چیزی که شاید برای عموم، قابل تصور نباشد ولی تنها تو میدانی که همواره در کنار من، شبیه سالیوان در کنار جاناتان بودی!

.

جاناتان؛داستان مرغ دریایی ای ست که نمی خواهد مثل بقیه مرغان دریایی زندگی کند، می خواهد تندتر و بالاتر پرواز کند. اما همنوعانش تغییر را دوست ندارند و او را از جمع خود می رانند. اما به راستی، جاناتان تنها مانده است یا مرغانی که او را راندند؟

 

با هم قسمت کوتاهی از این کتاب را می خوانیم:

 

” یک روز مادرش پرسید: « چرا جان، چرا؟ چرا اینقدر برایت سخت است که مثل بقیه باشی؟ چرا پرواز در ارتفاع پایین را به پلیکان ها و آلباتروس ها نمی سپاری؟ چرا غذا نمی خوری؟ جان، از تو تنها پر و استخوان مانده!»


«مادر، برایم مهم نیست که پر و استخوان شده باشم، فقط دوست دارم بدانم چه کارهایی را می توانم در هوا انجام بدهم و چه کارهایی را نمی توانم. فقط همین . فقط می خواهم بدانم.»


پدر با مهربانی گفت: « ببین جاناتان، زمستان نزدیک است. قایق ها کم می شوند و ماهی ها به عمق آب می روند. اگر لازم است چیزی یاد بگیری درباره غذا و راه های به دست آوردن آن یاد بگیر. بدان که پرواز بسیار خوب است، اما فراموش نکن پرواز برای سیرکردن شکم است».


جاناتان مطیعانه حرف های پدر را تأیید کرد و چند روزی سعی کرد رفتارش مثل مرغان دیگر باشد. واقعا تلاش کرد.


و همانطور که در اطراف اسکله و قایق های ماهیگیری به طرف تکه های نان و ماهی شیرجه می زد، به جیغ و داد و جدال با دیگر مرغان پرداخت، اما فایده ای نداشت.
یک ماهی کولی را که به سختی به دست آورده بود، به میل خود برای مرغ پیر و گرسنه ای انداخت که به دنبال آن بود،

فکر کرد: « چه بیهوده! می توانستم این همه وقت را صرف یاد گرفتن پرواز کنم. چیزهای زیادی برای یادگرفتن وجود دارد.»

طولی نکشید که دوباره به خلوت خود در دور دست ها بازگشت: تمرین؛ دانسته هایش در این‌باره بیشتر از تیزبال ترین مرغ دریایی جهان بود. ”

 

 

درباره ی نویسنده :

IMG_2546

ریچارد دیوید باخ (به انگلیسی: Richard David Bach) خلبان و نویسندهٔ آمریکایی است که در سال ۱۹۳۶ در اوک پارک ایلینوی به دنیا آمد.

او از ازدواج با همسر اولش صاحب ۶ فرزند شد و چون اعتقادی به ازدواج نداشت از آن‌ها جدا شد و رهایشان کرد.

یکی از فرزندانش، جاناتان، کتابی بنام «بر فراز ابرها» در مورد روابطش با پدری که هیچ وقت او را نشناخت، نوشته است.

از آثاری که به زبان فارسی ترجمه شده می‌توان به کتاب‌هایی از قبیل:

جاناتان مرغ دریایی (آذرپاد)، پندار، یگانه، گریز از سرزمین امن، هدیه پرواز و فراسوی ذهنم اشاره کرد که در بیشتر آن‌ها، نویسنده به وسیله احساس پرواز در متن‌های خود با خواننده ارتباط خوبی برقرار می‌کند و در مورد شناخت خود، انتخاب و اختیار و در نهایت حقیقت زندگی بحث می‌کند.

[/userpro_private]

۲ نظر
1
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
هیچ نظر درست و غلطی وجود ندارد.
نوشته بعدی
ساده ها سطحی نیستند.

۲ نظر

لیلا خالوزاده ۱۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۲:۵۱ ب٫ظ

چه حس خوبی داره این کتاب
مرسی جاناتان جان بابت مرورش
?
واقعاً از میان یک میلیون پرنده تنها یکی مثل تو پیدا می شود. پیش تر ما از این هم کندتر راه را پیمودیم. از یک جهان به جهانی دیگر شبیه آن رفتیم و از یاد بردیم از کجا آمده ایم و اهمیتی هم ندادیم چه جهانی را در پیش داریم و برای لحظه زیستیم. میتوانی تصور کنی پیش از آن که برای نخستین بار به این اندیشه برسیم که جز زیستن، خوردن، جنگیدن و یا قدرت یافتن در فوج هدفی والاتر نیز وجود دارد. چند زندگی را پشت سر گذاشته ایم؟

پاسخ
احسان ۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۸ ق٫ظ

زندگی را حس خوش و شادی و لذت می‌سازد. و غیر آن هرچه باشد ، زندگی نمی‌توان نامش داد. چیزیست شبیه مردگی را زیستن.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

معنای زندگی – تری ایگلتون

29 تیر 1398

چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه ها...

14 مرداد 1398

حق با منه، تو اشتباه می‌کنی – تیموتی...

22 فروردین 1399

پیرمرد و دریا – ارنست همینگوی

17 مرداد 1401

سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی

14 شهریور 1401

درباره معنی زندگی – ویل دورانت

23 تیر 1397

آینه در آینه – هوشنگ ابتهاج

16 مرداد 1401

همه دروغ می‌گویند – نوشته ست استیونز دیویدویتس

10 فروردین 1399

شیرجه در خوشبختی – دنیل گیلبرت

5 آبان 1397

شیب _ ست گادین

30 شهریور 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.