کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

5 بهمن 1395
کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

روزهای طولانی ست نمی دانم چه می گویم؛

و آنگاه که می گویم صدای خود را نمی شنوم…

خیره در چشمان تو آنطرف میز،

و لب هایی که آرام آرام تکان می خورند؛

و صدای نامفهومی که در سرم می پیچد و

مرا به خود نمی آورد.

کجایی که اینگونه تو را میان خواب هایم جستجو می کنم؟

کجایی که بیداری ام کابوس زندگی ست؟

این حواس پرتی ها تا سال هزار و سیصد و تو،

ادامه خواهند داشت.

تلاش نکن،

من پیش از تو به تمام این درها کوبیده ام برای فراموشی؛

ولی هیچکدام باز نشد.

چون قرار گذاشته بودیم هیچگاه باز نشود.

و امروز دخیل بستن و

حتی در گوشه ای ریاضت کشیدن هم،

به کار نمی آید.

شبیه لبخندِ زخمی کهنه است که با خراش ناخن

دوباره خون از زیرش می جوشد و

تو را به عمق روزهای خوب و بدت پرت می کند.

تا کی اَدای زندگان را درآوریم آنگاه که بیرحمانه

واژه ها در دهانت دشنامی شدند به قلب خسته و زخم خورده ام؟

و من امروز به تمام افسانه ها و حماسه های ابلهانه ام خندیدم…

به تمام اوقاتی که حسرت ها و آرزوهایم

هم قدِ تن پوش آن پیرزن دوره گرد شده بود.

دستی به موهایم می کشم و آینه به انکار چشمانم،

ریشخندی دردآلود می زند.

می خندم، به تمام روزهایی که گذشت،

به تمام موهایی که یکباره روی شانه و شقیقه هایم را سپید کرد.

به تمام هیاهوی گنجشکانِ سر صبح و

زوزه های بیقراری گرگ ها در آغاز شب.

در دلم تمام یقین ها مُردند.

و چه جشن اندوهباری شده این ملغمه ی عین شین و قاف

میان تردیدِ سکوت هایم.

کلماتم چه سرگردانند امروز؛

میان دلی که بندش پاره شد به خط گریه …

 

شبیه ایستگاهی متروکم که میدانم بعد از چهل سال هم،

نه تو از آن می گذری و نه قطاری و تمام فصل ها، بارانی ست..

و منی که حنجره ام یخ زده و صدایی از آن تا ابد،

شنیده نخواهد شد.

 

۰ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
در لباسِ مدرنیزاسیون
نوشته بعدی
ما تربیت نشدیم.

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

عواطف و احساسات ما

29 تیر 1397

کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…

26 مرداد 1399

شماها خیلی قهرمانید

22 اردیبهشت 1397

درد جاودانگی

30 بهمن 1395

خوشبختی همینجاست؛ روی شانه ی تو!

25 خرداد 1396

فردا نوبت کدام تماشاچی‌ست؟

14 آبان 1401

استعداد ذاتی چقدر مهمه توی رشد ما آدما؟

26 اسفند 1398

شبه‌حقیقت: تناسبی بین شواهد و تصورات

7 بهمن 1401

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398

دنیای دیوونه ها از همه قشنگه

6 دی 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.