کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

آدمی چاره ای جز امید ندارد

1 اسفند 1398
آدمی چاره ای جز امید ندارد

می‌دانم که الان باید متن سخنرانی‌ام را بنویسم،

در عوض، نوت گوشی‌ام را باز کرده‌ام که قبل از پرواز و در این زمان اندک، که می‌دانم اولویت چیست، همه چیز را رها کنم و آزاد و ولگرد بنویسم.

بنویسم و ذهنم را رها کنم از فشار تمام این دقایق و روزها و سال‌ها.

جز این اگر عمل کنم، دیگر خودم نیستم.

اگر تا پای تریبون سخنرانی، مشغول کلنجار رفتن با مغزم نباشم.

اگر تا بسته‌شدن گیت، به دنبال هواپیما تمام سالن را چهارنعل نَدَوم.

البته من نه اهمال‌کارم نه دیر سرقراری می‌رسم. جز این پروازهای لعنتی.

حکمت این عادتِ دیر رسیدن به فرودگاه و یا زود رسیدن زیادی را هیچ‌وقت نفهمیدم.

این روزها، روانم دوقطبی عمل می‌کند.

می‌خندم و میان خنده‌هایم ناگاه سکوت می‌کنم.

می‌رقصم و میان چرخیدن‌هایم گریه می‌کنم.

دیروز در پیاده‌رو، یاد چیزی افتادم که هیجان‌زده‌ام کرد. چندقدمی را از خوشحالی، لی‌لی دویدم و دیدم دختری کنارم، با من بالا و پایینمی‌پرد! با قهقهه‌ای از هم جدا شدیم.

حالا، فرورفته در خروار کتاب و لباس، نگاهی به ساعت می‌اندازم و باز بی‌هوا و ولگرد می‌نویسم.

به تمام صداهایی فکر می‌کنم که قرار بود سیاهی شب را از فکر مردمش بزداید و حالا سهمشان تاریکی همیشگی گوری سرد و تنهاست.

به تمام دست‌های نرسیده، و چشمان در حسرت مانده.

نگاهی را به یاد می‌آورم که نگران ضربه‌های شلاق روی تنش نبود بلکه زیر درد زخم‌هایش، به این می‌اندیشید که آدم‌های اطرافش و جهانش، چگونه بهتر زندگی کنند.

رنج در جانم می‌جوشد، قُل‌قُل می‌کند و قطرات سوزانش را به دست‌هایم می‌پاشد.

یاد آن خودکاری می‌افتم که لای انگشتانم جا دادند و وزن دستی زمخت و بی‌رحم را به روی گُرده‌اش انداختند و تا می‌توانستند فشاردادند.

و صدای خرد شدن استخوان‌هایم–به جرم نوشتن– هنوز هم کابوس تمام شب‌های آن خودکار بی‌نوای اتاق‌های بازجویی است.

بعد از ده سال، امروز، می‌دانم که دیگر هیچ‌ لباسی، عریانی یک روح شکنجه شده را نمی‌پوشاند.

آن‌قدر این رنج، کش می‌آید که گویی پیش از خلق شدن هم، آدمیزاد، موجودی پیر و دل‌گیر بوده است.

که چند صباحی دلش را به عشق خوش کرد تا غم خلق شدن را در جان یار، به فراموشی بسپارد ولی هم عشق محو شد و هم یاد یار وآنچه باقی ماند انسانی گم‌شده و سرگردان به دنبال هیچ بود.

چونان قابی کهنه و خالی از تصویر که از طاقچه‌ای به طاقچه‌ای و از خانه‌ای به خانه‌ای(اگر چه این‌بار گور) ره می‌سپارد.

با این حال، هنوز این منم که گویی در نیستی، در تمام هیچ و پوچ این روزگار، استوار ایستاده‌ام و قامت صاف کرده‌ام که بگویم اگرچه دنیا به ما نیامد ولی، من هنوز هم به دنیای کوچک خودم می‌آیم.

او اگر سر لجبازی به آسمان می‌ساید، باکی نیست. می‌دانم که روزی رام و آرام خواهد شد.

چه دل‌گیر است که آدمی چاره‌ای جز امید ندارد

حتی وقتی که نمی‌تواند‌ از جبر این اختیار، بگریزد..

.

.

.

پی‌نوشت: این ولگردنویسی را ناگزیرم رها کنم و سفرم را آغاز کنم و سفر، به ذات خود، یعنی امید.

امیدی هرچند دیر و دور به تغییری اندک درهیبت تغییرناپذیر و بی‌ثبات این دنیا.

۱ نظر
7
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
خدایی که تانگو می‌رقصد
نوشته بعدی
اخبار – آلن دوباتن

۱ نظر

سمیه ۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۷ ق٫ظ

زندگی یک مسیر رو به رشده که امید می‌تونه هموارترش کنه.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

برای فاخته های کوچک تازه متولد شده

4 تیر 1397

در بابِ اهمیتِ آموزش (٣)

9 تیر 1396

می دویدم … میان گندمزاری بی انتها

28 اسفند 1396

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

24 تیر 1396

ببخش که ما انقدر زیادی بدیم…

7 بهمن 1395

کنش‌های تاریخی، فرایندهای خودکار و معجزه!

6 دی 1401

در باب اهمیت آموزش (١)

2 تیر 1396

شماها خیلی قهرمانید

22 اردیبهشت 1397

دلم یک شیرجه عمیق می خواهد

20 آبان 1398

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

12 آذر 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.