کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

قصه ی من و مزرعه م

3 بهمن 1395
قصه ی من و مزرعه م

___ این مال تو

.

+++ خودت کشیدیش ؟

.

___ آره

.

+++ برام تعریف می کنی قصه ش رو؟

.

___ اوهوم.

دخترک هم اسمِ  منه.یه مزرعه داره با یه عالمه حیوون.

وقتایی که دلش میگیره یا غروبا، میره میشینه روی حصار و روباهشم میاد کنارش میشینه و نگاهش میکنه. گاهی مدت طولانی باهم سکوت میکنن و گاهی اوقات هم حرف می زنن.حرفایی که شاید بقیه نتونن چیزی ازش درک کنن.

.

+++ مثل شازده کوچولو

.

___ آره شاید. ولی روی یه سیاره ی دیگه.

روباهه مراقبشه و از کنارش نمی ره؛ تا وقتی دخترک آروم میشه و باهم به کلبه برمی گردن.

توی راه دخترک مدام از روباهه سوال می پرسه و عمیقاً توی فکر فرو میره.

“دنیا همین مزرعه نیست؟ بیرون از این مزرعه،همه نمیخوان یه روزی به اینجا برسن؟

آدما دنبال چی اند؟ مگه عشق،همین سادگیا نیست؟

پس چرا یه چیزی کمه؟”

.

+++ عشق برای همه پیش نمیاد.

.

___ همیشه وقتی حرف به اینجا میرسید هردو غمگینانه سکوت می کردن چون دخترک میدونست چی کمه!

.

+++می دونی چیه؟ یه روزی که دور هم نیست وقتی دخترک داره با روباهش حرف میزنه، روباهه می بینه چشمای دخترک برق می زنه، وقتی خط نگاهش رو تعقیب می کنه، می بینه از دور دست، یکی با یه بغل مریم و یه لبخند به پهنای قلبش داره میاد.روباهه میشناستش چون همیشه دخترک توی نقاشی هاش عکس اونو با اون موهای مسخره و فرفری میکشید و می خندید و لابلای خنده هاش گریه می کرد. روباهه لبخند میزنه و یواشکی توی گوش دخترک میگه:

این همونیه که به من سپرده بود چشم ازت برندارم و مراقبت باشم، حالا خودش اومده برای همیشه بمونه.

.

___ ولی اگه غریبه باشه چی؟ اگه دیگه اونی نباشه که من میشناختمش چی؟

آخه وقتی داشت می رفت…

.

+++یادت باشه هیچوقت بر اساس ظاهر آدما اونا رو قضاوت نکنی، هرکسی چیزی توی سینه ش می تپه به اسم قلب، و اونچه که با چشم دل دیدنیه ، هرگز با نگاه عام قابل قیاس نیست.

 

۱ نظر
1
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو
نوشته بعدی
در لباسِ مدرنیزاسیون

۱ نظر

علی هشیار ۲۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۱ ق٫ظ

آخه وقتی داشت می رفت…

این جاها رو کاش شهلا خالی نمیذاشتی ، قلب داستان همین جاست .

دقیقا اون جایی که هر کسی یک حرف نا گفته براش داره

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

بهشت من

18 بهمن 1395

کوچ تو،اوج ریاضتم بود…

5 بهمن 1395

داستان اندوه

30 مرداد 1401

به بهانه ی زادروزت

11 مرداد 1396

فلو شدن – نهایت رضایت و شادی

14 فروردین 1399

جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

28 مهر 1401

درباره‌ی کووید۱۹ و جهان پساکرونا

6 فروردین 1399

توهمِ آگاهی

18 شهریور 1396

دوستی من و براونی

30 خرداد 1398

مهارت تحمل ابهام

12 فروردین 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.