کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

گزارش به خاک یونان – نیکوس کازانتزاکیس

18 دی 1398
گزارش به خاک یونان – نیکوس کازانتزاکیس

ای سپهسالار، جنگ به پایان نزدیک می‌شود و گزارش می‌دهم.

عرصه جنگ و چگونگی مبارزه‌ام چنین است.

زخم برداشتم، ناامید شدم؛ اما از آوردگاه نگریختم.

هرچند که دندان‌هایم از ترس به هم می‌خورد، پیشانی‌ام را با دستمالی سرخ محکم بستم تا خون را بپوشانم؛ و به میدان شتافتم.

در پیشگاهت پرهای قیمتی روح زاغ‌سرشتم را یکایک می‌کنم تا مشت کوچک خاکی که از خون و عرق و اشک سرشته شده است، بر جای ماند.

حدیث مبارزه‌ام را برایت بازگو می‌کنم تا بارم را سبک کنم.

آن ضرب‌المثل وزین کرتی را به یاد داری که می‌گوید:

«برگرد به جایی که شکست خورده‌ای،

 رها کن جایی را که پیروز شده‌ای؟»

اگر شکست خوردم، به آوردگاه بازمی‌گردم؛ حتی اگر ساعتی بیش به پایان عمرم نمانده باشد.

اگر پیروز شدم، زمین را باز می‌کنم تا بیایم و در کنارت آرام پذیرم.

بنابراین، ای سپهسالار، گزارشم را بشنو و داوری کن.

پدربزرگ، حدیث زندگی‌ام را بشنو و اگر در رکاب تو جنگیدم، اگر زخم برداشتم و نگذاشتم کسی از رنجم آگاه گردد، اگر هیچ‌گاه پشت به دشمن نکردم
دعای خیرت را از من دریغ مدار!

 

 

📖 گزارش به خاک یونان
🖋 نیکوس کازانتزاکیس

 


پی‌نوشت: این واژه‌های ارزشمند، هدیه‌ای‌ست از طرف رضا شهبازی عزیز به مناسبت تولدم؛ که در این بزنگاه عجیب زندگی، مرا با امید به سال جدید و تجربه‌های جدید بدرقه کرد.

 

این‌جا نوشتم‌اش تا در امن‌ترین خانه‌ام-کوچ- به یادگار بماند.

۳ نظر
9
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
ما را به سخت‌جانی خود،‌ این گمان نبود!
نوشته بعدی
امروز جهان رنج های کوچکم سقوط کرد

۳ نظر

علیرضا ۳۰ دی ۱۳۹۸ - ۷:۴۰ ب٫ظ

 

 …چه متن جالب و پر انرژیی

و همچنین چه کاراکتر قشنگ و قدرومندی رو به تصویر کشیدید

توصیف جالبی بود در وصف یک تعهد قوی روزگار و عمر پیش رو 

تولدتون مبارک و براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم

پاسخ
شهلا صفائی ۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۷:۵۹ ب٫ظ

علیرضا جان، این متن، درست همونطور که حسش کردید، یه تعهد درونی رو برام ایجاد کرد، و یک امیدی برای قوی بودن و ادامه دادن، 

 

ممنونم از شما بابت تمام مهرتون 🌻

پاسخ
شب‌های دشوار | کوچ - شهلا صفائی ۱۶ تیر ۱۴۰۱ - ۱:۰۳ ب٫ظ

[…] سه سال قبل، رضا، بخشی از آن را برای تولدم به منهدیه داد(+) و اکنون که قریب به چهل روز است که پس از سال‌ها دوباره […]

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی

14 شهریور 1401

ماجرای سفر من و زوربا

18 تیر 1403

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟ نوشته نیکلاس...

3 فروردین 1399

شیب _ ست گادین

30 شهریور 1395

امروز، زادروز امید است

10 اسفند 1398

جای خالی سلوچ – محمود دولت آبادی

10 تیر 1397

هنوز آلیس – لیزا جنوا

9 مرداد 1397

بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو

26 دی 1395

عظمت خوشی های کوچک

15 اسفند 1398

هنر سیر و سفر _آلن دوباتن

21 خرداد 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.