کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

24 تیر 1396
باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.

++ یه مسافر کجا خودشو گم می کنه؟

 

__ مسافر، ذاتاً بی سرزمینه، گم شدن براش معنایی نداره، هرجا بره خونه ش همونجاست، سرجای خودشه.
آدمای عادی اند که گم میشن، توی شلوغی ها و روزمرگی ها

 

++ و اگه خودشو از دست بده، کجا باید دنبال خودش بگرده؟

 

__ شاید باید صبر کنه تا کس دیگه ای بیاد پیداش کنه، کسی که از جنس خودش باشه؛ یه مسافر دیگه

 

++ اگه اونجا متروکه باشه و هیچوقت کسی عبور نکنه چی؟

 

__ اونوقته که واقعا چیزی شده که همیشه بوده؛ یکه و تنها. تا قبل از اون، حداقل خودش با خودش بود، الان دیگه خودشم خودشو رها کرده. تنهایی واقعی همینه.

 

++ ولی من فکر میکنم “بی کسی” از “تنهایی” بهتره.
لااقل منتظر نیستی کسی بیاد از تنهایی درت بیاره.
ولی تنهایی توی دلش “امید” داره
و امید یعنی “انتظار”
و انتظار یعنی “درد”.

 

__ کمتر پیش میاد کسی به این مرحله برسه، چون خیلی سخته. سخته که تو دائم در رفت و آمد بین آدم ها باشی و ناخوداگاه، چشمت دنبال کسی که فکر میکنی میاد و همراهت میشه، نباشه.
شاید تنها چیزی که مانع از این میشه، یک زخم عمیقه که از گذشته داشته باشی و نخوای دیگه دنبالش بگردی.

 

++ اینجاست که باید از این آدما ترسید، چون دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن.

۱ نظر
1
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
westworld یک فیلمِ معمولی نیست!
نوشته بعدی
هر وقت تنها شدی، نترس! (اولین نامه به هامون)

۱ نظر

احسان ۴ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۷ ب٫ظ

فقدان زشته.
زیبایی و احوال خوش هم کم‌یابه.
ریشه‌ی همه‌ی چیزها هم بهمون نمی‌رسه مگه براش بجنگیم.
جنگیدن فقدان میاره.
رها کردن خودمون هم در شرایط زمین‌مون می‌زنه.
آدم می‌مونه به کی و چی ارزش بده.
آدم‌ها همش از دست دادنو برامون فراهم می‌کنن.
زندگی هم درون تهی شدن و فقدان رو بهمون میده.
واقعا چطور می‌شه خوشحال بود؟!

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم –...

9 فروردین 1399

آیا فرار از ابهام و عدم شفافیت، ریشه...

2 آذر 1397

من عاشق چشمت شدم…

25 اسفند 1395

درون خویشتن

15 بهمن 1395

هیچ

12 بهمن 1395

در بابِ اهمیت آموزش (۴)

12 تیر 1396

فاصله گرفتن لزوماً به معنای انزوا طلبی نیست.

14 فروردین 1396

کم خوابی و تصمیمات غیراخلاقی

4 فروردین 1397

دنیای دیوونه ها از همه قشنگه

6 دی 1395

به مقصدِ هیچ

11 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.