کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

28 مهر 1401
جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

Photo: Mortezakhosravi

جخ امروز

از مادر نزاده‌ام

نه

عمرِ جهان بر من گذشته است.

 

نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست.

بارها به خونِمان کشیدند

به یاد آر،

و تنها دست‌آوردِ کشتار

نان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود.

 

اعراب فریبم دادند

بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،

مرا و همگان را بر نطعِ سیاه نشاندند و

گردن زدند.

 

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم

که رافضی‌ام دانستند.

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم

که قِرمَطی‌ام دانستند.

آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانِمان یکدیگر را بکشیم و

این

کوتاه‌ترین طریقِ وصولِ به بهشت بود!

 

به یاد آر

که تنها دست‌آوردِ کشتار

جُل‌پاره‌ی بی‌قدرِ عورتِ ما بود.

 

خوش‌بینیِ‌ برادرت تُرکان را آواز داد

تو را و مرا گردن زدند.

سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد

تو را و همگان را گردن زدند.

یوغِ ورزاو بر گردنِمان نهادند.

به گاوآهن‌مان بستند

بر گُرده‌مان نشستند

و گورستانی چندان بی‌مرز شیار کردند

که بازماندگان را

هنوز از چشم

خونابه روان است.

 

کوچِ غریب را به یاد آر

از غُربتی به غُربتِ دیگر،

تا جُستجوی ایمان

تنها فضیلتِ ما باشد.

 

به یاد آر:

تاریخِ ما بی‌قراری بود

نه باوری

نه وطنی.

 

 

نه،

جخ امروز

از مادر

نزاده‌ام.

 

احمد شاملو – دفتر مدایح بی‌صله

۱۳۶۳

۲ نظر
6
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
پیمان‌نامه حقوق کودک
نوشته بعدی
فردا نوبت کدام تماشاچی‌ست؟

۲ نظر

صادق ۲۸ مهر ۱۴۰۱ - ۹:۲۰ ب٫ظ

چه شعر قشنگ و عجیبی

پاسخ
پژمان ۳ آبان ۱۴۰۱ - ۴:۲۰ ب٫ظ

شاملو دریایی از درد و درک و شعور بود
دستمریزاد به ایشان
درود به انتخاب بجا و شایسته شما

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

برخورد آدم های مختلف در مواجهه با استرس...

10 اردیبهشت 1396

ولگردی در کوچه پس کوچه های ذهن_١

8 مرداد 1396

دوست دارم «خودم» را زندگی کنم …

22 فروردین 1397

ببخش که ما انقدر زیادی بدیم…

7 بهمن 1395

امید هیچ معجزی ز مرده نیست..

31 فروردین 1399

در لباسِ مدرنیزاسیون

4 بهمن 1395

خدایی که تانگو می‌رقصد

18 بهمن 1398

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

احساس خشم نسبت به پدر و مادر

21 اسفند 1396

فاصله گرفتن لزوماً به معنای انزوا طلبی نیست.

14 فروردین 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.