کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

درد جاودانگی

30 بهمن 1395
درد جاودانگی

دیشب، غرق پرسش هایی فلسفی، خواب را از دیگران هم دریغ کردم.

با حوصله به من پاسخ میدادند ولی از آغاز می دانستم،

منبعِ درایت و آگاهی و تحلیل هایشان، خود، از ریشه مسموم و پوچ است.

با این حال نگاه میکردم به عزیزان خود که چگونه مشغول خودفریبی اند،

مبادا تیغ تیز بازی این زندگی،قلبشان را از هم بدرد و

آنگاه [userpro_private]ضجه زنان اعتراف کنند که میشد فهمید “خواب وهم آلود این دنیا را”.

ولی بهای بیداری از این خواب،برایشان آنقدر سنگین بوده که

دست به دامان خوشبینی های افراطی شده اند.

“اگر مرگی وجود نداشته باشد چه خواهد شد؟”

.
“اگر چیزی که به عنوان مرگ میشناسیم و یک خواب ابدی،

خود سرآغاز بیداری باشد چه؟ ”

تصور اینکه اکنون خوابیم، دشوارتر از تصورِ خوش باوری ها

و چشم بسته ایمان آوردن هایمان است؟

گمان نمی کنم!
“اگر مرگ، پایان همه چیز باشد چه؟”

“آنوقت که دلخوشی دنیایی دیگر را

برای جبران زندگی های نزیسته ی امروز از ما بگیرند،

چه خواهیم کرد؟”

.
ما زنده ایم و زندگی می کنیم و عموماً زنده مانی میکنیم

با “امید به نامتناهی بودن این مسیر غریب.”

.
و هرکسی که “خودکشی ” را آگاهانه برمی گزیند

و به این بازی و میهمانی اندوه که ناخواسته به آن دعوت شده،

پایان می دهد و یا در تلاش برای پایان دادن به آن است،

مطرود و خودخواه تلقی میشود و مورد سرزنش ما قرار میگیرد.

هیچگاه از خود پرسیده ایم “زندگی بخاطر دیگران”

که نامش را فداکاری گذاشته ایم،خودخواهی اندوهناک دیگری ست؟

پس از آن دچار بلاهت و حس بی مصرفی نمیشویم

که حتی “حق انتخاب زنده بودنمان” را هم به دیگران واگذار کردیم؟

برخلاف آنان که زندگی را جسارت

و “مرگ انتخابی” را ناشی از ترس میدانند،

من مرگ خودخواسته را جسورانه تر از زنده مانی و روزمرگی بخاطر خوشایند دیگران میدانم.

وقتی سراسر ماهیت زندگی اندوه است و شادی فقط پاداش لحظه ای و کوچکی برای صبوری های ماست،

آنچه نمیفهمم فلسفه ی بودن ماست!

که به قول عده ای، برای بهتر کردن زندگی دیگران و یافتن معنا اینجاییم.

ولی کسی به ما نگفت اگر معنا را در بی معنایی بیابیم که خود،

به تنهایی خطی بطلان بر این “امید ادامه” بکشد،

آنگاه با این افکار گزنده و نیهیلیست گونه چه باید کرد؟
و حال اگر از تمام اینها بگذریم،

“اگر آنچه که بدان می اندیشیم هرگز اتفاق نیفتد تکلیف چیست؟”
زیرا مدتی ست دیگر به قدرت جذب فکر و اندیشه بودنِ انسان باور ندارم.

[/userpro_private]

۶ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
من از نزدیک بودن های دور می ترسم.
نوشته بعدی
تکرار بی امانِ رفتن و هرگز نرسیدن

۶ نظر

مریم ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۷:۳۱ ب٫ظ

شهلا چرا فداکاری ِ زنده بودن رو خودخواه بودن بیان کردی ؟

پاسخ
شهلا صفائی ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۷:۴۷ ب٫ظ

مریم من معتقدم در هر رفتار و عملی که انجام میدیم خودخواهی نهفته. حتی زمانی که به کسی کمک میکنیم، فداکاری میکنیم و از حق خود صرف نظر میکنیم، به ظاهر شاید بخاطر دیگری اینکار رو انجام دادیم ولی واقعیتش اینه که بخاطر حس درونی خودمون اینکارو کردیم. پس میشه خودخواهی.ولی یه جایی هست که ممکنه با خودمون دچار کانفیلیکت و تعارض بشیم. اون هم وقتیه که خودخواهی ای که حاصل از خودگذشتگی یا هر صفت پسندیده ی دیگه ای هست نتونه آنچنان که باید روحمون رو اغنا کنه.بخاطر همین بهش گفتم خودخواهی اندوهناک! البته خودخواهی همیشه بد نیست و گاهی برخی خودخواهی های هوشمندانه باعث رشد فردی ما میشن.

پاسخ
مریم ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۸:۱۲ ب٫ظ

جمله ی آخر رو نفهمیدم که به چی اعتقاد نداری یه مدته ؟
چرا اسم خودخواهی اندوهناک رو نذاریم فداکاری هوشمندانه ؟

پاسخ
شهلا صفائی ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۹:۴۳ ب٫ظ

آخه فداکاری از نظر من هوشمندی محسوب نمیشه لااقل در این سطح!
جمله ی آخرم هم با استناد به شعر مولانا هست که میگه:
ای برادر تو همه اندیشه ای/ مابقی تو استخوان و ریشه ای.

منظورم به اون دیدگاهی بود که انسان رو اندیشه ی اون میدونست.

پاسخ
مریم ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۳ ب٫ظ

ولش کن چرت گفتم از خواب پاشده بودم اون موقع :))
متن رو دوباره خوندم، تفکر مسموم و پوچ و در حال خود غریبی و خوبییی إفراطیا و خوش باوری و چشم بسته ایمان آوردن و … چقدر اسم گذاشتی رو افکار بقیه…

شهلا صفائی ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۶ ب٫ظ

حس دگم بودن بهم دست داد! احتمالا حالا میای مینویسی “تازه حسش بهت دست داد؟” :)))

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

کرونا ویروس و زندان استنفورد

2 فروردین 1399

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

22 اسفند 1396

سه هزار و پانصد قدم- احوالات

16 دی 1401

روحیه ی پرسش گری کودکیمان کو؟

5 شهریور 1396

Lost Cubert

9 بهمن 1395

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…

22 آبان 1400

درباره ی تغییر و بالا بردن استانداردها

8 آبان 1398

شب‌های دشوار

16 تیر 1401

رنجِ پرسش های بنیادین

17 شهریور 1396

خانهٔ هیچ‌کس

20 مرداد 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.