کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

دوست دارم «خودم» را زندگی کنم …

22 فروردین 1397
دوست دارم «خودم» را زندگی کنم …

من در طی سالها همنوایی و گاها مقاومت در برابر تغییر شرایط و افراد
بالاخره آموختم سبک زندگی ام را خودم انتخاب کنم
تا آنجا که توانسته ام و می توانم ،
همه ی تلاشم رهایی از قید و بندها و مرزها و محدودیت هاست

انجام می دهم آنچه می خواهم
و از تجربه ی ناشناخته ها هراسی به دل راه نمی دهم
چرا که معتقدم لذت خطر کردن حتی اگر سقوط در آن قطعی باشد
از آسودگی یکجا نشستن و توهم زیبا زیستن ارزشمندتر است .

سخت بر این باورم او که درد عمیق زندگی را لمس نکرده باشد
هرگز طعم لذت بردن از لحظه ها را نخواهد چشید .

این روزها “در خودم” زندگی می کنم
و چقدر دوست دارم “خودم را” زندگی کنم
که بین این دو شکافی ست عمیق
شکافی از جنس خستگی و تکرار
مثل افتادن در دام روزمرگی !

 

پی نوشت: ورقی از نوشته ی من در هزار و اندی روز پیش..
«زمان» مفهوم عجیبی ست.

۴ نظر
9
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
«بازی با کلمات»: راهی برای افزایش تسلط کلامی
نوشته بعدی
اولسبلنگا و ماسال : خاطرهٔ ساعت ها فلو شدن

۴ نظر

محمودی فر ۲۲ فروردین ۱۳۹۷ - ۱:۵۹ ق٫ظ

چه باید کرد با من
منی که “خودم” زندانی
زندان «خویشتن» است…

پاسخ
شهلا صفائی ۲۲ فروردین ۱۳۹۷ - ۲:۱۹ ب٫ظ

ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان/
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند…

پاسخ
ali ۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲:۳۹ ق٫ظ

نوشتن احساس های روزمره واقعا چیز عجیبیه به نظرم خیلی مهمتر از هدف گذاری یا خیلی از نوشته های دیگست
گاهی اوقات جواب سوالها و احساساتی که داری را میتونی تو اونجا پیدا کنی احساساتی که احتمالا هیشکی نمیفهمنشون
چون خیلیاشون رشد میکنند و شکلشون عوض میشه ولی همه یه ریشه و بذر مشخص دارند
بذری که سالها قبل خودت کاشتی و الان از دیدن شاخ برگاش هیجان زده میشی
البته بعضیاشون انقدر خجالت اور که تو صد تا صندوق قایم میکنی که دست کسی بهشون نرسه :)) اما با این حال احتمالا بهترین حرف هایی بوده ک زدی چون صادقانه ترین بوده و نمیشه با دیگران به اشتراک گذاشت

پاسخ
شهلا صفائی ۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۱۲:۰۰ ب٫ظ

کاملا باهات موافقم.
اینجور نوشته ها اصیل اند و واقعی تر از آنچه تا کنون گفته ایم.
چرا که حاصل چیدمان زیبای افکار فعلی نیست و دستاورد سال‌های «زندگی» ست.
همیشه میگم جایی که الان هستم و کاری که الان انجام میدم و آدمی که امروز هستم حاصل کدام آرزو و انتخاب من در گذشته است؟

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

اولسبلنگا و ماسال : خاطرهٔ ساعت ها فلو...

8 اردیبهشت 1397

ببخش که ما انقدر زیادی بدیم…

7 بهمن 1395

جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

28 مهر 1401

پس از مرگم، پرنده خواهم شد…

4 خرداد 1396

اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…

17 اسفند 1401

چگونه می توان تمرکز را کسب و آن...

8 شهریور 1396

داستان اندوه

30 مرداد 1401

ماجرای سفر من و زوربا

18 تیر 1403

درباره‌ی کووید۱۹ و جهان پساکرونا

6 فروردین 1399

پیمان‌نامه حقوق کودک

26 مهر 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.