کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم _ هاروکی موراکامی

6 تیر 1395
وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم _ هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی کتاب « از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم » را زمانی نوشت که مشغول تمرین برای شرکت در ماراتن نیویورک بود. این کتاب، خاطرات سال‌ها نوشتن، دویدن و رسیدن به اهداف بزرگ است.

موراکامی در کتابش، درباره احساس شگفت‌انگیز تنها بودن حرف می‌زند. سال‌ها دوندگی و نوشتن به او اجازه داده تا ساعات طولانی با خودش تنها باشد. این تنهایی و غرق شدن در جهان داستان‌ها این امکان را برایش گشوده تا حقایق عجیبی را درباره زندگی و انسان‌ها کشف کند.

موراکامی در بخشی از کتابش می‌گوید روزی اگر سنگ قبری داشته باشم و بتوانم چیزی بر آن حک کنم خواهم نوشت:

کسی که تا توانست راه نرفت.

این جمله‌اش برای من بسیار تکان‌دهنده بود. شاید به این دلیل که من نیز سال‌های دور دونده بودم و حالا این حرف چون استعاره‌ای در کل زندگی و نه تنها دویدنم صدق می‌کرد.

سامرست موام زمانی گفته بود که در پس هر اصلاح صورت، فلسفه‌ای نهفته است. از این بهتر چه می توان گفت؟ مهم نیست که عمل چه اندازه عادی و پیش‌پاافتاده به نظر بیاید، بلکه فقط کافی است آن را در زمانی طولانی انجام دهید تا عاقبت به صورت عملی تأمل‌برانگیز درآید.

به همین سبب وقتی از موراکامی می‌پرسند حین دویدن به چیزی فکر می‌کند پاسخی برایش ندارد:

فقط می‌دوم، دویدن در خلأ.

در جایی از کتاب راجع به تنهایی می‌گوید:

من از آن آدم‌هایی هستم که تنهایی را دوست دارند. صریح‌تر بگویم: من تنهایی را رنج‌آور نمی‌دانم. هرروز یکی دو ساعت از وقتم صرف دویدن می‌شود، بی‌آنکه کلمه‌ای با کسی حرف بزنم، و چهار پنج ساعت را نیز پشت میز تحریرم می‌گذرانم و هیچ یک از این دو کار نه برایم دشوار است و نه کسالت بار.

از همان نوجوانی گرایش به گوشه‌نشینی داشتم، زمانی که اگر قرار به انتخاب کردن بود، ترجیح می‌دادم کتاب بخوانم و یا به موسیقی گوش بدهم تا آنکه با کسی همراه شوم. همیشه به فکر کارهایی بودم که به تنهایی انجامشان دهم.
این رویه ادامه داشت تا ازدواج زودهنگامم (در ۲۲ سالگی.) از آن پس رفته‌رفته به همنشینی با کسی دیگر خو گرفتم. کالج را که به پایان رساندم کافه‌ای باز کردم و از آن طریق به اهمیت معاشرت با دیگران پی بردم و این نکتۀ آشکار را دریافتم که نمی‌توان صرفاً با تکیه بر خود در زندگی دوام آورد.

و در جایی دیگر از یک بی‌اعتنایی کلی که شاید ناشی از نوعی پذیرش باشد می‌گویدـ به تعبیری «همینه که هست»؛

نمی‌توانم به صراحت بگویم که آیا خوشبخت هستم یا نه. شاید هم اهمیتی ندارد.
[…]

همین است که هست. چه کاری از دستم بر می‌آید؟ در حال حاضر فقط یک کار از من برمی‌آید: هرگونه قضاوتی را کنار بگذارم و پدیده‌ها را به همان صورتی که وجود دارند باور کنم. همان‌گونه که آسمان، ابرها و رودخانه را باور می‌کنم.

منبع تصویر: (+)

۶ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
آدکار _ Jeffrey Hiatt (جفری هیات)
نوشته بعدی
فرانی و زویی _ جی.دی سلینجر

۶ نظر

هومن ۶ تیر ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۷ ب٫ظ

ممنون از معرفی این کتاب . امیدوارم بتونم بخونمش . این کتاب ، منو برد به سالهای دور ؛ یادم هست که از سر لجبازی ، یه روز بعد از بیش از چندین ساعت گشت و گذار در جنگل های شمال ، با دو تا از دوستانم ، فقط برای اینکه به بقیه دوستانمون که ما رو پیاده رها کرده بودن ثابت کنیم که ضعیف نیستیم ، ۳۵ کیلومتر رو راه رفتیم و حاضر نشدیم سوارِ هیچ ماشینِ دیگه ای بشیم . یادم هست که پایانِ اون مسیر ، هیچ اهمیتی نداشت و فقط می خواستیم به خودمون ثابت کنیم که “ما می تونیم”

پاسخ
شهلا صفائی ۶ تیر ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۱ ب٫ظ

این کتاب حس و حال عجیبی رو برای من تداعی کرد . نمیدونم گذر زمان با جسارت و سرسختی ما برای برآوردن خواسته‌هامون چه میکنه . عموما در مقاطعی ایمان داریم که می‌تونیم؛ بعدش باور داریم که می‌تونیم . بعد از اون امیدواریم که بتونیم و در آخر ای کاش که بتونیم و بدتر از همه‌ی اینا وقتیه که می‌گیم اگه می‌تونستیم چی می‌شد!

پاسخ
somaye ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۰:۵۶ ق٫ظ

سایت جذاب و پرمحتوایی شده.خداقوت شهلاجان.تبریک و لایک بسیاااااااار

پاسخ
شهلا صفائی ۳۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۱:۰۱ ق٫ظ

ممنونم سمیه جان ، نظرت دلگرمیه بزرگیه برام .

پاسخ
دامون ۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۶:۲۵ ب٫ظ

ممنون از گزیده متنی که از کتاب آوردی و معلومه که تدوین این متن رو جوری متبحرانه نوشتی که کسی که کتاب رو نخونده کاملا با حال و هوای کتاب آشنا و مجذوب خوندش بشه.
من توی این متن متوجه شدم یه آدم میتونه هدفِ بزرگ داشته باشه و به هدفش برسه همچنان، چه تنها باشه و چه با دیگران معاشرت داشته باشه این موضوع نمیتونه خلل ایجاد کنه در رسیدن به هدفش، بلکه شاید هدفش رو تعمیم بده و تکمیل کنه.
در مقابل مشکلات و موانع هم جوری برخورد کنه که از هدفش دور نشه ولی این مشکلات رو بشناسه و شاید راه حلی براشون پیدا کنه.
شاید برداشتِ من اشتباه باشه ولی حسِ خوبی بهم داد و اینکه چند روزی هست هرچه میخونم و میبینم انگیزه‌ی مضاعف برام ایجاد میکنه و میخوام به همین دیدِ مثبت داشتنم ادامه بدم.
ممنون از خودت و قلمت.👏🏻🌹

پاسخ
شهلا صفائی ۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۶:۵۴ ب٫ظ

دامون،‌ من هاروکی موراکامی رو خیلی دوست دارم و حدس می‌زنم تو هم از خوندن داستاناش لذت ببری. قبلا که شاید حوصله بیش‌تری داشتم (همون سال‌هایی که این پست رو نوشتم!) کتاباشو زمین نمی‌ذاشتم. خیلی دوست دارم دوباره برگردم و بخونمشون.
/
ضمنا من فکر می‌کنم چیزی که «برداشت» کردی غلط و درست توش معنی نداره. زندگیش کن 🙂

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

در یک چشم بهم زدن – ملکوم گلدول

2 شهریور 1397

قوی سیاه – نسیم طالب

12 مرداد 1397

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

شیب _ ست گادین

30 شهریور 1395

داستان من – مریلین مونرو

18 اسفند 1398

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟ نوشته نیکلاس...

3 فروردین 1399

آینه در آینه – هوشنگ ابتهاج

16 مرداد 1401

باز هم بهار را به من هدیه دادی

29 اسفند 1395

آزادی و خیانت به آزادی – آیزا برلین

12 دی 1401

بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو

26 دی 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.