کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

فاوست – گوته

10 آذر 1400
فاوست – گوته

پیش‌نوشت: چند روزی‌ست که فاوست گوته را می‌خوانم. اگرچه جز پاره‌ای جملات، لذت چندانی از خواندنش نبردم؛ علتش را ترجمه این اثر به فارسی می‌دانم. فاوست نمایشنامه‌ای‌ست به زبان آلمانی که اندکی بعد از انتشار تراژدی اولش، به فرانسوی ترجمه شد و مورد تحسین خود گوته نیز قرار گرفت. ولی مترجم فارسی‌زبان، آن را نه از آلمانی که از فرانسوی به فارسی بازگردانده. حالا این هم به کنار. من معتقدم هر اثری را-خصوصا آثار فاخر را- می‌بایست با متن اصلی‌اش خواند تا زیر و بم‌های هنری و زبانی‌اش را دریافت. و منی که آن‌قدر آلمانی نمی‌دانم که بتوانم گوته بخوانم ناگزیر به ترجمه تکیه کردم و به جد پشیمانم.


گوته

گوته در میانه قرن هجدهم به دنیا آمد، و خود، فاوست را مشغله زندگی‌اش خوانده است. چرا که فاوست، گویی با کل زندگی گوته گره خورده بود؛ نوشتنش را از جوانی آغاز کرد و در هشتاد و چند سالگی-درست چندماه پیش از مرگش- به پایان برد.

درباره فاوست

فاوست، تمامیتی شگفت‌انگیز دارد؛ در دو بخش کلی تنظیم شده و در دیدی کلی (همانطور که در مقدمه کتاب آمده) می‌توان گفت که سرنوشت آدمی را در رابطه‌اش با شیطان یا به بیانی دیگر در کشاکش گرایش‌ها و انگیزش‌های تن و جان مطرح می‌کند.

فاوست برای گوته، انسانی است گزافه‌خواه. پس او را درگیر موقعیت‌هایی می‌کند که سرشتش را آشکار می‌سازند، تا در دل خواننده میل گرایش یا برائت برپا کند.

آلمانی‌ها فاوست را شاهکار ادبیات لقب داده‌اند. اسوالد اشپنگلر، نظریه‌پرداز فلسفه تاریخ، در سال ۱۹۳۲ به مناسبت تولد گوته، فاوست او را با شور تمام، چکیده فرهنگ و فناوری مدرن غرب می‌خواند، بااین‌حال این اثر را از پیش‌گویی افول تراژیک انسان خالی نمی‌یابد، بلکه می‌آورد:

 تاریخ بشری در بنیاد خود تراژیک است، در این میان خطا و سقوط انسان فاوستی غم‌بارتر از همه آن سرنوشت‌هایی است که آشیلوس و شکسپیر بر آنها شهود یافته و ترسیم کرده‌اند.

 تراژدی اول

نمایشنامه‌ی فاوست با صحنه‌ای در بهشت آغاز می‌شود؛ جایی که فرشتگان مشغول عبادت پروردگارند. در این صحنه شیطان خطاب به خدا می‌گوید که جهان روبه‌زوال است و انسان‌ها بسیار غیراخلاقی رفتار می‌کنند و فساد بین آنان، به امری طبیعی بدل شده است. او با خدا شرط می‌بندد که می‌تواند روح فاوست-یکی از بهترین بندگان- را تصاحب کند و او را مجبور به گناه کند.

صحنه‌ی بعدی، فاوست را درحالی‌که بسیار ناامید و غمگین در اتاق مطالعه‌اش نشسته است، تصویر می‌کند. او فردی کیمیاگر و اندیشمند است و معتقد است که همه‌ی علوم را فراگرفته و دیگر علم زمینی‌ای وجود ندارد که بیاموزد.

در این صحنه است که مِفیستوفلس (شیطان) وارد می‌شود.

فاوست، اکنون که معتقد است دیگر علمی نیست که نداند، برای یافتن عشق و پی‌بردن به رازهای جهان، دست به دامن جادو می‌شود و با مفیستوفلس وارد گفتگو می‌شود.

او تصمیم می‌گیرد با شیطان معامله کند! بدین‌ترتیب که شیطان هر کاری که فاوست از او بخواهد را انجام خواهد داد و لحظه‌ای آن‌چنان باشکوه در زندگی را به این مرد خواهد بخشید که هر کسی آرزو می‌کند ای کاش این لحظه می‌توانست برای همیشه پایدار باشد.

 اما اگر فاوست واقعا از شیطان بخواهد که این لحظه همیشگی شود، به جهنم سقوط خواهد کرد و باید پس از مرگ، خدمتگزار شیطان باشد.

در نهایت، فاوست، روحش را با قراردادی که با خونش امضا می‌کند به مفیستوفلس می‌فروشد و در مقابل، هم‌خوابگی با مارگریت دختر معصوم و زیبا را به‌دست می‌آورد.

فاوست، عاشق مارگریت می‌شود و این عشق، او را در روزمرگی غرق می‌کند. لحظه‌ی شکوهمندی به ثبت می‌رسد؛ عشق با تمام قدرتش، حقیر و کوچک جلوه می‌کند. و شاید این پرسش را در ذهن خواننده می‌کارد: پس چه زمانی انسان قادر خواهد بود طعم لذت واقعی و ناب را بچشد؟

 از منظری شاید بتوان گفت:

شیطان وارد زندگی فاوست نمی‌شود؛ حضور او در زندگی فاوست مثل یک شبح یا روح سرگردان نیست. او چنان هست که انگار همیشه بوده است. انگار جزیی از وجود خود فاوست است.

 دیالوگ‌هایی که بین فاوست و مفیستوفلس برقرار می‌شود حرف‌هایی بین دو شخصیت نیست و بیشتر شبیه واگویه‌های فردی فاوست است. حتی فاوست و مفیستوفلس از یک توبره و به دعوت مفیستوفلس غذا می‌خورند.

غذا، چیزی که در اولین برخورد ریاضت‌گونه انسان با محیط بیرون سربلند می‌کند و ممنوعیت پیدا می‌کند و این ممنوعیت، هویت تازه‌ای به آن می‌بخشد و از شکل یک نیاز به شکل یک وجود نیمه اهریمنی درمی‌آید.

بشر نه به‌خاطر هم‌خوابگی و نه به‌خاطر جنایتی هولناک، که به‌سبب خوردن یک سیب از بهشت رانده می‌شود. هم‌کاسه شدن فاوست و مفیستوفلس یعنی تن دادن اولیه فاوست به شراکت با شیطان. همان نان و نمک خوردن در فرهنگ عامیانۀ شرقی.

جملاتی از کتاب

♦ ما عموماً برای چیزهایی که بر سرمان نخواهد آمد به خود می‌لرزیم.

♦ کلیسا معده خوبی دارد. کل کشور را به تمامی بلعیده و هرگز دچار سوءهاضمه هم نشده. حتی مال حرام را هم به‌راحتی می‌تواند هضم کند.

♦ همه‌مان سرانجام به موجوداتی که خود آفریدیم وابسته هستیم.

♦ ای بسا آن‌کس که نمی‌داند خود را چگونه راه ببرد و مدعی به راه بردن دیگران است.

۸ نظر
5
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…
نوشته بعدی
تو وارث یک تاریخی

۸ نظر

صادق ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۴:۲۹ ب٫ظ

متاسفانه من فاوست رو نخوندم ولی چند سال پیش نمایشنامه دکتر فاستوس رو خوندم و تاثیر شکفتی روم داشت.
دانشمند آلمانی که به ازای تسلط بر علوم غریبه روحش رو به شیطان میفروشه که نوشته کریستوفر مارلو بزرگه.
بعضی وقتا بهش فکر میکنم که حاضرم در برابر یک کیلو شیرینی ناپلئونی روحم رو به شیطان بفروشم ولی خوب طبیعیه که فقط یک آلمانی حاضره در برابر پیشرفت روحش رو به شیطان بفروشه. و شاهد این حرف من اینه که آلمانی ها نه تنها بدشون نیومد از نمایشنامه مارلو بلکه بزرگترین نویسنده تاریخشون اون رو اقتباس کرد به نظر من که شباهت های جالبی بین شخصیت گوته و فاستوس وجود داره

پاسخ
شهلا صفائی ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۴:۴۷ ب٫ظ

اره اتفاقا نکته خوبی رو بهش اشاره کردی؛ این دو نمایشنامه خیلی باهم مقایسه می‌شن. اگرچه خود مارلو هم از کتاب جان ماکس(اسمش خاطرم نیست) الهام گرفته برای نمایشنامه دکتر فاستوس؛
حالا این هیچی. فاوست هم الهام میخائیل بولکاگف بوده واسه نوشتن مرشد و مارگریتا :))

پاسخ
شروین صفائی ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۴:۲۹ ب٫ظ

من با اون جمع بندی و تحلیلت در مورد اینکه شیطان جزیی از فاوست بوده خیلی موافقم. به نظرم این بخش مهمی از حرف نویسنده های بزرگ تاریخ مثل داستایفسکی هست. اینکه نیروهای خیر و شر به شکلی بشدت درهم تنیده درون ما هستند و در واقع فاصله ای بین خوبی و بدی درون انسان نیست. فهم این موضوع بنظرم در درک و فهم و حتی پذیرش ما نسبت به خودمون و دیگران اهمیت زیادی داره
ضمنا از نثر زیبا و گیرایی که در تعریف و به تصویر کشیدن کتاب و تجربه خودت ازش داشتی خیلی لذت بردم:)

پاسخ
شهلا صفائی ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۵:۰۸ ب٫ظ

درسته شروین، داستایفسکی-که می‌دونم مدتی خیلی کندوکاوش می‌کردی- شیفته‌ی مفیستوفلس (فاوست) و خط‌فکری گوته بوده. از طرفی شناخت عمیقی که نسبت به کتاب مقدس داشته یه جورایی اونو میانه‌ی راه خیر و شر قرار می‌ده(مسیح و ابلیس). و همین موضوع، محور اصلی و‌شالوده‌ی داستان‌هاش می‌شه. خصوصا می‌شه توی برادران کارامازوف اینو دید.

پاسخ
هانیه ۲۰ آذر ۱۴۰۰ - ۰:۴۱ ق٫ظ

شهلا هروقت خودمو از سر زدن به اینستاگرام محروم میکنم و دنبال به تقویتم که باز برم سر درسم میام به سایت تو سر میزنم.
حالام تصمیم گرفتم فاوستو بردارم بخونم تو تایمای خالیم :))
امیدوارم ترجمه بهتری پیدا شه.
لازم میدونم بگم که بدونی؛ و البته که میدونی، آدم تاثیرگذاری هستی.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۷ آذر ۱۴۰۰ - ۳:۵۴ ب٫ظ

بی‌اغراق؛ دوستانی چون تو سرمایه‌ی زندگی منند 🙂

پاسخ
هیوا ۲ بهمن ۱۴۰۰ - ۷:۳۶ ق٫ظ

فکر کنم ترجمه سعید جوزی بهتر باشه. نسخه آلمانی رو ترجمه کرده
احتمالاً ترجمه آقای حدادی هم از این ترجمه به آذین بهتر باشه

پاسخ
شهلا صفائی ۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۹ ب٫ظ

خیلی ممنونم هیوا جان؛ حتما تهیه می‌کنم و مجدد می‌خونم.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

داستان خرس‌های پاندا – ماتئی ویسنی‌یک

27 تیر 1397

غزل برای گل آفتابگردان _ شفیعی کدکنی

21 خرداد 1395

هربار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند

17 فروردین 1399

آزادی – جان استوارت میل

25 آذر 1401

من گم شده بودم …

21 آبان 1395

ماجرای عجیب سگی در شب – مارک هادون

12 فروردین 1397

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟ نوشته نیکلاس...

3 فروردین 1399

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

توافق با خود – ویلیام یوری

3 آذر 1397

پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو

12 مهر 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.