کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
نامه‌ها

هر وقت تنها شدی، نترس! (اولین نامه به هامون)

31 تیر 1396
هر وقت تنها شدی، نترس! (اولین نامه به هامون)

هردو می دانیم این اولین نامه نیست؛ پیش از این، روزها و شب های بسیاری با تو سخن گفته ام.
می دانم که مرا نزدیک تر از من میخوانی و میشنوی.
با هر قدم در این زندگی، تو در جانم رشد میکنی و قد میکشی.
تو در من جوانه می زنی و من ریشه میدوانم به عمیق ترین ابعاد وجودی ام که سالهاست توان رویارویی با آن را نداشتم.

می دانی،
ما آدم ها در خوش بینانه ترین حالت و با زیباترین نقاب ها، چیزی جز یک مشت تنهایی اصیل نیستیم. نمیدانم زندگی پیش از این چگونه بوده و پس از آن چه خواهد شد، شاید روزی در دنیایی پیشین، از اصل خود جدا افتادیم که امروز این چنین تنها و سرگردانیم و هیچ کس و هیچ چیز، این تنهایی را پر نخواهد کرد.

هروقت تنها شدی، نترس! تو تنها کسی نیستی که این تنهایی عمیق وجودی را تجربه میکنی. به تو قول میدهم اگر دوام بیاوری، از خودت تندیسی به جای میگذاری که با نگاه کردن به آن، تمام خستگی ها و سقوط ها و باخت هایت را به یاد می آوری که چه زیبا از آن عبور کردی و دیگر امروز تجربه ی مجدد و یا مشابه آن، تنت را نمی لرزاند. آن وقت است که از خودت تشکر میکنی و لبخندی گوشه ی دلت نقش می بندد.

اگر تنها شدی و دلت گرفت، بدان وقت آن است که روزمرگی هایت را به “فرصت” تبدیل کنی و از خودت چیزی بسازی که تاکنون نبوده ای.

فقط به اندازه ی یک قدم اضافه تر دوام بیاور؛
اضافه تر از توانی که در خودت سراغ داری!

 

۰ نظر
4
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
باید هرشب، روی رازی پرده بندازم که نیست.
نوشته بعدی
من از این آدم ها می ترسم…

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

هامون

15 بهمن 1395

درباره خوشبختی ( سومین نامه به هامون)

16 مرداد 1396

و زندگی پیروز می‌شود…

23 فروردین 1399

پرونده های نیمه باز ذهن ما

6 شهریور 1397

خودت باش… ( دومین نامه به هامون)

11 مرداد 1396

معلم واقعی زندگی ما ( ششمین نامه به...

19 اردیبهشت 1397

قضاوت خوب، گاهی سمی تر از قضاوتی بد...

10 آذر 1398

خیلی فاصله است بین زندگی کردن و توهم...

10 تیر 1397

نقاط عطف زندگی‌ات را به یاد داشته باش...

15 تیر 1397

آیا از انتخابت پشیمانی؟

4 بهمن 1397

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.