کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

این صبر که من می‌کنم…

6 شهریور 1401
این صبر که من می‌کنم…

دو ساعتی می‌شود که حس می‌کنم بار سنگینی را از روی دوشم زمین گذاشتم. مادامی که درگیر رسم و رسومات و تشریفاتی-هرچقدر هم به آن‌ها باور و اعتقادی نداشته باشی، حس ناتمام بودن و انجام نشدن یک ضرورت، مدام مغز و روحت را چون خوره می‌خورد و توان را از تو می‌گیرد. نه یارای ایستادن داری و نه تاب سخنی گزاف؛ ولی ادامه می‌دهی چون می‌دانی این باید از آن‌هایی نیست که بتوانی روشنفکرانه و آزادی‌خواهانه زمینش بگذاری و نادیده‌اش بگیری.

خلاصه تمام شد.

اگرچه یک جای خالی دیگر چون حفره‌ای عمیق به زندگی‌ام اضافه شد که به وقتِ آه‌های گاه و بی‌گاه بیش‌تر حسش کنم و وزن سکوت، این‌بار سنگین‌تر از همیشه باشد.

ولی لااقل از خیال آداب و ادب مرسوم سوگ به درآمدم و حالا نوبت به خودم رسید که دمی بیاسایم و به خاطراتم با آن دو بیندیشم. به تمام آن‌چه از آنان آموختم و در دل طلب صبر کنم.

هشتاد و نه روز قبل، جایی نوشتم: «چند مانده‌ است از این شب دشوار؟»

برایم هنوز و شاید تا همیشه پاسخ به این سوال، دشوار باشد.

جای خالی آدم‌های باارزش زندگی، خصوصا که مرگ آنان را از تو گرفته باشد با هیچ چیز پر نخواهد شد.

و حالا می‌دانم بعضی محال‌ها تاابد محال می‌مانند و هیچ ‌گاه قرابتی با ممکن پیدا نخواهند کرد…

 ای غم! نمی‌دانم
روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما درین کابوس خون‌آلود
در پیچ و تاب این شب بن‌بست
بنگر چه جان‌های گرامی رفته‌اند از دست‌!

دردی‌ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می‌گرید
در من کسی آهسته می‌گرید…

«ابتهاج»

۴ نظر
4
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
فهرست شیندلر
نوشته بعدی
سکوت بره‌ها – The Silence of the Lambs

۴ نظر

محسن ۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۰:۱۷ ق٫ظ

جایی یه متنی خوندم که بهم آرامش میده وقتی آدمای بزرگِ زندگیم رو از دست میدم..
نوشته بود: “یک روح بزرگ، همواره از همه مراقبت می کند. روح بزرگ هرگز نمی میرد. این روح، ما را بارها و بارها دور هم جمع می کند.”
مطمئنا آدمای رفته‌ی زندگی ما، هر کدوم برامون از مقام و ارزش والایی برخوردار بودن، این آدما روحِ بزرگی داشتن که همیشه با ماست، و تنهامون نمیذاره و همیشه کنارِ هم نگه‌مون میداره.
روح عزیزانت شاد، یادشون گرامی..

پاسخ
شهلا صفائی ۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۰:۴۷ ق٫ظ

مرسی محسن. ممنونم از همدلی صمیمانه و واقعی‌ت توی تموم لحظات.

پاسخ
ابی ۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۴ ق٫ظ

یکی از مسیرهای که منجرب شکل گرفتن شخصیت قوی و سالم میشه، تجربه کردن احساسات عمیق عاطفی هست.
روزها و شب‌های سختی رو گذروندی و امیدوارم دیگه تجربه نکنی 🌹ولی محصولی که این شب‌ها کاشتی در آینده درو میکنی و قوی تر از همیشه به سراغ مشکلات بعدی میری.

پاسخ
شهلا صفائی ۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۷ ب٫ظ

ممنونم ابی. مرسی که به فکر من هستی.
امیدوارم بتونم عبور کنم و با اتفاقات پیش‌رو منطقی‌تر و بهتر مواجه بشم.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

اولسبلنگا و ماسال : خاطرهٔ ساعت ها فلو...

8 اردیبهشت 1397

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

22 اسفند 1396

در باب رمانتیسیزم – قسمت دوم

16 آبان 1397

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

و‌من آن روز را انتظار می‌کشم…

15 اسفند 1396

وانمود کردن را خوب می دانیم یا بد؟

2 اردیبهشت 1396

علاج یأس با فهم درمیانگی

15 اسفند 1401

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398

بهشت من

18 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.