کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

یار شیرین

15 شهریور 1401
یار شیرین

یک-برایش نوشتم: «تا حالا شده کسی با شنیدن آهنگ یار شیرین لیلا فروهر گریه کرده باشه؟»

داشتم ورزش می‌کردم و پادکست گوش می‌دادم، برای دومین بار اپیزود «دیوانه است آنکه نرقصد» از دیو را play کردم. وسط پلانک رفتن بودم که این آهنگ پلی شد و من بی‌اختیار گریه می‌کردم. به خودم آمدم دیدم ۵ دقیقه است روی پلانک مانده‌ام.

مرا پرت کرده بود به روزهای شیرین سال ۹۳. به بی‌دغدغه بودن‌های قبل از ۹۱. به لحظه تحویل سال ۱۴۰۱.

همیشه گفتم که در زمان جدایی، خاطرات تلخ نیست که آدمی را می‌آزارد بلکه خاطرات شیرین و لحظات فراموش‌نشدنی‌ست که تازیانه رنج را بی‌رحمانه بر جان او فرود می‌آورد.

دو– کلمه‌ای آلمانی هست، Sehnsucht، که معادل انگلیسی ندارد؛ یعنی «اشتیاق چیزی را داشتن». دلالت‌های رمانتیک و اسطوره‌ای دارد. سی.اس.لوئیس چنین تعریفش می‌کند: «اشتیاقی سیری‌ناپذیر» در قلب انسان برای «آن‌چه نمی‌دانیم چیست». انگار زبان آلمانی می‌تواند مشخص‌ناشدنی را مشخص کند.

اشتیاق برای چیزی- یا برای کسی.

Sehnsucht اولین نوع بی‌کسی را توصیف می‌کند،‌ اما نوع دوم از شرایطی برعکس می‌آید: غیاب آدمی مشخص. نه بی‌کسی که اساساً «بی‌اویی». همین «مشخص بودن» است که نقشه‌های تسلابخش را می‌پروراند.

ماریان مور چنین توصیه می‌کند:

علاج بی‌کسی،‌ تنهایی است.

در حالی که پیتر گریمز می‌گوید:

تنها زندگی می‌کنم. عادتْ خودش پا می‌گیرد.

تعادلی در این کلمات هست، یک هماهنگی تسلابخش.

سه– دکتر جانسن «نیاز» اندوه به «شکنجه دادن و آزار پیاپی» را خیلی خوب می‌فهمید، و خطر انزواطلبی و گوشه‌گیری را هشدار می‌داد. «تلاش برای حفظ زندگی، وقتی علی‌السویه و بی‌تفاوت هستی، باطل و بیهوده است. اگر با محرومیت از شادی می‌توانستیم جلوی اندوه را بگیریم، باز هم یک چیزی.»

اما فایده ندارد. همین‌طور دست زدن به اقدامات شدیدی مانند تلاش برای «خِرکش کردن (دل) به محفل جشن و سرور»؛ و یا برعکسش،‌ تلاش برای «تسلای خاطر با بدبختی‌های وحشتناک‌تر و رنج‌آورتر را نشانش دادن».

به نظر جانسن فقط کار و زمان از اندوه می‌کاهند.

اندوه،‌ یک جورهایی زنگار روح است و هر فکر جدید، راهی برای زدودن آن زنگار.

چهار– زمانی که نیچه‌خوانی می‌کردم-بالای ده سال قبل؛ با این جمله‌اش زیاد کلنجار می‌رفتم: «آن‌چه ما را نکشد، قوی‌ترمان می‌سازد(+)». این‌روزها هرکه خواست به من اطمینان دهد که از اندوهْ جان سالم به در می‌برم و حتی بهتر و قوی‌تر خواهم شد، در دل بابت ساده‌اندیشی‌اش به او خندیدم. امروز اما بر این باورم «خیلی چیزها هست که ما را نمی‌کشد اما تا ابد ضعیفمان می‌کند».

پنج– میجو همیشه می‌گفت: «مهم نیست به چی، خوبه که‌ آدم به یک چیزی اعتقاد داشته باشه ولو یک تکه سنگ. اون نگهش می‌داره».

وقتی خدا را کشتیم(+) یا به تبعید فرستادیم، خودمان را هم به کشتن دادیم. آیا آن موقع چنان که باید و شاید به این موضوع توجه کردیم؟ اگر خدا نباشد، زندگی بعد از مرگی هم نیست، مایی هم در کار نخواهد بود. ما حق داشتیم، مسلماً، این رفیق قدیمی خیالی‌مان را بکشیم. و در هر صورت هم زندگی بعد از مرگ نصیبمان نمی‌شد. اما شاخه‌ای را که روی آن نشسته بودیم هم بریدیم. و منظره از آن بالا، از ارتفاع-حتی اگر تنها توهم یک منظره بود- خیلی بدک نبود.

 شش–

مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی‌برگشت… (+)

هفت– به گوشی‌ام نگاه کردم؛ نوشته بود تا نیم ساعت دیگه اونجام.

۶ نظر
5
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی
نوشته بعدی
تو نیز روزی لاشه‌ای گندیده خواهی شد…

۶ نظر

سمیه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۱ ق٫ظ

یک: با میجو جان خیلی موافقم(🥰)
دو: همینکه خواستم کامنت بذارم این شعر حافظ رسید
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!

پاسخ
شهلا صفائی ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۹ ب٫ظ

خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد…

پاسخ
صادق ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۶ ب٫ظ

کلا با آلمانی ها زیاد حال نمیکنم دلیلش اینه که هر چیزی رو میریزن تو چرتکه و حساب کتاب میکنن خوب این درد چقدر قوی مون کرد خوبه که زنده ایم حالا نیکی اعظم هم از اندیشه آلمانی نشات میگیره همون هدفی که وسیله رو توجیه می‌کنه کریستوفر مارلو وقتی میخواست فردی رو به تصویر بکشه که در ازای قدرت روحش رو به شیطان میفروشه یک دکتر آلمانی رو مجسم کرد آلمانی ها بهشون برخورد ؟ نه تازه گوته همین اندیشه رو بسط داد و دکتر فاوست رو نوشت
بله شهلا جان آدم باید به یک چیزی اعتقاد داشته باشه در این جهان به این بزرگی به نظر من آدم های که دوستشون داریم تا ابد تو قلب ما زندگی میکنند و این قشنگ ترین نوع زندگی پس از مرگه تو قلب کسی بودن که عاشقته

پاسخ
شهلا صفائی ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ - ۱۲:۵۹ ب٫ظ

باهات موافقم! آدم‌هایی که دوستشون داریم تا ابد تو قلب و ذهن ما زندگی می‌کنند و این شاید دقیق‌ترین معنی جاودانگیه. چیزی که مرگ جلوش سر خم می‌کنه…

پاسخ
علی یکانی ۳ دی ۱۴۰۱ - ۵:۲۱ ب٫ظ

آنچه میدانیم یک قطره‌است و آنچه نمیدانیم یک اقیانوس.
آغاز، پایان است و پایان، آغاز.

پاسخ
شهلا صفائی ۵ دی ۱۴۰۱ - ۷:۳۳ ب٫ظ

چقدر به یادآوریش نیاز داشتم.. ممنونم 🙂

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

من در میان جمع و دلم جای دیگر...

26 دی 1395

ازدواج یا خودکشی ؟

7 آذر 1395

برای پرستو_ به بهانه ی زادروزش

18 اردیبهشت 1396

ولگردی در کوچه پس کوچه های ذهن_٢

20 مرداد 1396

در باب رمانتیسیزم – قسمت دوم

16 آبان 1397

انتظاری که به استثمار رسید

13 آبان 1398

دوستی من و براونی

30 خرداد 1398

نخبه به مثابه فیلسوف تناقض‌ها

9 بهمن 1400

جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

28 مهر 1401

دردها همچون شادی ها ناپایدارند.

7 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.