کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

داستان من – مریلین مونرو

18 اسفند 1398
داستان من – مریلین مونرو

پیش‌نوشت: این روزها کتاب «داستان من» از مریلین مونرو رو می‌خوندم.

من خوندن زندگینامه رو دوست دارم. همینطور نامه‌نگاری‌های افراد رو. این دومی رو حتی بیشتر از اولی.

نمی‌دونم دلیلش چیه. از اونجایی که با موضوعات انگیزشی میونه‌ای ندارم شاید یک جور ارضای کنجکاویه.

شایدم چون صمیمیت و واقعی بودن آدما توی این دو سبک،‌ آشکارتره جذبش می‌شم

چون بهتر می‌تونم خود واقعی آدم‌ها رو مستقل از زشتی و زیبایی و خوبی و بدی ببینم و لمس کنم.

این چندروز، هر موقع از متن‌های سخت مقاله و کتاب‌های تخصصی فارغ می‌شدم کتاب مریلین مونرو رو برمی‌داشتم و چندصفحه‌ای می‌خوندم.

‌


این کتاب، بعد از مرگ مریلین مونرو به چاپ می‌رسد.

البته این اسم هنری اوست و اسم واقعی‌اش نورما جین واتسون است که یادآور تاریک‌ترین و سخت‌ترین روزهای زندگی اوست

هیچ فکر نمی‌کردم که چنین مسیر صعب‌العبور و پرحاشیه‌ای را برای رسیدن به شهرت و موفقیت طی کرده باشد.

هرچند حس می‌کنم هنوز از شهرت-آن‌گونه که در کتابش نوشته- لذتی نبرده بود که در ۳۶ سالگی فوت شد

و مرگش هم مشکوک به خودکشی بود.

سال ۱۹۶۲، بنیاد گلدن گلوب، مریلین مونرو را به عنوان محبوب‌ترین هنرپیشه جهان معرفی کرد

و در همان سال هم، جسدش در خانه‌اش پیدا شد.

شخصیت قوی و باهوش مریلین مونرو را مردم بعد از مرگش شناختند،

تا زمانی که بود جز به جذابیت زنانه‌اش توجه چندانی نمی‌شد آن هم در حالی‌که مریلین مونرو شیفته خود بازیگری، مستقل از مسائل جنسی و حواشی‌اش بود.

او خود را اصلا آدم باهوشی نمی‌دانست که بالعکس خنگ تصور می‌کرد ولی از یک جایی به بعد بشدت شروع به تلاش و یادگیری کرد و ورق زندگی‌اش را حداقل در این مورد(برای خودش) برگرداند.

زندگی مریلین پر از اتفاقات ناخوشایند بود ولی رویای کودکی‌اش تنها چیزی بود که تا پایان، همراهش ماند.

ناخوشایندی این زندگی هم با تولدش آغاز شد.

زمانی که مادر پریشان‌حالش نتوانست از او نگهداری کند و به یتیم‌خانه سپرده شد.

در ۹سالگی برای مدت کوتاهی با مادرش زندگی کرد تا اینکه مادرش دوباره در بیمارستان روانی بستری شد

و بعد از آن دوست مادرش سرپرستی‌اش را به عهده گرفت ولی او هم نتوانست از عهده مخارجش بربیاید و دوباره به یتیم‌خانه سپرده شد.

پس از آن هم روزها را در خانه‌ی دوستان مادرش می‌گذراند و سخت‌ترین روزهای نوجوانی را تجربه می‌کرد و مدام در معرض تجاوز بود.

 

مریلین مونرو بعد از ازدواج اولش در ۱۶سالگی، که راه رهایی‌اش از یتیم‌خانه بود، سالها بعد با یک بازیکن مشهور بیسبال ازدواج کرد و اگرچه بطور رسمی چندسال ادامه داشت ولی از لحاظ عاطفی، همان ماه‌های اول تمام شد.

مونرو در ۱۹۵۵ با آرتور میلر-نمایشنامه‌نویس- ازدواج کرد و سعی کرد مادر شدن را تجربه کند که نشد و این ازدواج هم در سال ۱۹۶۱ تمام شد و میلر هم پس از مدتی خودکشی کرد.

زندگی شخصی این ستاره مشهور هالیوود پر از قصه‌های تلخ، گاه عاشقانه و عموما رازآلود است.

حتی خیلی از متفکران و روان‌شناسان، از تحلیل وقایع زندگی او بازماندند.

کودکی سخت و تاریک، ازدواج‌های نافرجام،‌ سقط جنین‌های پی‌درپی و مشکلات روانی، روی دیگر سکه‌ زندگی این بازیگر مشهور و پرتلاش است.

مریلین مونرو روی پرده، یه زندگی رویایی داشت که سینما ساخته بود، و شخصیت و انتظاراتی که سینما ساخت فراتر از توانایی‌ها و گاه متضاد با خواسته‌هاش بود.

مریلینی که بین صفحات کتاب «داستان من» معرفی می‌شود، مخاطب را شوکه می‌کند.

چون زنی را می‌بینند که بسیار پیچیده‌تر و شکننده تر از زن اغواگری‌ست که روی پرده سینما می‌دیدند.

 

پی‌نوشت: امروز، ۸ مارس،‌ روز جهانی زن و روزی‌ست که زندگینامه یکی از زنان مشهور هالیوود را که سمبل تلاش و رویا داشتن در دل سیاهی و ناامیدی است به پایان رساندم.

برای یادآوری به خودم و خستگی‌هایم.

۳ نظر
5
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
عظمت خوشی های کوچک
نوشته بعدی
اگه قصه‌ای برای گفتن نداری برای چی زنده‌ای؟

۳ نظر

علیرضا ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۰ ب٫ظ

 این اسم ماندگار ،نتیجه تحمل زخم ها و سختی های راهش بود

ولی فکر میکنم این عمر کوتاهش نتیجه ی اشتباهاتش بود

به قول سعدی که میگه

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر

و در نهایت مثل همیشه ،قلم و نوشتار عالیتون تحسینبرانگیز بود

پاسخ
مهدی درویشی ۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۷:۱۲ ق٫ظ

هیچ‌وقت هیچ چیز ازش نخوندم و تنها اسمی ازش رو می‌دونستم با خوندن متن ترغیب شدم کتاب رو بخونم

منم علاقه‌ی زیادی به خوندن زندگینامه دارم علتش هم این هست من علاقه‌ی زیادی به فعالیت بیشتر، استارتاپ  و چنین چیزهایی داشتم وقتی زندگینامه‌ی ایلان ماسک رو خوندم متوجه شدم وقتی چند شرکت رو اداره می‌کنی سهم زیادی از زندگی رو از دست میدی هر چیزی تاوانی داره و من حاضر نیستم تاوانشون رو پرداخت کنم. با گرفتن یک قسمت از زندگی (ایلان ماسک به هفته‌ای ۸۰ ساعت کار در زندگی معروف هست) قسمت های دیگه رو از دست میدی، بنظرم برخلاف کتاب‌های مدیریتی و انگیزشی، زندگینامه‌ها چیزهای واقعی‌تری برای گفتن دارن، دانشی که تجربی هست.

راستی اسم دختر خانواده‌ی توآچ داستان مغازه‌ی خودکشی؛ مرلین ـ برگرفته از مرلین مونروـ بود، نشانه : )) 

پاسخ
شهلا صفائی ۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۱۳ ب٫ظ

نشانه رو خیلی دوست داشتم ممنونم :)))

 

ببین مهدی، این متن رو که خوندی فکر می‌کنم کفایت کنه. زندگینامه‌ش چیز خیلی بیشتری نداره. 

با توجه به شناختی که از میزان فعالیت‌هات دارم، به نظرم بری سراغ یه زندگینامه‌ی دیگه بهتر باشه.

راستی من ایلان ماسک رو خییییلی دوست دارم. 

 

#نشانه

 

wink

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

با چتر شکسته در باران – احمدرضا احمدی

23 دی 1398

آزادی – جان استوارت میل

25 آذر 1401

پیرمرد و دریا – ارنست همینگوی

17 مرداد 1401

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

دوباره از همان خیابان ها – بیژن نجدی

18 تیر 1397

حافظ و همان سنت همیشگی

30 آذر 1398

فرمین موش کتابخوان – سم سوج

14 مهر 1397

Mindset (مدل ذهنی) – کارل دوئک

16 مهر 1399

روانشناسی نفوذ – رابرت چالدینی

8 مرداد 1397

آرام بگیر امشب ، ما هردو پُر از...

22 اسفند 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.