کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

همان احساسِ آشنای قدیمی

24 دی 1395
همان احساسِ  آشنای قدیمی

نمی دانم برایت گفته بودم یا نه ؛

آدم ها بیشترشان خیال می کنند که
“قابل پیش بینی بودن” مطلوب و مفید است.
اینطور نگاه کردن، از یک پیش فرضِ    عمیقاً مضحک می آید که در آن ، ” دانستن ” فضیلت است و نه رذیلت.
من اما می دانم – و می دانم ، که تو هم می دانی –
دنیای دانستن و فهمیدن ، هولناک تر از آن است که دیگران می اندیشند.
آموزگاران حقیقی ما – و نه آن مزدبگیران بزدل دوران کودکی که آموزش ،نه دغدغه شان ، بلکه کسب و کارشان است – می دانند و به من و تو آموخته اند که
ورای تمام این هستی و قوانین من درآوردی اش ، چیزی جز یک پوچی عمیق سنگر نگرفته است و انسان با هر جمله ای ، یا حتی کلمه ای که می آموزد ،
یک قدم به این پوچی ، به این دلواپسی هولناک نزدیکتر می شود.
از مرگ ، چه چیزی را فلسفی تر می توان یافت؟
حتی شوپنهاور هم زمانی عقلش رسید و گفت که بدون مرگ، فلسفه ناممکن است.
اما تصور کن کسی وسوسه شود و بخواهد بر این پرسش بی پایان تاریخ انسان
که ” چه زمانی خواهم مرد؟ ” ، پاسخی قطعی و حتمی بگذارد.
این همان شهوت به دانستنِ انسان است که این چنین زندگی را از اصالت خویش تهی می کند و وجود آدمی را سرشار از “اضطراب” می کند.
.

عشق هم چنین حکایتی است.
حکایت تصادفی ترین رویداد زندگی هرکس ،
که نه از آغازش او را آگاهی و علمی است و نه از پایانش.
نه می داند اگر عاشق شود ، جسارت تمنای معشوق را دارد ،
نه بر شعور خویش به هنگام جدایی آگاه است.
تمام آنچه که شنیده و خوانده و دیده ، رویا است و زیبایی و شیرینی و شیدایی.
آنچه که نمی داند – و بهتر که نمی داند ، زیرا دانستنش او را گرفتار اضطرابی عمیقاً هراسناک می کند –
ترس و یا احتمال ” از دست دادن ” و “جدایی” است.
برای آن ها ، که عمری را در بی خبری و آرامش گذرانده اند، سخن گفتن از بی ارزشی و هراسناک بودنِ دانستن دشوار است.
اما برای آنکه عمرش را به پای دانستن واقعیات مسلم هستی گذاشته – که جملگی تلخ و آزار دهنده اند – این سکون و آرامش معنای دیگری دارد.
آن کسی که تا یک قدمی نیستی رفته و بازگشته ،
آن کس که چیزی را یا کسی را در نقطه ای از زمان ، به اجبار جا گذاشته و از دست داده ، حاضر است هرچه دارد بدهد و کسی او را از درد و اضطراب نجاتش دهد.

.
و تو هم ، امروز در برابر منی

و نگاهت در من ممکن شده است

همچنانکه من ،

با لبخندی از تو ،

در تو خلاصه می شوم

اما هراسِ   آگاهی بر لحظه ای که

نقطه پایان این همه زیبایی خواهد بود ،

تمام آن چیزی است که

با تمام توان از آن می گریزم.

هراس عمیقِ از دست دادن و تمام شدن.

همان احساس آشنای قدیمی…

 

۱ نظر
4
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
باران بگیرد می رویم _ واهه آرمن
نوشته بعدی
من در میان جمع و دلم جای دیگر است…

۱ نظر

احسان ۱۶ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰ ق٫ظ

بینشی داشت که از دیدنش پر می شدم . او را فهمیده بودم و می خواستم ادراکش کنم.

حس آشنایی  درمیان بود اما کجا ، کی ، می توانستم ادراکش کنم؟

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

جلوگیری از قطع درختان جنگل در کتابفروشی؟!

17 فروردین 1396

مهارت تحمل ابهام

12 فروردین 1399

محمود دولت‌آبادی – هویت ادبیات ما

10 مرداد 1395

در ستایش تنهایی

27 آذر 1398

مرز میان دقت و توجه ، چندان هم...

5 مرداد 1397

شماها خیلی قهرمانید

22 اردیبهشت 1397

خوشبختی همینجاست؛ روی شانه ی تو!

25 خرداد 1396

ما لیاقتِ رنج هایمان را داریم؟

4 فروردین 1396

روزهای مه آلود

8 بهمن 1395

روز مقدسِ جنون

14 اسفند 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.