مدتی که نبودم کتابهای کم و بیش خوبی خواندم. چه آنها که بواسطهی کار ناگزیر بودم بخوانم و چه غنیمت-کتابهایی که برای فرار از روزمرگی و تباهی!
از میان تمامشان، یکی را دوستتر داشتم. کتاب داریوش شایگان به نام «واحهای در لحظه». از واحه پیشتر، بارها نوشتهام. الان مقصودم آن نیست. بلکه سهراب است. سهراب سپهری که این کتاب دربارهی اوست و به اعتقاد من کمتر کسی او را آنگونه که باید و آنگونه که بود شناخته است. یادم میآید کودکی بیش نبودم که میان نقاشیها و اشعارش غوطه میخوردم. هنوز بعد از سالها آن خطوط و صفحات گلاسه و رنگهای ملایمش را به خاطر دارم. و حالا که بیش از دو دهه از آن روزها میگذرد گویی به گونهای دیگر میشناسمش. چه ماهها قبل که اشعارش را با نگاهی اگزیستانسیال ورق میزدم و چه حالا که با هر خط شعرش، دقایق طولانی به فکر فرو میروم و گاه از زمان و مکان جدا میشوم.
اینبار سهراب را از نگاه شایگان میخوانم و بواسطهی نوشتهی بکری که از او در سال ۵۸ داریم و حالا مقدمهی منحصربفردی شده بر این کتاب فارسی-فرانسوی.
چند خطی از آن را اینجا میآورم؛
• سپهری همانگونه که در زندگی تنها بود، در شیوه شاعرانگی نیز یگانه بود. او همواره بیرون از جریانات هنری و ایدههای مد روز و جهتگیریهای سیاسی باقی ماند. از این روست که نگاه وی همواره به سوی این لحظات سرشار از حضور معجزهوار است، که در هر نفس، در هر آن، سرنوشت نامریی جهان ما را شکل میدهند.
• سپهری انضباطی کمابیش زاهدانه، ساخته از سکوت و تنهایی، بر خود روا میدارد. او تنهایی خویش را احساس میکند، آن را میزید، تقطیر میکند، و از آن دیواری نازک، ترد و شکننده میسازد که همچون هالهای وی را دربرمیگیرد و مدهوش این شفافیت، پیرو خیال خویش به نقاشی یا شاعری میپردازد. از قلم به قلمو و هردو را با مهارتی یکسان و با اطمینانی شهودی به کار میگیرد.
• سپهری فرزند صحرای ایران است و جهان امروز را با شرمی ترسان از غارت تماشا میکند. با اینهمه، او نمیخواهد نسبنامهاش را به مرزهای فلات ایران محدود کند. او، در جستجوی اجداد خویش، نسبش را به «گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک سیلک» پیوند میزند.
• اگر همچون باشلار در جستجوی «تخیل مادی» سپهری باشیم، میتوان گفت که او شاعر عناصر مایع است. اما عنصری که اینجا از آن سخن میگوییم آبهای راکد غفلت و نماد اعماق ناخودآگاهی نیست، همانند آنچه نزد ادگار آلنپو دیدهایم؛ بلکه آب به عنوان عنصر نخستین که روح را خلوص میبخشد و آن را به مثابه تولدهای ابدی تعمید میدهد. آب به عنوان ماده شفافی که در رگهای نامریی هر اتفاقی جریان دارد، آب را به مثابه اساس کیمیاگری هر دگرگونی:
آن که آبشاران کوچک و خندان باغها را حیات میبخشد، آبی که در جویباران تنهایی جاری است، که در کانالهای باریک آبیاری خواب میبیند، که در آینه سفره زیرزمینی خفته است، آبی که نگاه تازه صبحگاهی را جلا میبخشد و همچون بوسهای رازآلود در طوبتگذاری رابطهای پنهانی شکوفا میشود…
• عنصر آب نزد سپهری با رنگ سبر درمیآمیزد، و این اتفاقی نیست که نام مجموعهی زیباترین اشعار او «حجم سبز» است. سبز، پذیرایی مرطوب یک واحه است در آمیزش زفاف آب و سبزه که به نماد زندگی و زندگی دوباره بدل میشود.
آب و سبزه سرچشمههای الهام این فرزند صحراست و سپهری با نگاهی روشن همانند آب و سبزه، همانند سرزمینهای اساطیری خیال است که خواب کیهانی نهفته در پس واقعیت امروزه را در آن کشف میکند. این همان خوابی است که از آن سخن میگوید، زمانی که بانوی تنهایی خویش را مخاطب میکند:
« و آنوقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم،
و افتاد.
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیر و داری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست؟ »
• سپهری باوری عمیقا معنوی دارد و جان یا روحی که وی به آن باور دارد و آن را تجربه میکند همان است که در ادبیات شورانگیز مولانا، در نگاه شهودی حافظ و در مستی سرگیجهآور خیام هست. اینجا ما با مسئلهای مهم و هستیشناسانه مواجه هستیم: آیا سپهری یک عارف به معنای سنتی این واژه است؟ به نظر ما پاسخ این پرسش منفی است. او به سبک خودش عارف است؛ سهراب بیش از آن فرزند زمان خویش است که درویش سنتی باشد؛ آنگونه که برخی از صوفیان ما سلسلهی ناگسستنی سنت را پی گرفتهاند.
• سپهری این جهان را «واحهای در لحظه» یا «هیچستان» مینامد که پشت آن «… چتر خواهش باز است» و در آن «سایه نارونی تا ابدیت جاری است». هیچستان آفریده شاعر همان ناکجاآبادی است که فیلسوف عارف، شیخ شهابالدین سهروردی، پایهگذار مکتب اشراق در قرن دوازدهم، به آن اشاره میکند: همان اقلیم هشتم، سرزمین صور معلق یعنی تصاویر کهنالگویی شهود. در مورد آن سرزمین سپهری میافزاید:
« پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است، که به فوارهی هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است.
…..
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.»
اشاره به چشم کسی که در سرزمین شهود و اشراق گشوده شده است.
۵ نظر
چقدر تفسیر خوبی بود. من فکر میکنم سهراب در زمانهای از مفاهیم ریشهدار در سنت ما – چنان که داریوش شایگان اشاره به نمونه های مولانا، حافظ و سهروردی کرده- حرف میزند که طلیعه مدرن در شعر فارسی سابقهای پیدا کرده. و این در حالی هست که سهراب برای بیان این دغدغه ها از فرم مدرن استفاده کرده. دکتر کریمی حکاک در کتاب طلیعه تجدد در شعر فارسی خیلی دقیق و جامع روند ظهور مفاهیم مدرن را در شعر فارسی نشان داده. سهراب اما شاعری بود که دچار این مفاهیم در محتوایش نشد.که شاید اگر می شد چنین گنجینه ای از او نداشتیم.
شروین،
اتفاقا حرفی که میزنی رو شایگان، جای دیگری از این نوشته بهش اشاره کرده که؛
«سپهری با دقت از کلیشههایی که به وفور در ادبیات فارسی سنتی موجود هستند پرهیز میکند. او میراثدار مشروع حافظهای غنی است و آن را در متن زندگی معاصر دوران ناامیدکننده ما دوباره زندگی میکند.»
اون کتاب رو هم فکر میکنم بالاخره باید ازت بگیرمش:))
خیلی اشاره درستی بود. من فکر کنم شایگان هم با توجه به کلیت منظومه فکری اش شیفته همین بخش از سهراب شده.
کتاب هم چشم. هر وقت بخوای:)
خوشحالم که دوباره مینویسی.
بعد از شفیعی کدکنی و سایه، الان با سهراب سپهری آشنام کردی، مثل کتاب ادبیات دوران تحصیل شدی با این تفاوت که از خوندنش لذت میبرم :))
:)) مرسی
هیچوقت فکر نمیکردم ناخواسته گامی در جهت زدودن حس بد کتب دبیرستانی بردارم!