کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

داستان اندوه

30 مرداد 1401
داستان اندوه

 

یک: ما با مرگ-آن چیز پیش پاافتاده‌ی بی‌همتا- خوب کنار نمی‌آییم. نمی‌توانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعده‌ی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فوستر،

«درک معنی یک مرگ، هیچ کمکی به درک معنی باقی مرگ‌ها نمی‌کند.»

و همین است که از اندوهی که در پیِ هر مرگِ تازه می‌آید سراغمان هم هیچ تصور درستی نداریم: نه فقط از شدت و مدت اندوه، که از رنگ و جنس آن،‌ از سراب و امیدهای واهی که پیش چشمانمان می‌گسترد، و میل غریبش به بازگشت و نیز شوکِ آغازین اندوه: یکهو پرتاب شده‌اید به آب‌های یخ دریای شمال و تنها یک جلیقه‌ی چوب‌پنبه‌ای مسخره دارید که قرار است شما را زنده نگه دارد.

 

دو: مرگ، اندوه، ماتم، حزن، دل‌شکستگی؛ نه هیچ راه طفره‌ای هست و نه درمان مدرنی. اندوه وضعیتی انسانی‌ست نه پزشکی؛ قرص‌هایی هست که کمکمان کنند فراموشش کنیم- او و همه‌چیز را- اما قرصی برای درمانش وجود ندارد. اندوه‌زدگان افسرده نیستند، آن‌ها فقط، به درستی، به تناسب، و دقیقاً (دقیقا معادل ارزشی که برایشان داشته) غمگین هستند.

 

سه: اندوه، زمان را از نو بازمی‌سازد؛ طولش را، جنسش را، کارکردش را: هرروز که می‌گذرد با فرداش یکی‌ست، پس چرا روزهای هفته را از هم سوا کرده‌اند و برای هرکدام اسمی جداگانه گذاشته‌اند؟ اندوه، مکان را هم از نو بازمی‌سازد. به جغرافیای جدیدی وارد می‌شوید که علم نقشه‌برداری جدیدی نقشه‌اش را کشیده است. در این سرزمین تازه‌مکشوف انگار هیچ سلسله‌مراتبی نیست جز سلسله‌ی احساسات و رنج: چه کسی از ارتفاع بلندتری سقوط کرده، چه کسی دل و روده‌اش بیش‌تر پخش زمین شده؟ مشکل این‌جاست که همیشه قضیه به این سادگی نیست-که همین‌جوری صرفاً غم‌انگیز باشد. اندوه، غرابت بی‌معنایی هم دارد، خاص خودش. وجود شما معنایش را از دست می‌دهد و دیگر نه عقلانی‌ست و نه موجه.

 

چهار: مسئله تقابل بین اندوه است و سوگواری. ممکن است سعی کنید این‌جور متمایزشان کنید که اندوه یک «وضعیت» است اما سوگواری یک «فرایند»؛ با این‌حال لاجرم اشتراکاتی دارند.

یعنی چون «وضعیت» است تحلیل می‌رود؟ یا چون «فرایند» است بهبود می‌یابد؟ چطور می‌شود گفت؟ شاید بهتر باشد استعاری به آن‌ها فکر کنیم. اندوه عمودی است- و سرگیجه‌آور؛ عوضش سوگواری افقی است. اندوهْ دلتان را به‌هم می‌زند، نفس‌تان می‌بُرد، نمی‌گذارد خون به مغزتان برسد؛ سوگواری شما را با خود به سمت و سوی تازه‌ای می‌کشاند. اما از آن‌جا که حالا در توده ابرها گیر افتاده‌اید، محال است بشود گفت بی‌حرکت مانده‌اید یا خیال می‌کنید در حرکتید. تنها چیزی که می‌دانید این است که برای تأثیر بر چیزها، قدرت اندکی دارید. بار اول‌تان است هوانوردی می‌کنید؛ تنها، زیر کیسه گاز، مجهز به چندکیلو وزنه‌ی تعادلی، و بهتان گفته‌اند این چیزی که دستتان است و تا به حال ندیده‌اید شیرگاز است.

 

پنج: پرسش زجرآور و بی‌پاسخ نهایی این است که: بالأخره «موفقیت در سوگواری» چیست؟

جوابش در بخاطر آوردن نهفته است یا فراموشی؟ یک جاماندن یا ادامه دادن؟ یا یک‌جور ترکیب این دوتا؟ توانایی نگه‌داشتن محبوب ازدست‌رفته در ذهن، با تمام قوا، به یاد سپردن بدون تحریف؟ توانایی ادامه‌ی زندگی،‌ درست همان‌جوری که خودش اگر بود از شما می‌خواست؟ و بعدش؟ چه بلایی سر دل آدم می‌آید-چه می‌خواهد و پیِ چیست؟ یک‌جور خودبسندگی که از علی‌السویه بودن و بی‌تفاوتی پرهیز می‌کند؟ به دنبالش هم یک‌سری روابط جدید که قوت‌شان را از خاطره‌ی او که از دست‌رفته است می‌گیرند؟ مثل این است که بهترین‌های هردو جهان را بخواهید-اگرچه ممکن است چون فقط سختی‌های این جهان را تاب آورده‌اید خودتان را مستحق پاداش آن جهان هم بدانید. اما استحقاق-یعنی باور به یک‌جور نظام پاداش کیهانی(یا حتا نفسانی) هم گونه‌ی دیگر توهم و خودبینی است. چرا باید از بین همه‌چیز، عدل همین یکی حساب کتابی داشته باشد؟

 

 

شش: هستند لحظه‌هایی که گویی حاکی از گونه‌ای پیشرفت‌اند. وقتی که گریه‌ها-اشک‌های روزانه ناگزیر-متوقف می‌شوند. وقتی تمرکز برمی‌گردد و مثل سابق می‌شود کتابی خواند.[…] وقتی وسوسه‌ی خودکشی از بین می‌رود-اگر برود؛ وقتی شادی و لذت برمی‌گردند، حتی وقتی متوجه می‌شوید که شادی بسیار شکننده‌تر است و لذت کنونی اصلا به پای شادمانی گذشته نمی‌رسد؛ وقتی اندوه، «فقط» یادآوری اندوه گذشته می‌شود-اگر بشود؛ وقتی جهان برمی‌گردد به «همین» جهان که هست و زندگی جوری می‌گذرد که انگار یک‌بار دیگر روی سطح و رودرروست.

 

 

هفت: آیا «موفقیت» در اندوه، در سوگواری، در غم، یک دستاورد است یا باز دوباره یک وضعیتِ فرضی جدید؟

مطالعه‌ی بیماران سرطانی نشان می‌دهد عملکرد ذهن تأثیر ناچیزی بر نتیجه درمان دارد. ممکن است بگوییم داریم با سرطان مبارزه می‌کنیم،‌ ولی صرفا سرطان دارد با ما مبارزه می‌کند؛ ممکن است فکر کنیم شکستش داده‌ایم، در حالی‌که فقط رفته است تا تجدید قوا کند و از نو بزند به یک جای دیگر. بازی روزگار است دیگر؛ ما هم بازیچه‌اش. و شاید اندوه هم همین است. ما خیال می‌کنیم با او جنگیده‌ایم،‌ هدفی داشته‌ایم، بر اندوه چیره شده‌ایم، زنگار از روح‌مان زدوده‌ایم، درحالی‌که تنها اتفاقی که افتاده این است که اندوه به جای دیگری رفته؛ موضوع علاقه‌اش را تغییر داده. ابرها را ما نساخته بودیم که که حالا قدرتی برای پراکندن‌شان داشته باشیم. همه‌ی چیزی که اتفاق افتاده این است که از جایی-یا هیچ‌جا-نسیمی نامنتظر وزیده و ما دوباره به حرکت درآمده‌ایم.

 

اما ما به کجا کشیده می‌شویم؟

 


پی‌نوشت یک: این چیزی‌ست که آن‌ها که هنوز از مدار حارّه‌ای اندوه عبور نکرده‌اند نخواهند فهمید؛ این واقعیت که یک سوگوار یا اندوه‌زده در چه زمان و مکانی و چگونه زیست می‌کند-اگر به سختی بتوان نام زندگی بر آن نهاد. با این حال جولین بارنز، کسی‌ست-اگر نگویم تنها کسی-، که شرح حال یک سوگوار را (آن‌چه خود بخاطر از دست دادن یار و شریک زندگی‌اش تجربه کرده)، با دقیق‌ترین تعاریف و واژه‌ها توصیف و یا بهتر است بگویم اعتراف می‌کند.

 

آن‌چه خود نیز بخاطر مرگ دو نفر از نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ام در فاصله‌ی ۴۹ روز تجربه کرده‌ام را منطبق کردم بر ۷ پاره-آن‌چه بالاتر نوشته‌ام-از یادداشت‌های بارنز در کتاب عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه.

به گمانم حیف است اگر دقیق و کلمه به کلمه خوانده و هضم نشود..

 

پی‌نوشت دو: خیلی نگذشت که فهمیدم اندوه چگونه اطرافیان اندوه‌زدگان را غربال می‌کند و از نو فراهم می‌آورد…

این متن را برای آن انگشت‌شمار دوستانی نوشتم که هماره همدل‌اند؛ و برای آنان که این‌روزها ارتباطمان با غصه‌های مشترک قوام یافته.

 

به قول حضرت مولانا:

ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان


تصویر: کُلن- مردادماه ۱۴۰۱

۴ نظر
6
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
سکوت دریا – ورکور
نوشته بعدی
رستگاری در شاوشنک

۴ نظر

سمیه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۷ ق٫ظ

سه.اندوه زمان را از نو میسازد!
حتی
اندوه جهان را از نو میسازد…
انگار که به جهانی ناشناخته وارد میشی که هیچی ازش نمیدونی.قوانین جهان قبلی اینجا کاربردی نیست و نتایج قبلی رو نداره. تقریبا هر تجربه ای که از جهان پیش از اندوه داریم در جهان پس از اندوه بلااستفاده ست.
ما با زندگی نو و جهان نو مواجهیم که بخش بزرگی از اون رو اندوه به خودش اختصاص داده. ناگزیر به شناخت اصول و قوانینش،ادامه میدیم و جهان پس از اندوه هر آدم، منحصر بفرده!

پاسخ
شهلا صفائی ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۹ ق٫ظ

دقیقا این جهان کوچک‌ترین ربطی به چیزی که سی سال می‌شناختم نداره. گاهی حتی دنبال چیزی می‌گردی که با قوانین سابق کار کنه و اون احساس آشنایی، بهت هویت بده ولی این اتفاق نمیفته. زمان جور دیگه در حرکته و حتی گاهی عقب‌گرد می‌کنه. نه خطیه نه دورانی! قانون خاصی داره که هنوز ازش سر درنیاوردم ولی دارم باهاش وفق پیدا می‌کنم.

سمیه ممنونم که در این بیگانگی، هم‌زبانی.

پاسخ
لیلا ۲ شهریور ۱۴۰۱ - ۶:۱۸ ق٫ظ

این قسمت از متن برام توصیف خیلی جالبی بود، شرح حال من بود در مواجهه، البته که من ذهنم همواره منتظر عزیزان از دست رفته است…
«اما از آن‌جا که حالا در توده ابرها گیر افتاده‌اید، محال است بشود گفت بی‌حرکت مانده‌اید یا خیال می‌کنید در حرکتید. تنها چیزی که می‌دانید این است که برای تأثیر بر چیزها، قدرت اندکی دارید. بار اول‌تان است هوانوردی می‌کنید؛ تنها، زیر کیسه گاز، مجهز به چندکیلو وزنه‌ی تعادلی، و بهتان گفته‌اند این چیزی که دستتان است و تا به حال ندیده‌اید شیرگاز است.»

پاسخ
شهلا صفائی ۲ شهریور ۱۴۰۱ - ۹:۲۸ ق٫ظ

من فکر می‌کنم همیشه بخشی از وجودمون منتظر می‌مونه…

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

Lost Cubert

9 بهمن 1395

همزاد

17 آذر 1399

چیزی به اسم “رهایی”

11 بهمن 1395

ببخش که ما انقدر زیادی بدیم…

7 بهمن 1395

شاید امروز،‌ پایانش باشد…

3 بهمن 1400

من از نزدیک بودن های دور می ترسم.

26 بهمن 1395

آن چند دقیقه

29 آبان 1397

کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…

26 مرداد 1399

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

در ستایش تنهایی

27 آذر 1398

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.