کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

من در میان جمع و دلم جای دیگر است…

26 دی 1395
من در میان جمع و دلم جای دیگر است…

ساعت هاست سکوت کرده ام از دلهره ای که به بزرگی تمام سالهایی ست که زیسته ام و تمام خویشتنم را مملو از پوچی و نیستی می کند. سالیان طولانی بر سر نیمکت های مقدس درس، هیچ نیاموختم و آنچه آموختم به هیچ کارم نیامد.یا بهتر است بگویم امروز احساس میکنم هیچ نمی دانم و هزاران ساعت را بیهوده سر کلاس درس و مدرسه صرف کردم که جز اندیشه هایی متعفن و گندیده چیزی به خوردِ ذهن من ندادند.
و این واقعیت دهشتناک و اندوهبار، اضطرابی وصف نشدنی برای یک آغاز و جنگ یک تنه با دستی خالی به جان من انداخته. سلاحِ این روزهای من، ویرایشِ   عمده ی باورهایی ست که بیست و شش سال آزگار به من تزریق شد و از چهارده سالگی با تمام قوا با آن جنگیدم و پس از چندی، سکوت و انزوا را به صحبت با آدمیان متعصب و دُگم ترجیح دادم و امروز درد نادانی، مرا به بازبینی مجدد باورها و دانسته هایم واداشته. این بار اما به سیم آخر زده ام، چونان قمار بازی که همه ی داشته هایش را باخته و حال،با آخرین سکه ای که دارد،با دستانی تهی، پاکباختن را تجربه می کند و نمی داند این لحظات، نابودی اش رقم می خورد و یا فرصتی مجدد برای زندگی می یابد.
ولی آن فرصت مجدد را نیز اکنون به خوبی به عنوان مقدمه ای برای نابودی عظیم تر ترجمه میکنم.
هرچه به پیرامونم نگاه میکنم چیزی جز دیالکتیک رنج آلود زوال نمیبینم. حتی در عشق که با تمام جان در گرو وصال می دود و در دل می داند زوالش در گرو وصال است و هیچ معادله ای آنرا به تعویق نمی اندازد.
از طرفی به ساعتی که بی رحمانه به خط پایان نزدیک میشود و ریشخند دردآلودش را به جانم می ریزد می اندیشم. به گذر بیهوده ی زمان_این قرارداد لعنتی_
میخواهم با تمام وجود آنرا زیر پاهایم خرد کنم و گمان کنم زمان را متوقف کرده ام و پس از آن،

توهمِ  “در لحظه زیستن”  را برخود هموار و آن را در درونم جاودانه کنم.ولی چطور ممکن است؟ لااقل برای منی که ماهیتِ اندوه و فریب این بازیِ خودساخته و خودخواسته را میدانم؟
این بار به چهره ی خودم در آینه نیشخند میزنم. این تسلی های خنده دار و دردآلود تا کجا؟
گاهی فکر میکنم واقعی ترین حرفی که می توانم به خود بگویم این است که دیگر درست نمیشود،برخی چیزها برای همیشه نابود شده اند و اگر امروز دنبال ساختن باشم، ترمیم روزهایی که گذشت و زخم هایی که عفونی شدند نیست؛ بلکه نوشتن داستان جدید زندگی ام روی کاغذی سفید است و آگاهی از اینکه خطوط ترسیم شده ی گذشته و دفترهای قدیمی، همیشه در صندوقچه ی خاطرات ذهنم باقی می مانند و نه برگی از آن گم میشود و نه خطی از آن پاک میشود.
از خود می پرسم آیا تلاشم برای تجربه ی دیوانگی ها و عصیان ها و تغییر باورهای دیروزم همگی عبث و بیهوده بوده اند؟
پس این خلاء هولناک و زخم عمیق و احساس غربت که پس از اینهمه سفر به جانم چنگ انداخته از کجا می آید؟
گویا تنهایی، پاداشِ   سر به جِیب کشیدن و زندگی در درون و تجربه ی وجودی عمیقی ست که پس از آن ایجاد میشود.
شبیه کسی شده ام که با تمام دنیا بیگانه است و هرروز با لبخندی اندوهناک از ازدحام آدمیان عبور می کند.

و چقدر این روزها از رنج چهره ی دردآلودم،دلم مچاله میشود…

 

۲ نظر
2
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
همان احساسِ آشنای قدیمی
نوشته بعدی
بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو

۲ نظر

مریم ۲۷ دی ۱۳۹۵ - ۹:۵۶ ب٫ظ

پذیرفتن این واقعیته که همه چیز لزوما نباید منطقی باشه خیلی بهم کمک کرد و اینکه برای حداقل تلاشم حداقل درک شدنها ارزش هزار برابر قائل باشم.

پاسخ
احسان ۶ آذر ۱۳۹۹ - ۹:۵۵ ق٫ظ

عامل پوچی نداشتن دستاوردهایی است که برای‌شان تلاش کرده‌ایم. تلاش ما هرچقدر که بر اساس باورهای‌مان بزرگ باشد ، و به دستاوردی کمتر و یا فقدان آن تبدیل گردد ، پوچی حاصل از آن را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
ماهرچه‌مقدار خواسته‌هامان را مطابق با واقعیتی که می‌تواند محقق شود بچینیم ، دستاوردهای‌مان بیشتر ما را اغنا خواهد نمود.در غیر این صورت ما به پوچی دچار خواهیم شد.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم –...

9 فروردین 1399

ما تربیت نشدیم.

6 بهمن 1395

آه از آن رفتگان بی‌برگشت

26 فروردین 1399

آن چند دقیقه

29 آبان 1397

کوله باری از امّاها و چراها…

28 مرداد 1396

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

30 مهر 1398

باز هم بهار را به من هدیه دادی

29 اسفند 1395

هر آغازی فقط ادامه‌ای‌ست…

10 بهمن 1401

سمبلیسم مو و مفهوم قدرتمند زن، زندگی، آزادی

16 مهر 1401

Sunk Cost

17 بهمن 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.