کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

ماجرای عجیب سگی در شب – مارک هادون

12 فروردین 1397
ماجرای عجیب سگی در شب – مارک هادون

کتاب: ماجرای عجیب سگی در شب

نویسنده:

Mark Haddon

مارک هادون

برگردان:

شیلا ساسانی نیا

ناشر:

افق

سال نشر:

۱۳۸۴


دلیل مطالعه: وقتی با شور و شعف به کتابخانه ی دوستم زل زده بودم، این کتاب رو بیرون کشید و بهم داد!

احساس من پس از مطالعه: ملغمه ای از شور و شعف و حتی منقلب شدن

 توضیح: کتاب راجع به نوجوانی مبتلا به اوتیسم است که  هوش فوق العاده ای دارد و دنیا را از زاویه ای می بیند که معمولا آدم های عادی از دیدنش عاجزند.

کتاب از زبان خود این پسربه نام کریستوفر روایت می شود و با به قتل رسیدن سگ همسایه شروع می شود.

کریستوفر حافظه ای فوق العاده دارد ، ریاضیات را درک می کند ، علم را درک می کند اما انسان ها را درک نمی کند.

او وقتی می فهمد ولینگتون – سگ همسایه – مرده است تصمیم می گیرد قاتل را پیدا کند و رمان جنایی درباره آن بنویسد.

او در این ماجرا اسرار دیگری را کشف می کند که دنیای اطرافش را بر سرش خراب می کند و مفهومی دیگر ازانسان و زندگی به او می بخشد …

 

این کتاب به ۱۵ زبان در سراسر جهان ترجمه شده و نویسنده توانسته است با نوشتن این رمان، جوایز بی شماری همچون جایزه “ساوت بانک شو” که به برترین های هنر در بریتانیا داده می شود و جایزه بهترین کتاب داستانی سال “ویت برد” را از آن خود کند.

این رمان نوجوانان از نامزدهای نهایی جایزه بوکر در سال ۲۰۰۳ و مدال کارنگی بوده است.

 

شروع به خواندن کتاب که می‌کنید متوجه می‌شوید از فصل یک، خبری نیست. کتاب از فصل دو شروع می‌شود

و بعد فصل سه و ناگهان فصل پنج. قهرمان کتاب یک نابغه ریاضی است که تمام اعداد اول تا ۷۵۰۷ را حفظ است و برای نام‌گذاری فصل‌ها از اعداد اول استفاده کرده است!

 

من با کریستوفر در طول داستان بشدت همراه شدم و درتمام مدت با او همزادپنداری می کردم.

شاید تمام دوران کودکی تا امروزم برایم تداعی شد. ذوق زده می شدم و به هیجان می آمدم،

در خود فرو می رفتم و سکوت می کردم، و گاه بقدر ساعت ها به گوشه ای خیره می شدم و خودم را مرور می کردم.

باعث شد بطور دقیق تر در مورد اوتیسم مطالعه کنم هرچند همراه شدن با داستان، خودش اکثر عادات و رفتارها و افکار یک فرد مبتلا به اوتیسم را می آموخت.

تمام مدت به این فکر می کردم چقدر از ما آدم بزرگ های امروز ممکن است در روزگاری دور به اوتیسم مبتلا بوده ایم و جامعه و خانواده و مدرسه اطلاعی از آن نداشتند و چه بسا متوجه رنج عمیقی که بواسطه ی رفتارهای ناآگاهانه بر جان و روح ما وارد می کردند، نمی شدند ؛ برخی شرایط بهتری را تجربه کردیم و کنترل شد و برخی هنوز آن را به یادگار داریم.

 

افرادی که با صداقت و راستی عجین اند و از ابهام و بیگانگی فراری.

افرادی که دنیا را با ریزترین جزئیاتش، دگرگونه می بینند و رنگ ها و حس ها و بوها و طعم ها را عمیقا زندگی می کنند.

افرادی که راهی که من و تو می رویم را الزاما نمی پیمایند بلکه به مسیری می روند که به آن اعتقاد دارند هرچند من و تو بیراهه بنامیم اش.

افرادی که ساعت ها می توانند در یک گوشه ی ساکت، دور از آدم ها خلوت کنند و فقدان آرامش ناشی از همزیستی اجباری با آدم ها را بازیابند.

افرادی که برخلاف دنیای اجتماعی شان؛ جهان درونی وسیع و غنی ای دارند.

به درونگرایی فکر می کردم به اوتیسم و شباهت های این دو.

نه از جهت علمی و مقالات روانشناسی بلکه فقط و فقط تجربی.

بشدت اوقات لذت بخشی را با این کتاب تجربه کردم که اگرچه آمیخته ای از حس های مختلف بود

ولی برآیند تمامی این حس ها: لبخندی رضایت بخش بود و تشکری در دل نسبت به دوستی که این کتاب را در اختیارم گذاشت.

 

بخش هایی از کتاب را باهم بخوانیم:

 

– من فکر می‌کنم مردم به بهشت اعتقاددارند چون از فکر مردن خوششان نمی‌آید،
برای این‌که می‌خواهند به زندگی ادامه بدهند و این را دوست ندارند که آدم‌های دیگر
به خانه آن‌ها نقل‌مکان خواهند کرد و وسایل آن‌ها را توی آشغال خواهند انداخت.

 

– و این به خاطر این است که وقتی مردم به شما می‌گویند چه بکنید، معمولاً این کار گیج‌کننده است و معنی ندارد.

مثلاً، مردم اغلب می‌گویند «ساکت باش» اما نمی‌گویند تا کی ساکت باشید.

یا علامتی می‌بینید که روی آن نوشته «روی چمن راه نروید» اما باید بنویسد: روی چمن دور این علامت راه نروید

یا روی چمن‌های این پارک راه نروید. برای اینکه چمن‌های زیادی هستند که اجازه دارید روی آن‌ها راه بروید.

در ضمن مردم تمام قوانین را زیر پا می‌گذارند.

مثلاً پدر اغلب با سرعت بیش از ۳۰ مایل در منطقه ای که سرعت مجاز ۳۰ مایل است رانندگی می‌کند؛

و در کتاب مقدس آمده: «تو نخواهی کشت»، اما صلیبیون بودند، و دو جنگ جهانی و جنگ خلیج‌فارس و در همه این‌ها مسیحیان بودند که مردم را می‌کشتند.

 

-اعداد اول چیزهایی هستند که وقتی همهٔ قالب‌ها را کنار گذاشتید باقی می‌مانند.
من فکر می‌کنم اعداد اول مثل زندگی‌اند. خیلی منطقی‌اند اما هرگز نمی‌توانید از قانونشان سر دربیاورید،
حتی اگر تمام عمرتان به فکر دربارهٔ آن‌ها بگذرانید.

 

-آقای جونز گفت من ریاضی دوست دارم چون امن است.

گفت من ریاضی دوست دارم چون این کار یعنی حل مسئله‌ها و این مسئله‌ها مشکل و جالب هستند

اما همیشه در پایان جواب سرراستی وجود دارد.

منظورش این بود که ریاضی مثل زندگی نیست چون در زندگی در آخر هیچ جواب سرراستی وجود ندارد…

 

-آدم‌هایی که به خدا اعتقاد دارند فکر می‌کنند خدا به این علت انسان را در زمین قرار داده چون بهتر از حیوانات است و اشرف مخلوقات است.
اما انسان‌ها نیز نوعی حیوان هستند و به مرور زمان به حیوان دیگری تبدیل می‌شوند
و آن حیوان باهوش‌تر خواهد بود و انسان را در باغِ وحش خواهد گذاشت.
همان‌طور که ما شامپانزه‌ها و گوریل‌ها را در باغ وحش می‌گذاریم.
و یا این‌که انسان‌ها مبتلا به یک بیماری می‌شوند و در اثر آن می‌میرند و نسل‌شان منقرض می‌شود
و یا این‌که آن‌قدر آلودگی ایجاد می‌کنند که سرانجام خودشان قربانی آن می‌شوند.
و در چنین حالتی تنها حشرات در دنیا به حیات خود ادامه خواهند داد و آن‌ها اشرف مخلوقات خواهند شد.

 

نسخه اصلی کتاب (+)

۱ نظر
8
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
کم خوابی و تصمیمات غیراخلاقی
نوشته بعدی
«بازی با کلمات»: راهی برای افزایش تسلط کلامی

۱ نظر

احسان ۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱:۱۴ ب٫ظ

نابغه همیشه متولد می‌شه.
هرچند آدم‌هایی هستند که استعدادهای‌شان را با نبوغ اشتباه می‌گیرند.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانه ها...

14 مرداد 1398

یادداشت‌های یک دیوانه – گوگول

2 شهریور 1401

فرزندان_ جبران خلیل جبران

21 مرداد 1396

جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

12 اسفند 1395

هنوز آلیس – لیزا جنوا

9 مرداد 1397

شیرجه در خوشبختی – دنیل گیلبرت

5 آبان 1397

فرمین موش کتابخوان – سم سوج

14 مهر 1397

آزاد بودن، همان کنشگر بودن است

5 دی 1401

تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

13 اردیبهشت 1396

آزادی و خیانت به آزادی – آیزا برلین

12 دی 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.