کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

مسافر

12 اسفند 1401
مسافر

یک ـ این‌روزها به خبرهای خوش هم مشکوکم! وقتی در این جغرافیای اندوه، میان بارش بی‌امانِ سوگ اتفاقی به ظاهر خوب می‌افتد دست و دلم برای شادی کردن می‌لرزد. غم در انتهای چشمانم لانه می‌کند و درحالی‌که مذبوحانه سعی در پنهان‌کردنش دارم به پسامدها می‌اندیشم.

آتش امید بار دیگر مهیای شعله‌ور شدن است و من به لحظه‌ی فروکش کردنش فکر می‌کنم.

جامی به دستم می‌دهد و می‌گوید: بیا جشن بگیریم. قلمرو امیدهای ما از قلمرو امیدهای عصر ما فراخ‌تر خواهد شد و تمامی جهان را درخواهد نوردید.

تماشایش می‌کنم. به خرد نهفته در پس کلماتش می‌اندیشم. دستم را می‌گیرد و مرا با خود به میان میدان رقص می‌برد و با هر چرخش در پیچ و تاب این زمان تاریک، ترس‌ها جراحت‌ها و تنش‌هایم اندک اندک دور می‌شوند.

می‌خواهم حرف‌هایش را جایی پنهان در گوشه ذهنم حفظ کنم ولی آنقدر سبک‌اند که حبس‌ناشدنی می‌نمایند.

دو ـ با شوخ‌طبعی خاصی می‌پرسد: چه بود آن شعری که مدام برایم می‌خواندی؟

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور

روی شانه‌ی آن‌هاست… 

شعر «مسافر» سهراب را می‌گوید. آخر این‌که من او را نیز هم‌نام این شعر می‌دانم؛ او که پا بر زمین دارد و سر به آسمان می‌ساید…

مسافر سمبل است، سمبل کسی  که در یک نقطه و یک مرحله نمی‌ماند و چون آب تر و تازه از جویبار زندگی و دریافت عبور می‌کند. مسافر یادآور صوفیانی است که در طلب حقیقت وادی‌ها را درمی‌نوشتند. مسافر یادآور زائران عصر ماست که از این اقلیم به آن اقلیم به دیدار فرزانگان می‌شتافتند تا از زبان آنان «راز» را بشنوند.

سه ـ شعر مسافر از پایان «صدای پای آب» آغاز می‌شود:

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

سهراب  این‌بار می‌کوشد به‌جای آواز حقیقت، در پی خود حقیقت باشد. هرچند به این نتیجه می‌رسد که هرگز! «همیشه فاصله‌ای هست» و بجای راز گل سرخ، بهتر آن است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.

به قول حضرت مولانا:

مپرسید، مپرسید ز احوال حقیقت  

که ما باده‌پرستیم، نه پیمانه‌شماریم

شما مست نگشتید و زان باده نخوردید   

چه دانید، چه دانید که ما در چه شکاریم

چهار ـ همچنان که به دوردست خیره شده‌ام و شهر زیرپایمان است

می‌خوانم:

نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف

نمی‌رهاند.

و فکر می‌کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد.

می‌گوید:

عبور باید کرد

و هم‌نورد افق‌های دور باید شد

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد

عبور باید کرد

و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد.

۲ نظر
6
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز
نوشته بعدی
علاج یأس با فهم درمیانگی

۲ نظر

صادق ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۵ ب٫ظ

درخت اگر متحرک بودی به پا و به پر نه رنج اره کشیدی نه زخمه های تبر
ور آفتاب نرفتی به پر و پا همه شب جهان چگونه منور شدی به گاه سحر
مطلبت من رو یاد این غزل مولانا انداخت که در ستایش سفره

پاسخ
ابی ۱۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۴:۴۴ ب٫ظ

Fahre in die Welt hinaus. Sie ist fantastischer als jeder Traum.“ (Ray Bradbury)
دنیا رو برگرد (سفر کن)، او شگفت‌انگیزتر از هر رویایی هست.

سفر کردن مثل کتاب خوندن میمونه، اگه سفر نکنیم، انگار تو صفحه اول کتاب موندیم و محرومیم از هیجانات و لذتهای موجود در صفحات دیگر کتاب

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

هنر در عصر ظلمت

27 دی 1401

پناه بر خیال

19 دی 1401

در بابِ اهمیتِ آموزش (٣)

9 تیر 1396

چیزی به اسم “رهایی”

11 بهمن 1395

کم‌ترین تحریری از یک آرزو این است…

26 مرداد 1399

این توهم زندگی‌گونه ارزشش را دارد؟

6 دی 1398

کنش‌های تاریخی، فرایندهای خودکار و معجزه!

6 دی 1401

مرهم داغ دل امیدوار من کجاست؟

14 شهریور 1397

هر از گاهی باورهایمان را ویرایش کنیم.

14 بهمن 1395

زندگی‌های ما داستان و خاطراتمان ساختگی هستند

29 آذر 1398

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.