این روزها همدم اوقاتم، شبهای روشن داستایفسکی بود. کتابی که چهار شب (به قدر شبهای روشن) آن را با خودم آرام آرام به فردا بردم. و صبح روز پنجم مبهوت و در فکر، خالی از احساس بودم.
داستایفسکی در این کتاب، گویا خودش را مینویسد. او مردی را روایت میکند که با تمام ترسها و تنهاییاش، در شبهای سنپترزبورگ زندگی میکند و با سکوت این شبهای روشن، بیش از شلوغی روز، مأنوس است.
مردی خجالتزده و مغموم از دنیای انسانی اطرافش که ناگزیر خود را در خیالِ مداوم محصور کرده است و با در و دیوار خانهها سخن میگوید تا اینکه شبی از شبهای روشن، دختری را میبیند و دلش میخواهد با او حرف بزند.
و این همان نقطه خلق داستان میشود.
عشق، شیفتگی، علاقه …
هرکدام و با هرنامی که باشد گویا آمده است تا قوانین را زیر پا بگذارد و پیچیدگیهای ذهنت را به شوخی بگیرد. آمده تا معادلاتت را برهم زند و تو به کسی مبدل شوی که شاید پیش از این هیچ قرابت و نزدیکیای با او نداشتی.
دختر چون اتفاقی وحشی و پررنگ به دایرهی سکوت و انزوای مرد وارد میشود و او را با خودش نیز دچار تردید و پرسش میکند.
آیا در این سالها درست رفتار کردهام؟ بر چه اساسی داوری خواهم شد؟
آیا تو آن فرشتهی برهمزنندهی تمام عقایدی؟ آیا برای کمک دست دراز کردهای یا کمکدهندهای؟
جملهی آغازین کتاب از اولین لحظهای که آن را گشودم، دمی رهایم نمیکند؛
و شاید تقدیرش چنین بود که لحظهای از عمرش را با تو همدل باشد.
ایوان تورگنیف
دختر در نهایت به معشوق گذشتهاش بازمیگردد به آن نجیبزادهی بینامی که از دیرباز مهر او را در دل داشت. همان مستأجر قدیمی که در شبهای روشن، از او، بسیار میشنویم. همپای مرد تنهای داستان.
دختر با رفتن غافلگیرکنندهاش، بیآنکه بخواهد مرتکب قتل میشود؛ نه اینکه جانی را بگیرد نه، بلکه کورسوی امیدی را خاموش میکند که چندشبی در انزوای فردی تیره و تنها روشن شده بود.
و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود؟ لحظهای همدلی؟
داستان با جملهی مرد به پایان میرسد:
خدای من، یک دقیقهی تمام خوشبختی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی انسان کافی نیست؟
و من شعر حافظ را زیر لب زمزمه میکنم:
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
۱۱ نظر
به نظرم تمام لحظه های لذت بخش و از جنس زندگی به همین تکرارتاپذیری هستند. لحظه هایی خلاصه شده در همان لحظه که فقط خاطره ای محو ازشون در یاد باقی میمونه..
یادته همیشه میگفتم: آیا زندگی همین لحظههاست؟ یا این لحظهها جزو زندگی حساب نمیشن؟
فیلم le notte bianche شب های سفید ماله ویسکونتی و از روی این کتاب ساخته شده و بازیگر مرد ایتالیایی مورد علاقه من نقش اصلی را بازی میکنه البته سیاه سفیده. اولین بار که دیدمش باش گریه کردم اولین باری هم که شب های روشن داستایوفسکی رو خونده یا بهتر بگم شنیدم گریه کردم و هر بار یاد نوجوانی و سال های اول جوانی ام افتادم ولی الان فکر میکنم ادم های درون گرای بسیاری چنین تجربیاتی رو داشتند. الان هم دارم گوشش میدم. اصفهان هنوز هم برای من پترزبورگ داستانه بیشتر بناهای شاخص این شهر با من دوستند و رازها و خاطرات مشترک زیادی داریم. با جنایت و مکافات و برادران کارامازوف هم گریه کردم البته خوشبختانه هنوز مرتکب جنایت نشدم ولی داستان مورد علاقه من از داستایوفسکی قماربازه و هرچقدر با بقیه گریه کردم با این خندیدم
با خودم گفتم انتظار داشتند چنین زنی مرده باشد او را خاک کرده بودند و داشتند میراثش را تقسیم میکردند در حالی که اوست که ما و همه مهمانان هتل را در خاک .خواهد کرد
.ترکیب داستایوفسکی و صدای آرمان سلطان زاده هم واقعا جادوییه. چیزی فرای تصور البته شب های روشن رو بد اجرا کرده به نسبت بقیه بهترینش اما برادران کارامازوف بعد قمار باز بعد جنایت و مکافات و بعد ابله بعد هم شب های روشن و یاداشت های زیر زمینی و در آخر هی اقای داستایوفسکی من هر چقدر از سیاستمدارهای روس بدم میاد تو را دوست دارم برایم یک رفیق بزرگ تر و معلم هستی
تو عاشقانه داستایفسکی میخونی. ترغیبم کردی سراغ کتابای دیگهش هم برم.:)
اسم کتاب برام آشنا بود و با خودم گفتم من یه فیلم ایرانی به همین نام دیدم.
آخر شب وقت کردم و گشتی تو دنیای فیلم زده و دیدم بله!
فیلم شبهای روشن به کارگردانی فرزاد مؤتمن.
کمتر پیش میاد فیلم ایرانی تو ذهنم بمونه ولی این فیلم همون موقع هم که دیدم به خودم گفتم: این فیلم فراتر از ذهن تو بود، زود و خام بودی که این فیلم ببینی. به خودم قول دادم چند سال دیگه حتما دوباره ببینمش ولی فراموش کردم.
پیشنهاد میکنم حتما حتما فیلم ببینید و قطعا لذت دو چندان خواهی برد چون کتابش رو خوندید.
منم در اولین فرصت میبینمش و دوباره با دیالوگهای بینظیرش ذهنم رو به چالش میکشم.
البته معروفترین فیلمی که از این کتاب ساخته شده، فیلم ایتالیایی le notti bianche هست ولی پیشنهاد میکنم اول نسخه ایرانی ببینید و از بازی مهدی احمدی و هانیه توسلی لذت ببرید.
مرسی از تلنگر به ذهن داغون این روزهای من :))
ابی، من واقعا چندساله دوست دارم این فیلم رو ببینم ولی مدام یادم رفته. خوشحالم وقتی میبینمش که کتابی که ازش اون فیلمنامه اقتباس شده رو خوندم. اگرچه فیلم متفاوته و چاشنی فرهنگ توش پررنگه ولی حس میکنم دوستش خواهم داشت.
منتها رغبتی به دیدن اون نسخه ایتالیایی ندارم. چون ظاهرا نقد زیادی بهش شده و دوستانی که دیدن خوششون نیومده بود.
وقتی دوباره نسخه ایرانی رو دیدی نظرتو بهم بگو.
در حیرتم از اینکه شبهای روشن من درست در زمانی که این نوشته منتشر شده رو به خاموشی گذاشت. و من مثل شخصیت مرد قصهی داستایفسکی به خودم گفتم: آیا همین چند ماه احساس خوشبختی کردن، برای مابقی عمرت کافی نیست؟!
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید…
بانوی گم شده در مه و غبار…
بعد مدتها اتفاقی متن شما را دیدم…
بهبه..
خوشحال شدم کامنت شما رو دیدم.
کمسعادت بودم جناب دکتر. امیدوارم سلامت و برقرار باشید 🙂
[…] شبهای روشن – فرزاد مؤتمن […]