امروز، زادروز مهدی اخوان ثالث «امید» است. کسی که از نوجوانی با اشعارش زندگی کردم و قد کشیدم.
من حافظهی شعرم خوب نیست ولی هنوز که هنوز است در خلوت و یا قدم زدنهایم، «زمستان»، «کتبیه»، «باغ بیبرگی»، «ارغنون» و «قاصدک»اش را با خود زمزمه میکنم.
«سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است…»
بسیاری اخوان ثالث را خیامی دیگر خواندهاند. از جمله هوشنگ گلشیری در مقاله «رندی از تبار خیام» و مرتضی کاخی در «رندی از نسل خیام».
فلسفه اخوان به قول محمد مختاری، از ادراک لحظههای نادر و زودگذر، که در سیل بیهوده و لعنتزده زمانگاه پدید میآید، آغاز میشود و از این طریق شعرش بازتابی از اندیشههای خیامی، حول تاثر از ناپیدایی سرنوشت انسان میشود.
حس اجتماعی اخوان، نمود واکنش نارضایتی عمیق اوست، از آنچه هست و حس عاشقانهاش نمود واکنش رضایت اوست از امکان عشق ورزیدن، در پس «نفی» آن هستی آلوده و در نتیجه بیرون از آن.
اما این خود یکی از تفاوتهای اساسی میان برخی از شاعران سیاسی – اجتماعی ما با بعضی دیگر از اینگونه شاعران است که در بعضی از آنها مسائل اجتماعی – سیاسی با همه چیز هستیشان، از جمله عشق فردیشان عجین شده است.
شفیعی کدکنی هم مقالهای درباره اخوان ثالث دارد با عنوان «اخوان، اراده معطوف به آزادی» که در کنار نوشتههای دیگر او درمورد اخوان، به زیبایی میدرخشد. امروز به مناسبت زادروزش، دوباری سری به این مقاله زدم. بخشی از آن را اینجا میآورم:
«در این لحظه هیچ تردید ندارم ، که هر هنرمندِ بزرگی، در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد. تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود کارِ هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارتهای آن برایش باقی نخواهد ماند. کشف مرکز این تناقضها ، در هنرمندان ، گاه بسیار دشوار است و چنان که جای دیگر بحث کردهام ، خاستگاه این تناقض همان « ارادهی معطوف به آزادی» است که در کمون ذات انسان به ودیعت نهاده شده است.
خلاقیت هنری ، چیزی جز ظهورات گاه گاهِ این تناقض نیست. خیام ، جلال الدین مولوی ، حافظ و حتی فردوسی گرفتار این تناقض بوده اند. ناصر خسرو کوشیده است که این تناقض را، آگاهانه، حل کند ولی ناخودآگاه از گوشه و کنار هنرش این تناقض خود را نشان میدهد.
شاید یکی از عوامل اصلی عظمت هنرمندان ، همین نوع تناقضی باشد که در وجود ایشان خود را آشکار می کند.
اخوان ثالث ، از این لحاظ هم نمودار برجستهای بود از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را، تا آخر عمر، در خود حمل میکرد و خوشبختانه هیچگاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد.
در ارتباط با اکنون و گذشتهی ایران، که برای او تجربهناپذیر بودند، او همواره گرفتار نوعی تناقض بود. عشق و نفرت، یا حب و بغض توأمان (Ambivalence) او، نسبت به « باغ بی برگی » – که رمزی است از ایران معاصر – انگیزهی زیباترین خلاقیتهای شعری اوست:
به عزای عاجلت، ای بینجابت باغ !
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموشبار من
( « پیوندها و باغ » )
و از سوی دیگر :
باغ بیبرگی که می گوید که زیبا نیست؟
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصل ها پاییز
( « باغ من » )
من اگر متجاوز از یک ربع قرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمی توانستم داشته باشم. اخوان، مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد، بیآنکه سخنی در باب حافظ ، یا توضیح شعرهای او گفته باشد. من از مشاهدهی احوال و زندگی اخوان متوجه این نکته شدم که چرا حافظ « خرقهی زهد » و « جام می » را « از جهت رضای او » باهم میخواسته است.»
۳ نظر
بازم کولاک کردی عزیزمممممم
عاشق این مرد هستم
یک هنرمند همیشه از فشار تناقض سالم بیرون نمیاد بعضی وقتا انگیزه و بعضی وقتا باعث نابودی تمام افکار و انگیزش میشه
و خوشا به حال اون هنرمندی که قدرت کنترل و مدیریت هر تناقضی رو داشته باشه که جاودانگی که قسمتش جاودانگی خواهد بود