این روزها برای من از جنس و تبار دیگری بود. مشغول خود بودم و از خود به در آمدم. فرصتی اگر دست داد غنیمت شمردم و ایستادم به تماشا.
سالها بود از یاد برده بودم این چنین زیستن از جنس زیستن را. بیدغدغه و در ستایش زندگی.
در میانهی این تجربه بود که مفهومی از نو برایم متولد شد،
فاعلیت زیستن یا به تعبیری همان سواد زیستن.
و من در هر توقف از جایی به ناکجای بعدی، گوشهای خلوت میجستم برای تأمل و بازتعریف آن.
آموختم: سواد یعنی فهم نسبت میان پدیدهها. نسبت بین اعضای بدن با درد ـ نسبت بین خاک و کود و گیاه برای به ثمر رسیدن محصول ـ نسبت میان صدا و دستگاه ـ …
بیسواد کسی نیست که خواندن و نوشتن نمیداند، کسیست که فاعلیت زیستن ندارد یعنی ارادهی زندگی کردن ندارد. چنین فردی نسبت میان پدیدهها برایش شفاف نیست.
دریافتم: کسی که بوم هستی را تماشا کرده باشد به مستی رضایت و خوشی از زندگی رسیده است.
نامههای اسلاف و گذشتگان را ورق میزنم زندگی میجویم میان واژگان.
سهراب شهید ثالث در نامهای به کریستال اورتمان نوشته بود:
همانطوری زندگی کن که دلت میخواهد و همانطوری که خوب است. زیرا که خوب و بد زندگی و رنج باران و آفتاب همه رفتنی هستند. آنطوری زندگی کن که اگر روزی پس از صدسال روی گورت علفی سبز شد، هیچکس جرأت نکند روی آن پا بگذارد. صادقانه و صمیمی زندگی کن زیرا خودفریبی ثمری ندارد.
ژرژ ساند به گوستاو فلوبر نوشته بود:
چقدر خودت را عذاب میدهی، چقدر خودت را بهخاطر زندگی میآزاری! این چیزهایی که از آنها شکایت میکنی، همان زندگی است؛ هرگز برای هیچکس یا در هیچ زمان، بهتر از این نبوده است.
فروغ در بخشی از نامهاش به ابراهیم گلستان گفته بود:
زندگی به یک چنین علاقههای کوچکی بسته شده و این علاقهها با همهی کوچکیشان حیاتی هستند و با وجود این به دست نمیآیند. قربانت بروم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم. من که ترا دوست دارم.
امید که امسال چونان آغاز بهارش نکو باشد. تا چشم میچرخانیم زندگی ببینیم و شوق و رسیدن.
….
که میگوید «مأیوس نباش»؟
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابام را در شب
عشقام را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم
گر گرفتم
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.
۲ نظر
از اون دسته هستم که هنر زندگی کردن بلد نیستم و همیشه زندگی رو موکول میکنم به بعد از فعالیتهای مهم مثل بعد کنکور، بعد دانشگاه، بعد سربازی، بعد مهاجرت، بعد تسلط به زبان، بعد ….
سواد زندگی رو نه تو خونه یاد گرفتم نه مدرسه و نه جامعه…
[…] روز، بیوقفه روزانه برایش میفرستاد و با یک جمله زندگی را به یادش میآورد. یکی از تگزاس و دیگری از بریتیش […]