نوشته های گاه و بی گاه من
ـــ هر دو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده… چنین اطمینانی زیباست، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان…
نوشته های گاه و بی گاه من
ـــ هر دو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده… چنین اطمینانی زیباست، اما تردید زیباتر است. چون قبلا همدیگر را نمیشناختند، گمان…
«دنبال حقیقتی که هرگز بر تو افشا نمیکنند نباش، و همواره پی چیزی بگرد شبهحقیقت ؛ تناسبی بین شواهد و تصورات، بر اساس قواعد دقیق منطقی». در سرمای شبانه، ولیعصر…
دو شب است با صدای بارانِ شدید از خواب میپرم، کنار پنجره میروم و در کمال ناباوری میبینم زمین خشکِ خشک است… خواب از چشمانم میگریزد و زمان را گم…
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟بر کدام مُردهی پنهان میگریداین سازِ بیزمان؟ در کدام غاربر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟ بگذار برخیزد…
گاه حس میکنم دلمُردگی مرا خواهد کشت، مضطرب و بیانگیزه در خود میپیچم و به جغرافیایی که در آن اسیر شدهام لعنت میفرستم؛ همآن که بیش از هرچیز دلبستهاش هستم…
نامهٔ روبر دسنوس به یوکی _ ترجمه صالح نجفی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عشق من، رنجمان تابآوردنی نبود اگر نمیتوانستم آن را بیماریای گذرا و عاطفی انگارم. دیدار دوبارهمان زندگیمان را دستکم سی سال…
…سفرها قابلهی افکارند. مکانهای اندکی به اندازهی هواپیما، کشتی یا قطار در حال حرکت منشأ گفتگوهای درونی هستند. گویی همبستگی غریبی میان چیزی که مقابل چشممان قرار دارد و افکار…
یک ـ تلاش و تقلای زیادی لازم است برای در امان ماندن از یک فروپاشی عظیم روانی. آنقدر در خیال غرق شدهام که شبها خواب آرزوهایم را میبینم تا کابوسها…
یک ـ بعد از آسیب شدیدی که به کمرم وارد شد و قریب سه ماه زمینگیرم کرد امروز توانستم راه بروم، با هر قدم منتظر آن درد بدهیبت و موذیانهای…
رقصید پر زد، رمید از سر انگشت او پرید [سکه] گفتم: خط پروانهٔ مسین پرواز کرد چرخید، چرخید پرپر زنان چکید؛ کف جوی پر لُجن. تابید، سوخت فضا…
پیشنوشت: این نوشته برگرفته از کتاب «میان گذشته و آینده» از هانا آرنت است. قبل از خواندنش، بد نیست اگر مروری بر پست قبلی داشته باشید؛ «آزاد بودن، همان کنشگر…
صدای آواز زنی محزون از دور به گوش میرسد؛ غم و وحشتی سنگین به جانم میاندازد. بیقرار و پریشانم. دنبال صدا به این سو و آن سو گردن میکشم ولی…
به عابران نگاه میکنم؛ به دخترانی که روسری را دور گردنشان پیچانده و با غروری دلهرهآور گام برمیدارند. به آدمهای مصمم و امیدواری که منتظر ایستادهاند برای فریاد زدن. به…
Photo: Mortezakhosravi جخ امروز از مادر نزادهام نه عمرِ جهان بر من گذشته است. نزدیکترین خاطرهام خاطرهی قرنهاست. بارها به خونِمان کشیدند به یاد آر، و تنها دستآوردِ کشتار…