ای سپهسالار، جنگ به پایان نزدیک میشود و گزارش میدهم.
عرصه جنگ و چگونگی مبارزهام چنین است.
زخم برداشتم، ناامید شدم؛ اما از آوردگاه نگریختم.
هرچند که دندانهایم از ترس به هم میخورد، پیشانیام را با دستمالی سرخ محکم بستم تا خون را بپوشانم؛ و به میدان شتافتم.
در پیشگاهت پرهای قیمتی روح زاغسرشتم را یکایک میکنم تا مشت کوچک خاکی که از خون و عرق و اشک سرشته شده است، بر جای ماند.
حدیث مبارزهام را برایت بازگو میکنم تا بارم را سبک کنم.
آن ضربالمثل وزین کرتی را به یاد داری که میگوید:
«برگرد به جایی که شکست خوردهای،
رها کن جایی را که پیروز شدهای؟»
اگر شکست خوردم، به آوردگاه بازمیگردم؛ حتی اگر ساعتی بیش به پایان عمرم نمانده باشد.
اگر پیروز شدم، زمین را باز میکنم تا بیایم و در کنارت آرام پذیرم.
بنابراین، ای سپهسالار، گزارشم را بشنو و داوری کن.
پدربزرگ، حدیث زندگیام را بشنو و اگر در رکاب تو جنگیدم، اگر زخم برداشتم و نگذاشتم کسی از رنجم آگاه گردد، اگر هیچگاه پشت به دشمن نکردم
دعای خیرت را از من دریغ مدار!
📖 گزارش به خاک یونان
🖋 نیکوس کازانتزاکیس
پینوشت: این واژههای ارزشمند، هدیهایست از طرف رضا شهبازی عزیز به مناسبت تولدم؛ که در این بزنگاه عجیب زندگی، مرا با امید به سال جدید و تجربههای جدید بدرقه کرد.
اینجا نوشتماش تا در امنترین خانهام-کوچ- به یادگار بماند.
۳ نظر
…چه متن جالب و پر انرژیی
و همچنین چه کاراکتر قشنگ و قدرومندی رو به تصویر کشیدید
توصیف جالبی بود در وصف یک تعهد قوی روزگار و عمر پیش رو
تولدتون مبارک و براتون آرزوی موفقیت روزافزون دارم
علیرضا جان، این متن، درست همونطور که حسش کردید، یه تعهد درونی رو برام ایجاد کرد، و یک امیدی برای قوی بودن و ادامه دادن،
ممنونم از شما بابت تمام مهرتون 🌻
[…] سه سال قبل، رضا، بخشی از آن را برای تولدم به منهدیه داد(+) و اکنون که قریب به چهل روز است که پس از سالها دوباره […]