در این نوشته، از سری مطالب تفکر نقادانه، قصد دارم از چهارمین ویژگی یک متفکر نقاد – استقلال فکری – حرف بزنم.
پیش از خواندن این مطلب، بد نیست نگاهی به ویژگیهای قبلی نیز بیندازید:
یک- تواضع فکری
دو- شهامت فکری
سه- همدلی فکری
استقلال فکری Intellectual Autonomy
استقلال فکری یعنی اینکه خود من باورها، ارزشها، نتیجهگیریها و قضاوتهایم را کنترل کنم.
یعنی سررشتهی باورها، ارزشها و دیدگاههایم در دست خودم باشد و برای جهتگیری و ادارهی تفکرم، به دیگران متکی نباشم.
و این هدف سنجشگرانهاندیشی است: آموختن اینکه خودم به جای خودم فکر کنم.
استقلال فکری مستلزم این است که تلاش کنیم باورها را بر اساس دلیل و مدرک وشاهد، تحلیل و ارزشگذاری کنیم؛
هنگامیکه عقل حکم میکند بپرسیم، هنگامی که عقل حکم میکند باور کنیم، و هنگامی که عقل حکم میکند تأیید کنیم. در واقع تصمیمگیرندهی نهایی، عقلانیت و دانش خود ما باشد.
متفکر نقاد، باورهای دیگران را منفعلانه نمیپذیرد، بلکه دربارهی موقعیتها و مسائل فکر میکند و منابع نادرست را رد میکند و منابع درست و منطقی را میپذیرد.
متفکر نقاد، بدون فکر، هیچ اصولی را نمیپذیرد. شیوهی معمول انجام کارها او را محدود نمیکند. او، شیوهها و اصولی که عموم مردم بدون هیچ پرسشی میپذیرند را مورد ارزیابی و پرسش قرار میدهد.
متفکر مستقل، نسبت به دیدگاهها و پیشنهادهای منطقی دیگران، بیتوجه نیست بلکه بر اساس ارزشهایی عمل میکند که خودش انتخاب کرده است و در عین حال بر عملکرد خود نظارت دارد و دائما در تلاش است تا اشتباهاتش را اصلاح کند.
در مقابل استقلال فکری، دنبالهروی فکری یا وابستگی فکری قرار میگیرد.
داشتن استقلال فکری کار راحتی نیست. چون عموم نهادهای اجتماعی، دنبالهروی را تشویق میکنند و به افراد یاد میدهند منفعلانه، وضع موجود فکری، سیاسی یا اقتصادی را بپذیرند. و به افرادی که به سادگی افکار و رفتار خود را با انتظارات اجتماعی، تطبیق میدهند پاداش میدهند.
بر همین اساس، تخطی از این مسیر، و استقلال فکری داشتن به نتایج ناخوشایندی ختم میشود که همسو با خواستههای قدرت نیست.
بنابراین آدمهای زیادی را میبینیم که ناآگاهانه دنبالهرو دیگران میشوند و افکار، باورها و ارزشهای آنان را منعکس میکنند.
چنین افرادی مهارتهای فکری و انگیزهی لازم برای تفکر مستقل را ندارند و تراژدی ماجرا جایی رقم میخورد که گمان میکنند مستقل میاندیشند و تابع هیچ اندیشه و نظام ارزشی نیستند.
بدون استقلال فکری، نمیتوان متفکر منصفی بود چون تفکر مستقل، مستلزم اندیشیدن از زوایا و چشماندازهای مختلف و متفاوت است.
یک متفکر دنبالهرو، تنها از دیدگاههای مرسوم و «پذیرفته شده» استفاده میکند اما یک متفکر نقاد و منصف، بدون در نظر گرفتن معایب و مزایای باورها، آنها را نمیپذیرد. و خود، پدیدآورندهی باورها و شیوهی فکری خودش است.
√ به بهانه این نوشته هم که شده، شاید فرصت مناسبی باشد که کمی با خود خلوت کنیم و در ذهنمان، تأثیراتی که فرهنگ، خانواده، مذهب، رسانه و روابطمان روی زندگیمان داشتهاند را بررسی کنیم. ببینیم واقعا به تفکرات و عملکرد کدامیک از اینها به طور مستقل فکر کردهایم و باورهایشان را به چالش کشیدهایم و در کدامیک دنبالهرو بودیم.
(عصیانهای نوجوانی را از این بررسی جدا کنیم. اینها به سختی میتوانند مصداقی از استقلال فکری باشند و بیشتر به نوعی دنبالهروی از همتایان و همسن و سالان شبیهاند که جایگزینی برای تبعیت و دنبالهروی از والدین شدهاند.)
تصویر:(+)