کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

درباره معنی زندگی – ویل دورانت

23 تیر 1397
درباره معنی زندگی – ویل دورانت

پیش‌نوشت: کتاب خواندن را بعد از یک وقفهٔ نسبتاً طولانی، شش ماه پیش با کتاب « دربارهٔ معنی زندگی» اثر زیبای ویل دورانت، از سرگرفتم.
و هیچ انتخابی به خوبی این کتاب، نمی‌توانست مرا با آن نظم و شوق سابق، به جهان دوست‌داشتنی‌ام بازگرداند.


* کتاب: درباره معنى زندگى
* نویسنده: ویل دورانت
* ترجمه: شهاب الدین عباسى
* انتشارات: کتاب پارسه

 

توضیح

ماجرا از این قرار است که مردی که قصد خودکشی دارد نزد ویل دورانت می‌آید و از او می‌خواهد دلایلی برایش مطرح کند ‌که این زندگی ارزش زیستن دارد و او را متقاعد کند که خودکشی نکند.

دورانت که فرصتی برای پرداختن فلسفی به این موضوع ندارد، نهایت تلاشش را می‌کند تا دلیلی برای ادامه‌ی زندگی به آن مرد بدهد.
خود دورانت بعد‌ها ماجرا را چنین تعریف می‌کند:

« به او پیشنهاد کردم کاری برای خودش دست‌و‌پا کند، ولی او یکی داشت.
گفتم غذای خوبی بخورد، ولی او گرسنه نبود. معلوم بود که دلیل‌های من تأثیری روی او نگذاشته بود. نمی‌دانم چه بر سرش آمد. در همان سال چندین نامه‌ی اعلام خودکشی دریافت کردم؛ بعد‌ها متوجه شدم که ۲۸۴۱۴۲ خودکشی بین سال‌های ۱۹۰۵ تا ۱۹۳۰ در ایالات متحده رخ داده است.»

 باتوجه به اینکه مسئله‌ی معنی زندگی، از مدت‌ها قبل، ذهن دورانت را به خود مشغول کرده و برای او از اهمیت خاصی برخوردار بوده-خصوصاً از زمانی که ایمان دینی‌اش را از دست می‌دهد-تصمیم می‌گیرد نامه‌ای بنویسد و آن را برای صدشخصیت مشهور بفرستد و از آن‌ها دعوت کند نه تنها به پرسش بنیادى معنى زندگى (به نحو انتزاعى) جواب بدهند، بلکه بگویند خودشان (به طور عینى و خاص) در زندگى چگونه معنى، هدف و رضایتمندى یافتند.


متن نامه ی ویل دورانت

…
آیا لحظه‌ای دست از کارتان می‌کشید و با من وارد بازی فلسفه می‌شوید؟

من تلاش می‌کنم با پرسشی روبرو شوم که نسل ما، شاید بیش از هر نسل دیگر، گویی همیشه آماده‌ی مطرح کردن آن بود و هیچ وقت نتوانست به آن جواب بدهد.

این پرسش که معنی یا ارزش زندگی انسان چیست؟

بنابراین، با این پرسش، بیشتر نظریه‌پرداز‌ها، از اخناتون و لائوتسه گرفته تا برگشون و اسپنسر، سر و کار داشته‌اند.

نتیجه هم نوعی خودکشی عقلی بود:
اندیشه، با نفسِ شرح و بسطش، گویی اهمیت زندگی را از بین برده است.

رشد و گسترش معرفت، که برای آن این همه آرمان‌گرا و اصلاح‌طلب دست به دعا می‌شدند، به سرخوردگی‌ای ختم شد که روح نسل ما را تقریباً درهم شکسته است.

ستاره‌شناسان به ما گفته‌اند که کار و بار آدمی فقط لحظه‌ای ناچیز در خط سیر یک ستاره است؛

جغرافیدان‌ها به ما گفته‌اند که تمدن چیزی نیست مگر دوره‌ای کوتاه و ناپایدار میان عصر یخبندان و زمان حال؛

زیست‌شناسان به ما گفته‌اند که همه‌ی زندگی جنگ و جدال است و تنازع بقایی میان افراد، گروه‌ها، ملت‌ها، هم‌پیمان‌ها، و انواع؛

مورخان به ما گفته‌اند که پیشرفت، پنداری است که شکوه و افتخار آن به انحطاطی گریزناپذیر ختم می‌شود؛

و روان‌شناسان به ما گفته‌اند که اراده و خویشتن، ابزاری ناتوان برآمده از وراثت و محیط هستند؛ و روحِ فساد‌ناپذیر هم چیزی نیست مگر التهاب گذرای مغز.

انقلاب صنعتی خانه را نابود کرد،
و کشف دارو‌های ضد آبستنی، خانواده، کهنسالان، اخلاق و شاید – به‌واسطه‌ی بی‌ثمریِ هوش – نسل‌ها را نابود می‌کند.

عشق، به تراکم جسمانی تجزیه و تحلیل می‌شود،
و ازدواج هم به یک آسایش روانی موقت تبدیل می‌شود که فقط کمی بالاتر از بی‌قید‌و ‌بندی جنسی است.

دموکراسی به چنان فسادی دچار شده که فقط خدا می‌داند؛
و رویاهای جوانی‌مان در مورد آرمان‌شهر سوسیالیستی، با این حرص و سیری‌ناپذیری که در آدم‌ها می‌بینیم، هر روز بیشتر رنگ می‌بازد.

هر اختراعی قدرتمندان را قوی‌تر می‌کند و ضعیفان را ضعیف‌تر؛
هر روال ماشینی، جای انسان‌ها را می‌گیرد و به ترس و وحشت از جنگ دامن می‌زند.

خدا، که روزگاری تسلی خاطر زندگی‌های مختصرمان بود و پناهگاه ما در رنج‌ها و مصائبمان، ظاهرا از صحنه ناپدید شده است؛ هیچ تلسکوپی، هیچ میکروسکوپی، او را کشف نمی‌کند.

زندگی، در آن چشم‌انداز فراگیری که فلسفه است، تکثیر نامنظم حشرات انسانی بر روی زمین است، سودایی سیاره‌ای که باید زود چاره‌ای برایش اندیشید؛

هیچ چیز جز شکست و مرگ، یقینی نیست — خوابی که انگار بیداری‌ای در پی ندارد.

ناگزیر به این نتیجه می‌رسیم که بزرگ‌ترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود.

کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایی که تسلی‌مان می‌دانند و از قید‌هایی که ما را حفظ می‌کردند.
کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست،
و شایستگی آن را ندارد که با این‌همه شور و اشتیاق دنبال شود.

حالا که به آن نگاه می‌کنیم حیرت می‌کنیم که چرا این‌قدر برای یافتنش بی‌تاب بوده‌ایم چون هردلیلی برای وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت‌های لحظه‌ای و امید ناچیز فردا را.

این، وضعیتی است که علم و فسفه برای ما به وجود آورده‌اند.

من، که سال‌های بسیار عاشق فلسفه بودم، حالا به خودِ زندگی برمی‌گردم و از شما، به عنوان کسی که هم زندگی کرده و هم‌اندیشیده، می‌خواهم کمکم کنید بفهمم.

شاید نظر کسانی که زندگی کرده‌اند با نظر کسانی که فقط اندیشیده‌اند فرق داشته باشد.

خواهش می‌کنم لحظاتی از وقتتان را به من اختصاص دهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد؟

چه چیزی باعث می‌شود نا‌امید نشوید و همچنان ادامه دهید؟
دین چه کمکی — اگر هست — به شما می‌کند؟
سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟
هدف یا انگیزه‌ی کار و تلاشتان چیست؟
تسلی‌ها و خوشی‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟
و دست آخر، گنجتان در کجا نهفته است؟
به اختصار بنویسید اگر الزامی در کار است؛
طولانی بنویسید اگر میسر است؛
چون هر کلمه‌ای از شما برای من گرانبهاست.

ارادتمند شما
ویل دورانت


او پاسخ نامه‌ها را به همراه دیدگاه خود در این کتاب منتشر کرده است.
کتاب «درباره معنی زندگی»، کتابی است به اعتقاد من واقع‌بینانه و زیبا و دربردارنده نگاه‌های متفاوت نویسندگان، شاعران، سیاستمداران و… به موضوع زندگی.
قصد این کتاب، این نیست که برای پرسش معنای زندگی، پاسخی نهایی و قطعی و آماده در اختیارمان بگذارد؛ بلکه سعی دارد با چشم‌اندازباوری (perspectivism) با این پرسش روبرو شود و گستره‌ای محدود از دیدگاه‌ها، چشم‌اندازها و پاسخ‌های «ممکن» برای آن را گردِ هم آورد.
و البته ناگفته نماند که فقط گستره‌ای محدود از پاسخ‌های ممکن را و نه همۀ آن‌ها را.

اگرچه بسیاری معتقدند این کتاب، می‌توانست ترجمهٔ بهتری داشته باشد با این حال، من آن را تا پایان،زمین نگذاشتم. ممکن است یکی از دلایلش آشنایی دیرینه با متون فلسفی باشد شاید هم جذاب بودن موضوع و شاید هردو.

 

بخش‌هایی از کتاب درباره معنی زندگی

• هیچ کس حق ندارد اعتقاد بورزد، مگر آنکه شاگردىِ شک را کرده باشد.

• اگر کودک خوشبخت‌تر از بزرگسال است به این خاطر است که بدنِ بیشتر و روح کمترى دارد و مى فهمد که طبیعت قبل از فلسفه مى آید. او براى دست ها و پاهاى خود معنایى فراتر از فایده هاى فراوان آن نمى جوید.

• دین امیدهاى انسان را در جایى مستقر مى کند که معرفت هرگز نمى تواند به آن دست پیدا کند: یعنى فراسوى قبر.

• ما با واژه هایى مانند جهان وحیات، ابدیت و نامتناهى، آغاز و انجام بازى مى کنیم. ولى ته دلمان مى دانیم که اینها فقط علامت جهل اند. ما هیچ وقت نخواهیم فهمید که آنها چه معنایى باید داشته باشند.

• به واسطه ى حکمتِ قانون گذارانمان، فقط آدم‌هاى باهوش ممکن است از باردارى جلوگیرى کنند، درحالیکه احمق ها دستور دارند تولید مثل کنند و بر جمعیت نوع خود بیفزایند.
راز فسادِ سیاسى ما و مواد خام “ماشین هاى”شهرى‌مان، در همین تولید مثل بى قاعده ى اراذل و اوباش نهفته است.
دموکراسى از پا مى افتد چون “همیشه اکثریتى از احمق ها وجود دارد.”

• صرفا جنگ هاى بزرگ نیستند که ما را در بدبینى فرومى برند، چه برسد به افسردگى اقتصادى این سال هاى اخیر. ما در اینجا با چیزى به مراتب عمیق تر از کاهش ثروتمان یا حتى مرگ میلیون ها انسان مواجه ایم؛ این، خانه ها و خزانه هاى ما نیستند که خالى اند، “قلب” هاى ماست که خالى است.

 

دربارهٔ نویسنده

ویل دورانت (۱۹۸۱ ـ ۱۸۸۵) تاریخ‌نگار و نویسندهٔ آمریکایی به‌جز مجموعه کتاب «تاریخ تمدن»؛  «تاریخ فلسفه» و «لذات فلسفه» را نیز نوشته است. او همچنین برنده جایزه پولیتزر و مدال آزادی است. در معرفی او همین بس که او را از اوّلین کسانی می شمارند که سعی کرد فلسفه را از “برج عاج آکادمی ها” به میان زندگی روزمرهٔ مردم ببرد.


شما تاکنون به این پرسش‌ها و پرسش‌هایی از این دست فکر کرده بودید؟
فکر می‌کنید اگر این نامه به دست شما می‌رسید، چه پاسخی به آن می‌دادید؟
۹ نظر
12
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
دنیل گیلبرت
نوشته بعدی
قدمت یک آهنگ

۹ نظر

شروین صفایی ۲۳ تیر ۱۳۹۷ - ۹:۱۵ ب٫ظ

چند سال قبل را به یاد می‌آورم که روزها و ساعت‌های زیادی را صرف فکر کردن به پرسش «معنای زندگی» می‌کردم
همان روزها بود که کتاب «روان‌درمانی اگزیستانسیال» دکتر یالوم به دستم رسید.
برایم خیلی عجیب بود.«پوچ» بودن و «فاقد معنا» بودن زندگی «به خودی خود»،یکی از چهار دلواپسی عمیق بشر شمرده شده بود
چیزی که کتاب معتقد بود انسان ناگزیر به پذیرش آن است
امروز هم نگاه من به نگاه این کتاب نزدیک هست.گمان می‌کنم زندگی به خودی خود معنایی ندارد.هرچه هست،معنایی است که ما «می‌سازیم»
معنایی که به زندگی‌مان جهت و هدف می‌دهد که می‌تواند به رشد و پیشرفت فردی‌مان کمک کند
خاطرم هست از دکتر بیژن عبدالکریمی زمانی شنیدم که می‌گفت:«انسان بدون معنا می‌میرد»
فکر می‌کنم بدون معنا زندگی کردن خیلی دشوار است.همه ما برای ادامه دادن و حرکت کردن به داشتن معنایی برای زندگی نیاز داریم.
نه البته معنایی که افراد یا نهادی از «بیرون» بخواهد به ما تزریق کند
معنایی که خودمان ساخته باشیم و مختص «خودمان» باشد
شاید چیزی شبیه همان نکته‌ای که دنیل پینک درباره «درونی» بودن انگیزه و رفتار نوع آی می‌گفت و در کافه کتاب «کوچ روانشناسی اجتماعی» توضیح داده شده بود.

پاسخ
شروین صفایی ۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۰:۴۱ ق٫ظ

چقدر جالب و هیجان‌انگیز،که شبی که در کافه کتاب روانشناسی اجتماعی (سوسیومایند) در مورد اهمیت «معنا» در شکل دادن به انگیزه‌های انسان صحبت شده،کافه کتاب کوچ در روزنوشت به معرفی کتاب عمیق درباره معنای زندگی پرداخته.ممنونیم ازت شهلاجان.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۷ ب٫ظ

ممنونم از همراهی و دقتت 🙂 راستش خیلی اتفاقی شد. من در حین نوشتن اصلا متوجه اشتراک محتوایی این دو کتاب نشده بودم؛ امروز ناگهانی دلم خواست راجع به «درباره معنی زندگی» بنویسم که مدت‌ها قبل خونده بودمش؛ از طرفی ده روزی هم هست می‌دونم که قراره «پاداش»، مطلب بعدی کافه کتاب روانشناسی اجتماعی باشه.
البته هیچ چیزی اتفاقی نیست!

پاسخ
سمیه ۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۷ ب٫ظ

هنوز در پاسخ به معنی زندگی دچار مشکلم!

من دین رو تا جایی که برام قابل فهم هست و درک کنم قبول دارم.هر آموزه ای که برام عملی باشه و منطقی میپذیرم.اما در مورد خدا باید بگم کسیه که اگه نباشه تو زندگیم حقیقتا به پوچی میرسم شاید خودخواهانه باشه ولی من خدارو می‌خوام که بتونم ادامه بدم.حضورش گاه کمرنگ و گاه پررنگ اما همیشگیه.باید باشه که پناه دردها و شریک خنده هام باشه.
و اما انگیزه ها و محرکها
هیچ محرکی به قدرت جوهر درونم نیست برام .هرجا این جوهره فعال بوده ، بینهایت قدرتمند عمل کردم و هرجا نبوده باوجود تمام انگیزه ها و محرکها ،کارکرد خوبی داشتم و هرجا نبوده خوب عمل نکردم(حتی با وجود محرکهای زیاد)اگر هم انگیزه و محرکی در اطرافم باشه واقعی نیستن و تنها بهانه هایی هستند که خودمو پشتشون قایم کنم.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۵ تیر ۱۳۹۷ - ۱:۲۲ ق٫ظ

سمیه قطعا برام مهم بود که شخصی چون تو به این نامه پاسخ بده. ازت ممنونم که وقت گذاشتی.
حرف‌هات رو می‌فهمم عمیقاً. بخشیش رو زمانی زندگی کردم؛
و پاراگراف آخرت راجع به جوهره درون و یا خواسته ی قلبی، هنوز هم همراه منه.
تصمیم دارم در نوشته‌ای جداگانه، من هم به زعم خودم به این پرسش‌ها پاسخ بدم.

پاسخ
مریم ۲۹ تیر ۱۳۹۷ - ۴:۱۹ ب٫ظ

فهمیدم مشکل من با این متن چیه، من دوست ندارم معنای زندگی رو از دید بقیه بدونم و بخونم، حتی خاطرم میاد متن یا کتاب هایی که رها کردم به همین دلیل… یک کتاب ساده قیل از عید دوستم بهم هدیه داد به نام در جستجوی معنا و اون کتاب خیلی ساده خیلی خیلی ساده بیان کرده بود اما خوندنش برای من راحت نبود. یعنی فقط خوندمش که خونده باشم. البته که کتاب بسیار ساده و زیبایی بود… اما روزها طول کشید تا خوندم.

پاسخ
شهلا صفائی ۲۹ تیر ۱۳۹۷ - ۸:۳۸ ب٫ظ

میفهمم مریم. من هم معتقدم هرکسی لایف استایل و رویاهای خاص خودش رو داره که با هرکسی توی این دنیا ممکنه متفاوت باشه.

این‌ها یک سری پرسش یکسان و مجموعه ای از جواب ها و دیدگاههای متفاوتن.

اینکه تو میفهمی ادم‌ها با چه زاویه ای به دنیا نگاه میکنن.

و همونطور که گفته شده هیچ جواب قطعی و هیچ نسخه ی از پیش تعیین شده ای به ادم نمیده.

گاهی ادم‌ها دوست دارند بدونن بقیه چی فکر میکنن و چطوری به دنیا نگاه میکنن

و این الزاماً به معنی تأثیرپذیری یا محدودیت خلاقیت و رویاها نیست.

معنای زندگی تو رو من نمیتونم برات بنویسم.

پاسخ
نوید ۲۱ تیر ۱۳۹۸ - ۷:۴۴ ب٫ظ

اردیبهشت سال گذشته و در اوج بحران‌های زندگی‌ام، این کتاب را خواندم؛ و چقدر به موقع.

برای پاسخ به پرسش‌های آقای دورانت، ماه‌ها در این کوی و در آن سوی پرسه زدم و سرک کشیدم. مسیری که در آن قرار گرفته بودم لذت شگرفی به زندگی‌ام داد و خود معنای زندگی شد.

شاید روزی مفصل درباره اش بنویسم؛ اقای دورانت مرا در مسیر “لذت نوید بودن” قرار داد

پاسخ
شهلا صفائی ۲۶ تیر ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۴ ب٫ظ

دقیقا همین مسیر جستجوست که خود معنایی جدید برای بودن و ادامه می‌سازد.
مشتاقانه منتظرم که بخوانمت:)

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

تفکر نقادانه و خلاقانه

13 فروردین 1399

آدکار _ Jeffrey Hiatt (جفری هیات)

26 خرداد 1395

مدیران و چالش های تصمیم گیری – ماکس...

15 آبان 1397

حافظ و همان سنت همیشگی

30 آذر 1398

بهشت من

18 بهمن 1395

جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

12 اسفند 1395

حق با منه، تو اشتباه می‌کنی – تیموتی...

22 فروردین 1399

معنای زندگی – تری ایگلتون

29 تیر 1398

غزل برای گل آفتابگردان _ شفیعی کدکنی

21 خرداد 1395

آزادی و خیانت به آزادی – آیزا برلین

12 دی 1401

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.