پیش نوشت: حرف هایی که قرار است در باب رمانتیسیزم بزنم را در این سال ها هربار به بهانه ای و به گونه ای نوشته بودم ولی این بار بعد از خواندن حرف های آلن دوباتن در کتاب «عشق، کار و منزلت در عصر مدرن» مشتاق شدم از زاویه دید دوباتن به باورها و عقایدمان در باب «عشق» نگاه کنم و آن را برای دوستانم بازگو کنم. من آنچه می گویم مسلماً برداشتی ست از آنچه خوانده ام. برای مطالعه ی بیشتر، شما می توانید به کتابی که عنوان کردم و یا سخنرانی های آلن دوباتن مراجعه کنید.
حرف هایم را با یک پرسش آغاز می کنم:
آدم ها اگر هیچ چیز در مورد عشق نمی دانستند و هرگز چیزی درباره اش نشنیده بودند آیا باز هم عاشق می شدند؟
واقعیت این است که ما روایتی از عشق در ذهنمان داریم که تا حد بسیار زیادی برگرفته از داستان هایی ست که خوانده ایم یا فیلم هایی که دیده ایم یا آهنگ هایی که در ذهنمان نقش بسته است.
خصوصیاتی که درباره ی این احساس در باورمان داریم متأثر از تمام آنچه است که به ما یاد داده اند. اینکه عشق چه خصایصی باید داشته باشد و از چه ویژگی هایی مُبراست. به کدام احساسمان توجه کنیم و کدام را سرکوب کرده و یا نادیده بگیریم.
ما در برهه ای از تاریخ عشق به نام رمانتیسیزم و تماماً تحت تأثیر این جنبش روشنفکرانه قرار داریم که در قرن هجدهم متولد شد.
رمانتیسیزم (همانگونه که دوباتن می گوید ) عبارت است از:
یک مجموعه دلیل و برهان متمایز و مشخص درباره ی ماهیت عشق. توقعات مجاز از عشق و چگونگی روابط.
مهمترین فرض رمانتیسیزم این است که هرکسی در دنیا یک نیمه گمشده دارد و دائما در جستجوی این نیمه گمشده به هرجای ممکن سرک می کشد. آدمی نیمه گمشده اش را می خواهد تا روح ناآرام و سرکشش آرام بگیرد و احساس تنهایی ای که هیچ جا دست از سرش برنمیدارد از وجودش رخت ببندد.
رمانتیسیزم به ما آموخته عشق را و نیمه گمشده مان را از طریق شم و غریزه مان پیدا می کنیم.همانجا که ناگهان کسی را می بینیم و دلمان فرو می ریزد و در دل حس می کنیم او همان است که سال ها منتظرش بودیم.
درحالیکه طی سالیان، زوج ها نه به خواسته ی حقیقی خود بلکه بر اساس تصمیم بزرگ ترها و معیارهای منطقی با هم ازدواج می کردند. همان ازدواجی که عقلانی نامیده می شد.
مثلاً اینها زمین داشتند، آنها گوسفند و دلایلی از این دست.
رمانتیسیزم با این شیوه مخالف بود. معتقد بود باید با فردی زندگی کرد که به او حس هیجان خاصی داریم و ناگهان اتفاق می افتد بی آنکه الزاماً چیزی از آن فرد بدانیم.
این حس از نظر رومانتیک ها بسیار مقدس است و اگر کسی تجربه اش نکند برای سرپوش گذاشتن روی خجالت زدگی اش مجبور می شود وانمود کند فردی که ملاقات کرده همان نیمه گمشده اوست و بدین ترتیب او را به عنوان شریک زندگی اش انتخاب کند.
برای رومانتیک ها، عشق صرفاً یک احساس و مرحله ی زودگذر نیست و ابدی ست و فقط مرگ می تواند دو عاشق را از هم جدا کند. شاید بدین خاطر است که در داستان های عاشقانه، عشاق جوانمرگ می شوند و یا داستان با خودکشی به یک پایان دراماتیک ختم می شود.
همچنین در رمانتیسیزم، سکس و رابطه جنسی بالاترین مرتبه عشق و به نوعی قله ی آن قلمداد می شود جایی که برخلاف ازدواج عقلانی که در آن سکس به مثابه عملی مکانیکی رخ می دهد در عشق به ابراز خالص ترین و حقیقی ترین احساس افراد به یکدیگر تبدیل می شود.
اینجا مسئله ای که رخ می دهد این است که در این نوع نگاه، خیانت به یک فاجعه تبدیل می شود. در رمانتیسیزم به خیانت، بارمنفی بسیار سنگینی داده می شود در واقع یک تخطی بزرگ است از آنچه رمانتیک ها به آن باور دارند.
تا اینجا برخی از تصوراتی که رمانتیسیزم به زندگی ما وارد کرده و آن ها را به عنوان باور در زندگیمان بدل کرده را با هم مرور کردیم.
حالا می خواهم به این فکر کنیم که:
این نوع دیدگاه چه چیزهایی را در نظر نگرفته و چگونه راه شاد زیستن و برخورداری از روابط بلندمدت را دشوار و با چالش های فراوانی روبرو کرده است؟
دیدگاه سنتی معتقد است ذات بشر، ضعیف و گناهکار است یا به نوعی انسان جایزالخطاست در حالیکه رمانتیسیزم معتقد است آدمی فرشته خو است و به همین دلیل اغلب می بینیم عشاق، معشوق خود را فرشته خطاب می کنند مُبرا از هرگونه صفات ناشایست.
این دیدگاه منجر به ظهور این مسئله می شود که ما خود و نیمه گمشده و یا شریک عاطفیمان را بی عیب و نقص می دانیم. با چنین دیدگاهی وارد رابطه ای می شویم که کم کم متوجه می شویم ماجرا آنگونه هم که تصور می کردیم نیست و کم کم نقایص بروز می کنند.
اینجا ما با سیلی از تناقضات و ابهامات مواجه می شویم. به معشوق خود نمی گوییم چه نظری درباره ی او داریم و سکوت می کنیم. اگر گلایه کنیم با آنچه رمانتیک ها در عشق به آن معتقدند (که عشق کامل و بی نقص است) مغایر است و این پیام را متبادر می کند که دیگر معشوق خود را مثل سابق دوست نداریم.(چرا که از نظر رمانتیسیزم، عشق، پذیرش بی چون و چرای معشوق است و انتقاد در عشق جایی ندارد.)
بنابراین ما چیزی به معشوقمان نمی گوییم. والدینش پیش از این چیزی به او نگفته اند چون یا آنقدر دوستش داشته اند که نقصی به چشمشان نیامده و یا از سر مهربانی سکوت کرده اند. دوستانش نیز چیزی به او نگفته اند چون ضرورتی نداشته و فقط قرار بوده گاهی اوقاتی خوش در کنار هم سپری کنند نه بیشتر.
این مسئله عیناً راجع به ما و اطرافیانمان نیز رخ می دهد.
درواقع میان افرادی احاطه شده ایم که همگی سکوت کرده اند و ما هیچ گاه از تمام واقعیت خود باخبر نشدیم و خود را آنگونه که باید نشناخته ایم.
این موضوع منجر به این شده که فکر کنیم آدم هایی کامل هستیم که هیچ عیب و نقصی نداریم و مشکل می تواند در دیگران باشد بنابراین باید آدم مناسب خود را پیدا کنیم.
رمانتیسیزم به ما القا کرده آدم های کامل و خوبی هستیم در حالیکه درست این است که نقایص خود را بشناسیم و آن ها را تحت کنترل خود داشته باشیم.
مورد دیگر -همانطور که پیش از این به آن اشاره کردم- این است که ما همواره در طول تاریخ با ازدواج عقلانی مواجه بوده ایم در حالیکه رمانتیسیزم ازدواج با احساس خاص (عشق) را مطرح می کند.
از طرفی ما کودکان بالغی هستیم که بر اساس آنچه در کودکی شناخته ایم عاشقی می کنیم و این عشق مسلماً پر از ایراد بوده چون محبت و خدماتی که از والدین دریافت کرده ایم خیلی وقت ها ما و روح ما را متضرر کرده است بی آنکه خود متوجه این مسئله شده باشند. و این عشق به معیاری برای عاشقی دوران بزرگسالی ما بدل شده است.
ما به دنبال کسی می گردیم که به ما حس آشنایی از سال های دور خودمان بدهد و با هیچ کس دیگر در هیچ کجای این کره خاکی، این حس را تجربه نخواهیم کرد و به او نزدیک نخواهیم شد چون مدام وقتی ازما می پرسند آیا فلانی را دوست داری؟ سکوت می کنیم… چون در دل می دانیم حتی اگر همه چیز خوب به نظر برسد یک چیزی کم است. همان چیزی که هیچ چیز دیگر جز آنچه که باید، جایش را پر نخواهد کرد-عشق-.
گویا در اعماق وجودمان مازوخیستی زندگی می کند که خواهان رنج کشیدن است و عشق، همانی است که بقدر کافی این مازوخیست روح را اغنا می کند!
مسئله ی دیگر درباب رمانتیسیزم موضوع صداقت است که اهمیت بسیار بالایی برای رمانتیک ها دارد. و اساساً کل مفهوم رابطه حول مفهوم صداقت شکل می گیرد. حالا ما آدم هایی هستیم متظاهر با نقابی بر چهره که وقتی بدحالیم می گوییم خوبم! وقتی اتفاق ناخوشایندی می افتد آن را پنهان می کنیم تا طرف مقابل را آزرده خاطر و پریشان نکنیم، اکثر اوقات راجع به احساسمان دروغ می گوییم چون در جامعه این را آموخته ایم که نقاب زدن ما را از گزند حفظ می کند در حالیکه در رمانتیسیزم این نقاب باید کامل بیفتد و دو طرف برای هم از لحاظ فکری و احساسی عریان باشند و هیچ چیزی برای عدم صداقت میانشان وجود نداشته باشد.
ما در حضور نیمه گمشده مان حس می کنیم می توانیم این نقاب را بیندازیم و صمیمیتی بکر و تازه را تجربه کنیم. به معنایی می توانیم خود واقعی مان باشیم بدون ترس از قضاوت. ولی گاهی در حین گفتن عمیق ترین لایه های درونی مان برای معشوق، به ناگاه متوجه سنگینی نگاه معشوق و یا حبس نفسش در سینه می شویم و اینجاست که بر سر دو راهی قرار می گیریم. دوراهی عشق و صداقت.اگر عشق را انتخاب کنیم( که اغلب اوقات همین انتخابمان است)، دیگر نمی توانیم خودمان باشیم نه بدین خاطر که داریم چیزی را پنهان می کنیم بلکه به این دلیل که این رفتار که خود نوعی عدم صداقت است و برای حفظ رابطه مان انجام می دهیم با اصول رمانتیسیزم در تضاد است و برابر با خیانت به عشق تلقی می شود.
درواقع رمانتیسیزم ما را به سمتی هدایت می کند که با بسیاری از حقایق یک رابطه در تضاد است.
مثلا رمانتیسیزم هیچگاه درباره جنبه های عملی زندگی مثل ظرف شستن و غذا پختن و کار کردن حرف نمی زند. تمام مدت، رمانتیک ها در آغوش هم در حال معاشقه اند وقتی وارد زندگی مشترک می شوند و با ابعاد عملی زندگی آشنا می شوند دچار تردیدها و بی حوصلگی های بسیاری می شوند که نهایتا به حس پوچی و یا خودکشی منجر می شود.
یا مورد دیگر اینکه رمانتیسیزم معتقد است عاشق و معشوق بدون حرف زدن و توضیح دادن همدیگر را درک می کنند. ناگفته و بانگاه!
خب این در کوتاه مدت خیلی هم جذاب است ولی در بلندمدت مسئله ساز است و فاجعه به بار می آورد. احساسات یکدیگر را جریحه دار می کنند چون توقع دارند دیگری درکشان کند وعشق یعنی بی نیازی از سخن گفتن و آن دیگری توانایی ذهن خوانی برای تمامی مسائل را ندارد.
آلن دوباتن معتقد است بهترین راه این است که از دیدگاه رمانتیسیزم فاصله گرفت و به دیدگاه یونانیان باستان نزدیک شد.
در مورد دیدگاه یونانیان باستان در باب عشق و راه هایی که می تواند امکان روابط بلندمدت را برای ما ایجاد کند در پست بعدی صحبت خواهم کرد.
پایان قسمت اول
۲ نظر
باز هم مثل همیشه موضوع بسیار جالبی رو برای نوشتن انتخاب کردی تا یکی دو سال پیش نگاه بسیار رمانتیکی نسبت به زندگی داشتم و همیشه ازش ضربه خوردم الان اما نگاه عقلانی تری پیدا کردم البته باید دید در آینده که واقعا چقدر عاقل شدم
من رمانتیسیزمم اما معتقدم ازدواج قتلگاه عشقه و بقول دوستی اگه خواستی کسی را نبینی با اون فرد ازدواج کن!
منتظر دیدگاه یونانی هستم:)