مدیریت وکنترل عواطف و احساسات، خیلی اوقات دغدغهٔ من بوده؛٫
هرچند همیشه عادت دارم روند را ببینم و به رویداد بسنده نمیکنم.
نگاه رویدادمحور، به اعتقاد من یک نگاه سطحیست که میزان خطا و آسیب را در ادامه خیلی بیشتر میکند.
چرا که فرد، غافل از اینکه واکنش امروزش، حاصل چه اتفاقات و مجموع چه رویدادهایی است، تنها همه چیز را در اتفاق پیشآمده، خلاصه میکند و بر همان اساس هم تصمیم میگیرد و دوباره ساعت ها یا روزها بعد، امروزش را نه شبیه امروز، بلکه دردناک تر بر خود تکرار میکند.
یکی از دلایلش به نظرم عدم آگاهی از محرکهاییست که واکنشهای امروزش را شکل داده.
دلیل دیگر، که من آنرا «سطحینگری آگاهانه در جهت منافع لحظه ای» مینامم متشکل از یک سری استدلالها، خودفریبیها و بی توجهی به روند گذشته و روند پیشروست که فقط «امروز» را می بیند و در نگاهش فردا خدا بزرگ است!
این افراد که موضوع بحث من نیستند و اساساً ارزش حرف زدن هم ندارند، زندگی خود و اطرافیان را قربانی خودخواهیها و منفعتطلبیهای خود میکنند و آیندهٔ خطرناکتر و آسیبپذیرتری رقم میزنند.
و اما در مورد دلیل اول:
چون بسیاری از ما تمایلی برای ابراز آنچه درونمان می گذرد را نداریم و این عدم تمایل، منجر به بروز رفتارهای غیرکلامی می شود و در چهره و بدنمان آشکار می شود
با مشاهده ی دقیق رفتار افراد دیگر؛ آنچه که می گویند و آنچه از زبان بدن و حالت های چهره ی آنان متوجه می شویم؛ میتوانیم احساسات را بهتر بشناسیم و آنها را در خود نیز بهتر و راحت تر تشخیص دهیم.
عواطف ما به طور آگاهانه کنترل نمی شوند. خیلی از واکنش های احساسی و لحظه ای ما، پاسخی به نیاز ما برای بقاست.
عواطف به طرز قدرتمندی به حافظه (خاطرات) و تجربیات ما پیوند خورده.
اگر اتفاق بدی در گذشته برای ما رخ داده، پاسخ احساسی ما به هر موقعیت مشابه دیگری، بسیار شدید خواهد بود.
عواطف ما همچنین ارتباط نزدیک و قوی ای با ارزش های ما دارد.
و هرجا احساس کنیم این ارزش ها نادیده گرفته شده یا به آن آسیب وارد شده، واکنش های احساسی ما شدیدتر خواهد بود.
اینکه گاهی اوقات به پاسخ های عاطفیمان دقت کنیم و ببینیم ریشه ی این واکنش ها را در خاطراتمان پیدا می کنیم یا ارزش ها و تجربیاتمان؛ به ما کمک می کند واکنش های منفی و شدید لحظه ای را بهتر درک کنیم و این که اگر این واکنش منفی از این هم شدیدتر شود، چه هزینه ای خواهد داشت.
با آگاهی از داستان پشت هر احساس، بهتر می توانیم آن را کنترل کنیم.
ارسطو جمله ی ماندگاری در رابطه با کنترل خشم دارد
می گوید:
عصبانی شدن آسان است
ولی عصبانی شدن در مورد شخص درست و به میزان درست و در زمان درست
و برای هدف درست، کار هرکسی نیست.
ماتریسی که این پایین می بینید تعادل بین انرژی های بالا و پایین و مثبت و منفی را نشان می دهد:
انرژی مثبت بالا (کارایی )باعث می شود عملکرد عالی داشته باشیم ولی نمی توانیم برای همیشه در این موقعیت باقی بمانیم.
دیر یا زود نیاز داریم این انرژی بیش از حد را کاهش دهیم. همچنان مثبت(+) باقی می مانیم ولی به سرعت در مرحله ی بهبودی قرار خواهیم گرفت. اینجا نقطه ای ست که غرق شدن بیشتر در احساسات منفی(-) باعث می شود دچار فروپاشی عاطفی شویم.
انرژی منفی بالا (بقا) مرحله ی کاملاً ناامن و ناراحتی ست. ما دائماً و هر لحظه باید برای بقا بجنگیم. و با کاهش انرژی منفی، به فروپاشی عاطفی می رسیم.
ما می توانیم آنچه احساس می کنیم را تغییر دهیم با کارهایی که بطور مستمر انجام می دهیم و سطح استرس و افسردگی را در ما کاهش می دهد.مثل:
▪ ورزش کردن(با آزاد کردن دوپامین، احساس خوبی به ما می دهد.)
▪مهربان بودن با دیگران ( میزان نگرانی را نسبت به خودمان کاهش می دهد)
▪ ذهن آگاهی ( در کوچ روانشناسی اجتماعی راجع به آن صحبت کردم.)
▪صحبت کردن با دیگران
▪حواس پرتی ( مطالعه، وب گردی یا هرچیزی که کمک کند فراموش کنیم تحت سلطه ی چه احساسی قرار گرفته ایم)
▪قدم زدن در هوای آزاد
▪انجام فعالیت های که دوست داریم و در آن مهارت داریم
▪توجه به چیزهای خوبی که در زندگی داریم.
با پرسیدن یک سری سوال هم می توانیم دلیل خود برای پاسخ های احساسی را قبل از هرگونه واکنشی بفهمیم.
در مورد این موقعیت چه احساسی دارم؟
فکر می کنم باید چه کاری در مورد آن انجام دهم؟
این موضوع، چه تأثیری روی من و دیگران دارد؟
این اقدام، متناسب با ارزش های من هست؟
اگر نیست، چه کار دیگری می توانم انجام دهم که بهتر باشد؟
کسی هست که بتوانم از او کمک بگیرم؟
فرض کنید فردی از بودن در تاریکی وحشت دارد چون یکبار در کودکی در یک اتاق تاریک گیر افتاده بود.
پس او یک «تجربه» در رابطه با تاریکی دارد که پاسخ های عاطفی اش را تحت تأثیر قرار می دهد.
او باید مدام به خودش یادآوری کند که الان بزرگ شده و چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. و تمام چیزهایی که با چراغ روشن می بیند همان هایی است که در تاریکی هم اطراف او وجود دارد.
با تمرین این موضوع، او می تواند به مغز خود بفهماند هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد.
شاید این حرفها و حرفهای مشابه بسیاری وجود داشته باشد که همه ی ما آن را به خوبی میدانیم ولی اصلی که فراموش شده، تکرار مستمر آنها در مواقع بحرانیست که به مهارتی در وجود ما بدل شود.
اگر به نمودار دقت داشته باشیم متوجه میشویم در سطح انرژی منفی ماندن، چه آسیبهای روانی بعضاً جبرانناپذیری به ما وارد میکند که شاید سالها برای ترمیمش زمان نیاز باشد.
۴ نظر
سوالات خیلی خوبی طراحی شده خصوصا سؤال آخر برای من میتونه کمک کننده باشه چون معمولا در شرایط انرژی پایین با کسی صحبت نمیکنم و تنهایی اذیت میشم. این سوال میتونه همدلی یک نفر دیگه رو برام مهیا کنه.
خیلی مبحث جذابی بود ، این که روند نگر باشیم را سال های قبل از تو اموخته بودم.
من عموما در سطح بهبودی هستم و امیدوارم با کمک راهکارهات بتونم سطح کارایی بیشتری را تجربه کنم.
موضوع روند و رویداد، یکی از علاقه مندی های همیشگی من بوده و هست و هر بار که مطلبی دربارش می خونم، لذت می برم و نکته یا نکات جدیدی یاد می گیرم. سوالات و نکاتی که گفتید، بسیار آموزنده بودن و حاوی نکات بسیار ارزنده ای بود، مثل تمامی پست هاتون.
در کنار همه مطالبی که گفتید، عوامل متعددی هستن که ما رو از این مسیر منطقی(روند محوری) خارج می کنن و به سمت رویداد محوری، هل میدن. عواملی مثل: شرایطی که رویداد در اون اتفاق میوفته، اهمیتِ یک رویداد، فرد یا افرادی که اون رویداد رو رقم می زنن و . . . گاهی اوقات یک رویداد در شرایط و موقعیتی اتفاق میوفته که ما ظرفیتِ پذیرشِ کوچکترین اتفاق از سمتِ فرد یا افرادی خاص رو نداریم و همین مایی که در بسیاری از رویدادهای بسیار بزرگتر(در گذشته)، گذشت و چشم پوشی کرده بودیم، همچون انباری از باروت که مترصد کوچکترین جرقه هست، با یک رویداد بسیار ناچیز و پیش پا افتاده، از کوره در میریم و خیلی از مسائل رو نادیده می گیریم. یا اینکه فرد یا افرادی که در وقوعِ یک رویداد دخیل هستن انقدر برامون با ارزش هستن که سعی می کنیم روندِ بد یا خوبی که در رفتارهاشون بوده رو نادیده بگیریم و بر اساسِ رویداد خوب یا بدی که رقم زدن، در موردشون تصمیم گیری کنیم و واکنش نشون بدیم به این مفهوم که با یک رویدادِ خوب، روند بدی که از اونها در خاطرمون نقش بسته رو نادیده می گیریم و حکمِ مثبتی براشون صادر می کنیم یا بالعکس.
ولی انصافا چقدر عالی میشه اگه بتونیم روند محوری رو جایگزینِ رویداد محوری کنیم
بامدادجان، به نظر من او سلسله «رویداد»های بزرگتر که به بخشش و گذشت فرد منتهی شده خودش تبدیل به «روند» شده. چون طی یک روندی از ظرف خودش و ظرفیت وجودیش هزینه کرده و به همین علت هم هست که با یک «اتفاق» هرچند کوچک دیگه، نمیشه انتظار عکس العمل های قبلی رو ازش داشت و باید روندی که بر اون فرد گذشته رو مدنظر قرار داد.
سپاس از همراهی شما 🙂