عموماً میگفتم ما باید لیاقت رنج هایمان را داشته باشیم.
رنج هم مثل دغدغه، هرچقدر بزرگتر باشد از ما آدم های متفاوت تری می سازد و به فاصله ی میان ما و دیگران دامن می زند و بعضاً موجب تنهایی هایی میشود که خودمان برای خود تجویز می کنیم تا از دلش افکار نابی بجوشد و روح و ذهنمان را صیقل دهد.
یک نفر به من گفت چرا رنج کشیدن را به مراقبه ترجیح میدهی؟
گفتم : مراقبه به اعتقاد من در دل رنج است و این رنج است که به اعماق وجود من راه دارد؛ مثل زندگی که به خودی خود یک پوسته ی ظاهری و فریبنده است و آنچه حقیقت دارد مرگ است و شکوه مرگ.
اینروزها فرصتی بود برای خلوت کردن با تمام افکار و ناگفته ها یا به تعبیری تمامی ممنوعه هایی که برایش جایگاه خاصی در وجودم قائلم؛ ولی نوشتنش، تبعاتی دارد که سکوت را بر آن مقدم می شمارم هرچند همیشه در دل باور داشتم :
” هرکسی از ظن خود شد یار من / وز درون من نجست اسرار من ”
.
چشممان را نبندیم و بگوییم من می خواهم رنج هایم از من آدم بهتری بسازد! جنس رنج و دغدغه هایمان است که ارزش ما را تعیین می کند. امروز اگر احساس بی ارزشی داریم برای هزینه ای ست که در جای نادرستی و برای رنج هایی که تعریفمان از آن غلط بوده، صرف شده و اکنون که از فاصله به آن نگاه می کنیم کمترین ارزشی نداشته اند و ما را بی هویت کرده اند. و اگر احساس رشد و ارزشمندی داریم برای پخته شدن در دل تمامی دردهاست که امروز یک جور احمقانه ولی شیرینی، لبخندی به گوشه ی لبمان می آورد که تعریف من از آن، نیشخندی ست به تمام بایدها و نبایدهای دنیا.