کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

مثل خون در رگ های من_ احمد شاملو

21 دی 1395
مثل خون در رگ های من_ احمد شاملو

.

یکی از دلنشین ترین کتاب هایی که خواندم مجموعه نامه های احمد شاملو به آیداست .

نامه ها، مربوط به سال های چهل و پنجاه است ولی پانزده سال بعد از مرگ شاملو ، همسرش آیدا اجازه ی انتشارش را می دهد .

وقتی می خواندمش بهت زده بودم که چگونه عشق طراوت و تازگی اش را در تمامی اعصار حفظ می کند ؛

گاهی فکر می کردم من آیدا هستم و گاه خودم را احمد می دیدم …

و این عاشق و معشوق وجودم ، خط به خط و کلمه به کلمه با خاطراتش عشقبازی ناتمامی را آغاز کرده بود .

شاملو چه زیبا عاشقی می کند و چه بی پروا . ردپای آیدا را در بسیاری از اشعارش می توان دید ..

.

تو کجایی ؟ 

در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟

من در دورترین جای جهان ایستاده ام 

کنار تو …

.

عشق هرگز در گذر زمان رنگ نمی بازد و چه زیباست که عشق را زندگی کنیم و زندگی را با عشق به پایان ببریم.

چرا که بعد از ما ، بذر عشق همچنان در دل عشاق بسیاری جوانه خواهد زد و گویی ما هربار،تازه تر از قبل ، شور و هیجان و دلبستگی را زندگی خواهیم کرد .

افسوس می خورم به حال آنانکه پایشان را به زندگی مشترکی خالی از عشق و مملو از عادت و تعهدهای کاغذی زنجیر می کنند و هیچ چیز برایشان این خلاء عاطفی را پر نخواهد کرد .

زندگی بدون عشق و شور و هیجان و دیوانگی ممکن نیست و ای کاش خود را فریب ندهیم و دوست داشتن و وابستگی و عادت را بجای عشق جا نزنیم .

هرچقدر بگویی دوست داشتن مقدس تر است روزی به حرف من خواهی رسید که دوست داشتن ، پایان دارد و دلزدگی .

ولی هرچقدر مشامت را از عشق پر کنی ، باز عاشق تر می شوی ..

و تقدس برای من دیوانگی و عصیان است نه روزمرگی و تکرار و عادت .

.

به قول احمد شاملو :

تو طلوع کردی و عشق باز آمد ، 

شعر شکوفه کرد و

کبوتر شادی بال زنان بازگشت ، 

تنهایی و خستگی بر خاک ریخت .

من با تو ام ، 

و آینه های خالی ، 

از تصویرهای مهر و امید سرشار می شوند . 

۱ نظر
5
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
چرا دخترا صورتی می پوشن، پسرا آبی ؟
نوشته بعدی
من هرچه ام ، با تو زیباترم …

۱ نظر

احسان ۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۹ ق٫ظ

عشق و روش عاشقانه زیستن نیاز به آموختن دارد.
در غیر این صورت توان عاشقانه زیستن چگونه می‌تواند محقق شود؟
در کل ما آدم‌ها برای گذران زندگی برنامه می‌ریزیم نه لذت بردن از اون.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

فرمین موش کتابخوان – سم سوج

14 مهر 1397

پیرمرد و دریا – ارنست همینگوی

17 مرداد 1401

عشق ما روی آب راه می‌رود- نزار قبانی

20 فروردین 1399

نغمه هایی از آتش و یخ – جورج...

6 تیر 1397

سفرنامه اروپا – تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی

14 شهریور 1401

حق با منه، تو اشتباه می‌کنی – تیموتی...

22 فروردین 1399

روانشناسی نفوذ – رابرت چالدینی

8 مرداد 1397

معنای زندگی – تری ایگلتون

29 تیر 1398

باران بگیرد می رویم _ واهه آرمن

23 دی 1395

پارادوکس زمان – فیلیپ زیمباردو

12 مهر 1399

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.