.
یکی از دلنشین ترین کتاب هایی که خواندم مجموعه نامه های احمد شاملو به آیداست .
نامه ها، مربوط به سال های چهل و پنجاه است ولی پانزده سال بعد از مرگ شاملو ، همسرش آیدا اجازه ی انتشارش را می دهد .
وقتی می خواندمش بهت زده بودم که چگونه عشق طراوت و تازگی اش را در تمامی اعصار حفظ می کند ؛
گاهی فکر می کردم من آیدا هستم و گاه خودم را احمد می دیدم …
و این عاشق و معشوق وجودم ، خط به خط و کلمه به کلمه با خاطراتش عشقبازی ناتمامی را آغاز کرده بود .
شاملو چه زیبا عاشقی می کند و چه بی پروا . ردپای آیدا را در بسیاری از اشعارش می توان دید ..
.
تو کجایی ؟
در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟
من در دورترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو …
.
عشق هرگز در گذر زمان رنگ نمی بازد و چه زیباست که عشق را زندگی کنیم و زندگی را با عشق به پایان ببریم.
چرا که بعد از ما ، بذر عشق همچنان در دل عشاق بسیاری جوانه خواهد زد و گویی ما هربار،تازه تر از قبل ، شور و هیجان و دلبستگی را زندگی خواهیم کرد .
افسوس می خورم به حال آنانکه پایشان را به زندگی مشترکی خالی از عشق و مملو از عادت و تعهدهای کاغذی زنجیر می کنند و هیچ چیز برایشان این خلاء عاطفی را پر نخواهد کرد .
زندگی بدون عشق و شور و هیجان و دیوانگی ممکن نیست و ای کاش خود را فریب ندهیم و دوست داشتن و وابستگی و عادت را بجای عشق جا نزنیم .
هرچقدر بگویی دوست داشتن مقدس تر است روزی به حرف من خواهی رسید که دوست داشتن ، پایان دارد و دلزدگی .
ولی هرچقدر مشامت را از عشق پر کنی ، باز عاشق تر می شوی ..
و تقدس برای من دیوانگی و عصیان است نه روزمرگی و تکرار و عادت .
.
به قول احمد شاملو :
تو طلوع کردی و عشق باز آمد ،
شعر شکوفه کرد و
کبوتر شادی بال زنان بازگشت ،
تنهایی و خستگی بر خاک ریخت .
من با تو ام ،
و آینه های خالی ،
از تصویرهای مهر و امید سرشار می شوند .