کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
یادداشت‌ها

آن منِ دیگرم …

20 دی 1395
آن منِ دیگرم …

دخترک سراسیمه وارد اتاقم شد و زل زد به صورت رنگ پریده ی من که دیگر می دانستم آن لحظه از شوک و دلهره زبانم بند آمده !
روبرویم نشست و انگشت هیس بر دهانم گذاشت ..
می خواستم بگویم خیالت راحت؛ نای جیغ کشیدن ندارم ولی صدایم درگلو خفه شده بود …
گفت :آرام باش ؛
آمدم که حرف بزنیم ؛
و من در دل گفتم بعد از اینهمه سال …. .
با سرم او را تشویق کردم که بگوید ؛
به این امید که زودتر برود و افکارم را راحت بگذارد؛
ولی برای قیافه ی بیچاره اش دلم سوخت ؛
مثل کسی بود که دست کم دو هفته ست خواب به چشمانش نیامده؛

انگار با خودش کلنجار می رفت …
من که دیگر ترسم ریخته بود،
دستی روی موهایش کشیدم تا قرارِ از دست رفته اش را بازیابد.
چهره اش آرام شد ولی چشمانش غمگین بود و احساس درماندگی اش را به راحتی می شد از آن خواند… گفت :
نیامدم که نق بزنم ؛ آمدم درد دل کنم ؛
و من این بار با تمام وجود برایش گوش شدم :
.
با صدایی لرزان گفت :
اعتراف می کنم اولین بار است وقتی احساس کردم در حال لغزشم دیگر نه از درون فریاد کشیدم و نه خودخوری کردم !

نه قدم زدم و نه نیکوتین و الکل و کافئین سهم تنم کردم تا کمتر فکر کنم و به خواب روم..

حتی مثل همیشه در سکوتی طولانی فرو نرفتم .

برای اولین بار بعد از سال ها دعا کردم ؛
ساده ولی صادقانه ..

و من که تا آن لحظه در سکوت به او خیره شده بودم خواستم بگویم : چ…. ولی باز اشاره کرد هیسس !
گفت:
وقتی بین شلوغی وسوسه و فریب و شومی افکارت دنبال روزنه ای امید بودی فهمیدم هنوز نمردی !
می خواستی چیزی بگویی ولی مدام حرفت را می خوردی ؛

تو مرا می خواستی ، خودت را ..
خودِ فراموش شده ات را ..
آنگاه دستانم را گرفت ، چشمانمان را بستیم و
با هم زمزمه کردیم آنچه را که یقین دارم از این پس هرروز با خودم تکرار می کنم :

خدایا مرا از شرّ قضاوت در امان بدار
که جز آلودگی روحم ثمری ندارد .
به چشمانم قدرتی عطا کن که تنها ببیند
و در دام وسوسه های ذهنی ام نیفتد.
به قلبم سخاوتی که بی توقع ببخشد
حتی اگر تمام دارایی ام لبخندی باشد که به چهره ی آن کودک دوره گرد می زنم.
به پاهایم نیرویی بده
که وقتی سست شد و لرزید
باز هم ادامه دهد و عبور کند
از کنار تمام نامردمی ها
بی آنکه اخمی بر چهره بیاورد.
چرا که امروز به خوبی می دانم یک نگاه و لبخند صمیمانه چگونه می تواند سرنوشت یک نفر را تغییر دهد.
به من بینشی بده که در پس تمام ناملایمات
معنایی برای بهتر زیستن بیابم .
و به وجودم صبری عظیم
که بگذرم
بگذرم
بگذرم ..
.

 

پی نوشت  : آرام شدم و چه زود به دادم رسید دخترک : آن منِ دیگرم .

 

۱ نظر
0
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
یه گوسفند متمدّن !
نوشته بعدی
چرا دخترا صورتی می پوشن، پسرا آبی ؟

۱ نظر

شروین صفائی ۲۰ دی ۱۳۹۵ - ۸:۰۶ ب٫ظ

هر چه بر سر آید ، تو ” خودت ” را داری
“خودت” را که انقدر آرام است و عمیق است و تکیه گاه
و باور کن
که تنها اجابت کننده ی بخشنده و مهربان دعاهایت
فقط و فقط
خود ” تویی ”
که تو ، با ” تو ” معنا خواهد یافت
و این معنا را با دیگران نیز
– حتی آنان که ” تو ” را نمی فهمند –
تقسیم خواهد کرد /.

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

محمود دولت‌آبادی – هویت ادبیات ما

10 مرداد 1395

الان نه؛ بعداً !

4 اردیبهشت 1396

هر انسانی که نمی توانم دوستش بدارم ..

17 دی 1395

هر از گاهی باورهایمان را ویرایش کنیم.

14 بهمن 1395

جخ امروز از مادر نزاده‌ام…

28 مهر 1401

یه گوسفند متمدّن !

18 دی 1395

تکرار بی امانِ رفتن و هرگز نرسیدن

6 اسفند 1395

این توهم زندگی‌گونه ارزشش را دارد؟

6 دی 1398

دردها همچون شادی ها ناپایدارند.

7 بهمن 1395

پایان سفرهای سرگردانی

16 اسفند 1396

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.