چه به سر ما آمده
که کمکم
در میدانها و کوچههای خلوت
گم میشویم
یا جان میسپاریم
ما سزاوار
درختهای پُر شکوفهی سیب بودیم
نه آنکه در میدانها
و کوچههای خلوت
گم شویم
یا جان بسپاریم
ما سزاوار خوشههای انگور
در رستاخیز عمر بودیم
نه خوشههای خشک
و بیانگور
چه بسا ما را هر روز
به بهشت دعوت میکردند
که مهمان ابدی بهشت باشیم
اما
اکنون در اتاقی کوچک و نمور
بدون پنجره زندگی میکنیم
هر صبح از رادیو
خبر جنگ، آتشسوزی، زلزله
و ناکامی کودکان را میشنویم
بیایید ما را
از این اتاق کوچک و نمورِ بیپنجره
نجات دهید
و به گردن ما
حلقه گلهای نرگس بیاویزید
ای بسا که ما دوباره
به خلق شعر
کاشت گندم
و پختن نان
برگردیم
ما اینها را از حسرت و آرزوی
دیدار شبهای نمناک
و رودخانههای پر آب
نمیگوییم
اینها کلام مقدس و معطر ماست
سخنانی که با گل سرخ و اندوه
آراسته شده است
پس ما را دریابید
که فرصت برای شما و ما
اندک است
شاید زلزله
سیل
طوفان
همهی ما را به قعر جهان ببرد
جهانی پر از حریق و حرمان
و سقوط هواپیما
عجله کنید
عجله کنید…
.
.
.
احمدرضا احمدی
۷ نظر
کاوه ای پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
شاید ما در جهانی دیگر مرده ایم و اینجا جهنم است!
…عجله کنیم برای دوست داشتن هم دیگر
تنها امیدمان به ذهنمان است که هنوز به زنجیر کشیده نشده است اما من در این سالهای اسارت حتی نمیتوانم با اطمینان بگویم که ذهنم را میتوانم از به زنجیر کشیده شدن حفظ کنم.
خبر خوشی نیست اگه بگم، ذهنمون خیلی وقته به اسارت در اومده!
#فاشیسم_مدرن
باران خواهد آمد…
تمنا کنندهی باران کجاست؟
شعر هست.
خواننده اشعار کجاست؟
[…] احمدرضا احمدی در مصاحبهای به گمانم بیستسال پیش گفته بود: […]