مدتی قبل، فیلم Arrival را معرفی کردم. این فیلم، آغازی بر کنجکاوی من راجع به زبان و اندیشه و ارتباط این دو بود. تا اینکه اینروزها به کتابها و مقالاتی از گای دویچر و جان مکورتر راجع به زبان برخوردم.
این چندروز سرگرم کلنجار رفتن با آنها در مغزم بودم و نمیخواستم حتی با نوشتن واژهای، مفاهیم ذهنم را سلاخی کنم. این بود که روزهای گذشته را به معرفی کتابهایی که قدیم خوانده بودم اختصاص دادم و تمام توجه و انرژیام را برای این موضوع نگه داشتم.
چیزی که در Arrival خیلی فکر من را مشغول کرده بود فرضیه ساپیر-وورف بود که به گفته حامد عبدی (که زبانشناس نازنین و دوستداشتنیای است ) به تازگی ویراست نرمتری از آن در محافل علمی و بین زبانشناسان، قوت گرفته است.
بر اساس این نظریه، «زبان» بر شیوه تفکر و جهانبینی ما اثر میگذارد و از آنجایی که هر زبان، تصویر متفاوتی از واقعیات جهان خارج به دست میدهد، پس ما هم جهان را آنگونه درک میکنیم که زبانمان ترسیم میکند.
پژوهشگران زبان، این ایده را به یاد بنجامین وورف(زبانشناس آمریکایی)، «وورفیانیسم» مینامند.
ایده وورفیانیسم بهطور فشرده در نوشته وورف در ۱۹۳۹ به این صورت آمده است:
ما عالم را در امتداد خطوط ارائه شدهی زبانهای مادری خویش تحلیل میکنیم.
گای دویچر در کتاب Through the language glass نکتهای را در همین راستا مطرح میکند.
میگوید: زبان یک ملت، منعکسکنندهی شیوهی تفکر و فرهنگ آن ملت است.
او برخی زبانها را مثال میزند و میگوید اینها چون افعال زمان آینده ندارند، به همین نسبت در اندیشیدن به آینده هم ضعیفاند.
مثلا در فعلهای انگلیسی ناچاریم زمان رخ دادن عمل «گذشته، حال، آینده» را مشخص کنیم ولی در زبان چینی چنین نیست و در این زبان برای همه زمانها فقط یک شکل از فعل بهکار میرود.
هنگامی که زبان شما دائماً شما را مجبور میکند تا دادههای مشخصی را در گفتار خود بگنجانید درواقع دارد توجه شما را به جزئیات مشخصی از جهان پیرامون جلب میکند.
چینیها نیاز ندارند در موقع توصیف هر عمل، به زمان رخ دادن آن هم فکر کنند.
(در این باره میتوانید تدتاک کیث چن را ببینید.(+) او نشان میدهد که به طور میانگین، کسانی که به زبانهایی صحبت میکنند که شیوهای برای بیان افعال آینده در آن وجود ندارد، در مقایسه با زبانهای دیگر، پسانداز کمتری دارند.)
چارچوبهایی که زبان برای فکر افراد تعیین میکند از همان خردسالی بر روی نوع تفکر، احساسات، خاطرهها و تجربیات افراد هم تأثیر میگذارد.
در واقع، پدیدههایی وجود دارند که چون واژه مشخصی برای آن در زبان نداریم، یا دیده نمیشوند و یا در صورت مشاهده، باعث میشوند نتوانیم تجربه عمیقی از آن داشته باشیم.
به قول نسیم طالب؛
ضعف کلامی و خلق نکردن واژههای جدید، میتواند تجربهی ما در درک جهان را تضعیف یا محدود کند.
مثلا جایی خوانده بودم اسکیموها هفت نوع برف میشناسند!
ولی من چون نه اسکیموام نه اسکی میکنم و نه نیازی به شناختنش داشتهام و نه در جایی زندگی میکنم که پربرف باشد همان یک نوع را به زحمت میشناسم.
گای دویچر، در مقالهای با عنوان «آیا زبان شما چگونگی تفکر شما را شکل میدهد؟» که در آگوست ۲۰۱۰ منتشر شده، گفته بود:
هنگامی که ما زبان مادری خود را میآموزیم همراه آن رفتارهای فکری مشخصی را هم یاد میگیریم و این رفتارهای فکری، تأثیر مهمی در شکلگیری نوع تجربیات ما از جهان پیرامون دارند.
جایی که در آن، نفوذ زبان بر ذهن، خود را بیش از همه نشان میدهد، جهتشناسی است.
در حالی که ما در زبانهای رایج پیرامون خودمان عادت داریم به هنگام آدرس دادن از «چپ و راست و عقب و جلو» صحبت کنیم در گروهی دیگر از زبانهای دنیا اینگونه نیست.
در زبان «گوگو ییمیتهیر» که از زبان بومیان استرالیا است و در زبانهای مختلف دیگری که از پلینزی تا مکزیک و از نامیبیا تا بالی اندونزی پراکندهاند افراد به صورت «چپ و راست» آدرس نمیدهند بلکه برای نشانیها از «شمال و جنوب و شرق و غرب» استفاده میکنند.
در بیشتر زبانهای دنیا، خود فرد، مرکز و محور جهات پیرامون فرض میشود ولی در «گوگو ییمیتهیر» و زبانهای مشابه اینطور نیست.
یک گویشور «گوگو ییمیتهیر» نمیگوید «برو کنار» بلکه میگوید: «کمی به طرف شرق برو.»
(احتمالا اگر من به زبان گوگو ییمیتهیر صحبت میکردم و میخواستم بگویم از جلوی چشمانم دور شو؛ باید میگفتم: با تمام سرعت به طرف شمال بدو!)
بنابراین زمانی که یک گویشور زبانی مانند «تزلتال» یا «گوگو ییمیتهیر» خاطرهای را به ذهن میسپارد، حس جغرافیایی رویدادی که به یاد سپرده را نیز حفظ میکند تا بتواند بعداً آن خاطره را به درستی بازگو کند.
عادتهای ذهنی که فرهنگ و زبان ما از زمان کودکی در وجود ما رشد دادهاند، تعیینکننده نوع تجربه و حس ما نسبت به اشیاء پیرامون ما است و این عادتها شاید در شکلگیری باورها، ارزشها و ایدئولوژیهای ما هم تأثیرگذار باشند.
از طرف دیگر، مک ورتر در کتابش The language hoax مثال جالبی میزند. میگوید:
زبان روسی برای هر یک از رنگهای آبی ملایم و آبی تیره کلمهای جداگانه دارند. با این همه برای رنگ آبی کلمهای وجود ندارد.
در واقع در زبان روسی، آسمان و بلوبری (blueberry) رنگهای متفاوتی دارند.
آیا این تفاوتی در نحوهی دریافت روسیزبانها از رنگ آبی ایجاد میکند؟
بله.
آزمونهای روانشناختی نشان میدهد که روسی زبانها سریعتر از انگلیسی زبانها قادر به شناسایی اختلافات جزئی رنگها در طیف آبی هستند. اگرچه اختلاف در زمان پاسخ گویی بین روسها و انگلیسیها به کمتر از یکدهم ثانیه میرسید.
مکورتر معتقد است که زبانها مانند لنزهایی روی جهان تعبیه شدهاند.
اینکه بگوییم زبان و فرهنگ با هم پیوند خوردهاند و بکوشیم چنین پیوندی را تبیین کنیم یک موضوع است و این فرض که زبان شخص، تعیینکننده تجربه او از جهان است موضوع دیگری است.
مکورتر فعل آشپزیکردن در انگلیسی را مثال میزند.
در انگلیسی باستان وگونههای قدیمیتر آن هیچ واژهی عامی برای آشپزیکردن وجود نداشت.
مواد را آبپز میکردند، بریان میکردند، میپختند وکارهایی از این دست.
این بدان معنا نیست که آنگلوساکسونها نسبت به گویشوران انگلیسی جدید، تجربه روشنتری از غذاها داشتند.
اگر اینگونه باشد، پس این اندیشه که زبان به فکر جهت میبخشد به نظر بیمعنی میرسد.
پس چرا مردم چنین باوری دارند؟
به قول ورتر، انگیزهای منطقی در ورای آن وجوددارد: اینکه افراد باهم متفاوتند.
در کتاب ۱۹۸۴ جورج ارول، ما با «گفتاری نو» مواجه میشویم.
هر واژهای که در این کتاب، به ذهن خطور میکند اندیشهای باورنکردنی در خود دارد.
این وورفیانیسم تمامعیار است.
و من بیش از ورتر به سمت دویچر و وورفیانیسم کشیده شدهام.
و حس میکنم اگر زبانها شکلدهندهی عقاید و جهانبینی یک ملت باشند، چقدر میتواند شگفتانگیز باشد!
آنوقت است که میفهمیم نه تنها مرکز جهان نیستیم بلکه جهانبینی ناقصی هم داریم و این شروع سفری برای اکتشافات معنایی جدید و گستردهتری خواهد شد.
آیا تا به حال به ارتباط زبان و اندیشه، فکر کرده بودید؟
زمانهایی را به یاد بیاورید که واژهای برای بیان ذهنیات و احساستان به چیزی/موضوعی پیدا نمیکردید
و یا اوقاتی که کلماتتان، بیان ناقص و متفاوتی از اندیشهتان بود…
آیا سعی میکردید واژهای خلق کنید؟
یا چون واژهای از آموختههای قبلیتان پیدا نمیکردید بیخیال میشدید و آن تجربه در همان سطح باقی میماند و فراموش میشد؟
هرآنچه راجع به این نوشته و پرسشها در ذهنتان تداعی شد برایم بنویسید. بدون چارچوب و ساختار و هیچ الزامی!
۲۱ نظر
بله من فکر میکنم کلام قدرت جادویی داره.
اما از اون بگذریم تجربه جالبی دارم؛ اوایلی که میرفتم کلاس زبان ایتالیایی یکبار یکی از بچه ها که یک خانومی بود اتفاقی از من دیکشنریم رو خواست تا نگاهی بهش بندازه.
من از شرم و خجالت شروع کردم به لرزیدن عادت داشتم همه خانوم ها رو به فامیل صدا کنم.
یکبار استادم بهم گفت توی زبان ایتالیایی اگر خانومی رو که میشناسی به فامیل صدا کنی در واقع بهش توهین کردی یعنی تو از من بزرگ تری و خانم ها رو سنشون حساسن.
بعد از اون سعی کردم خانوم ها رو بیشتر از دو سه تا دیدار اول به فامیل صدا نکنم اتفاقی که افتاده اینه که دست و پامو هنگام برخورد با خانوم های غریبه گم نمیکنم حالا نمیدونم بخاطر اینه که سن و سالم بیشتر شده و پخته تر شدم یا بخاطر تذکر استادم و دونستن این نکته بین ایتالیایی زبون هاست ولی یکی از مشغولیت های این روز هام اتفاقا فکر کردن به زبان و لایه های مختلفشه
ممنونم که تداعیت رو برام نوشتی صادق.
راجع به زبان و مغز و تفکر، بیشتر خواهم نوشت:)
این اولین بار هست که چنین مفاهیمی رو میخونم و خیلی ممنونم ازت که مقاله های ناب مینویسی.
بارها پیش اومده نتونستم ذهنیات و آموخته های قلبیمو در قالب واژه ها بیان کنم یا وقتایی که برای بیان حسم واژه کم آوردم و همیشه فکر میکردم این به ناتوانی گفتاری من برمیگرده.
اما خوندن این مقاله فکرم رو برد سمت روزهایی که دنی زبون باز کرده بود و هرجا چیزی میدید که اسمشو نمیدونست فارغ از هر قانون و ساختاری برای خودش کلمه میساخت و استفاده میکرد یا وقتی کلمه ای براش سخت بود تغییرش میداد و تبدیل شده بود به لغتنامه ی خاص خودش که ما کاملا باهاش مأنوس بودیم و صحبتهامون براساس اونها شکل میگرفت.
به این فکر میکنم که همه ی ما در کودکی چنین لغتنامه هایی داشتیم.واژه هایی که برگرفته از احساسات ناب کودکی بود و متأسفانه با بزرگ شدن مون به فراموشی سپرده شدن.
فکر میکنم تلاش و دقت بالایی میخواد که بچهها رو با واژههای جدیدشون به رسمیت شناخت و رشدش داد.
بالفرض این اتفاق توی محیط خانواده هم بیفته، توی مدرسه و جاهای دیگه کمرنگ میشه.
در ادامه اضافه میکنم که عمیقا معتقدم و موافقم که هر زبان،جهان بینی ما رو تحت تأثیر خودش قرار میده.با اشاره به این موضوع که واژه ها فرکانس خاص خودشون رو دارن و مخصوصا واژه هایی وجود دارن که فرکانسشون در یک زبان بالاتر از ترجمه شون به زبانهای دیگه هست.
کاملا موافقم
و نکته دقیق و مهمی رو بهم یادآوری کردی.
ممنونم
و کنجاوتر شدم!
وقتی دیدم این همه دقت روی یک مطلب داری و تونستی از فیلم Arrival همچین مطلبی رو بیرون بکشی واقعا تعجب کردم
متمرکز شدن روی یه نکته و پیدا کردن جواب اون خیلی کا قشنگیه واقعا افرین🌹
و اینکه مطالبت واقعا مفیده
و هر چقدر فکر کردم یه متنی مربوط به مطلبت بنویسم هیچی به ذهنم نیومد دلم هم نیومد اینقدر زحمت کشیدی خسته نباشید بهت نگم:)
زنده باشی محمدجان
خوندن کامنتات همیشه خوشحالم میکنه
مرسی از محبتت 🌹
سلام
هدف آفرینش بنظرم چیزی جز زیبایی نیست
روی زیبا هدف زیبا و کلام زیبا
همه مشکلات ما از زمانی شروع شد که به سمت زشتی سوق یافتیم
و قطعا کلام زیبا در پس اندیشه زیباست
هر چند شاید دانستن خیلی چیزها کمکی به ما نکند از جمله اینکه هفت نوع برف داریم
اما دانش هیچ کمکی به نوع بشر نکرده است بلکه این سواد هست که به داد آن رسیده است
با درود و بدرود
راستش دونستن خیلی چیزها، نه به معنی انبار کردن اون در ذهن، بلکه بدین معنی که اون دانستن، باعث تجربهای عمیقتر بشه به نظرم خیلی ارزشمنده.
خلق نشدن یک سری واژهها و دانستهها
و محدودیت کلامی، تجربهی ما رو از جهان پیرامونمون ضعیف میکنه.
مثلا تجربهی یک اسکیمو میتونه خیلی هیجانانگیزتر از منی باشه که فقط برف رو اگر سالی یکبار بیاد و بر زمین بنشینه تماشا میکنم.
امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم:)
خیلی خوب بیانش کردی و واقعا لذت بردم . نمیتونم بگم تا حالا تجربه ای نداشتم که چنین چیزی امکان نداره . ولی واقعا به فکر فرو رفتم که چه زمان هایی با این رخداد روبرو شدم و متوجه اصل موضوع رابطه ی زبان و اندیشه نشدم.
مرسی از توجه و همراهیت نسیم عزیز🌹
خانوم صفایی سلام.
خیلی بهم خوش می گذره وقتی توی کوچ گردش می کنم.
آیا کتاب هایی با ترجمه فارسی در این زمینه می شناسین؟ اگر بله و معرفی کنین خیلییییی خوشحال می شم.
ممنونتونم.
درود کوروش عزیز
باعث افتخار و خوشحالی منه که از دوستان من و کوچ هستید:)
راستش یک سری منابع رو پیدا کردم که قصد دارم روزهای آینده به لحاظ محتوا و ترجمه بررسی کنم.
حتما معرفی میکنم
چون این موضوع، موردعلاقهی منم هست بشدت.
من به میل و صلاحدید خودم در حوزه رسایی کلمات و حمل درست معنی توسط کلمات کار کرده ام.
یکی از فعلهایی که توسط گویندگان ایرانی هم در داخل و هم در خارج به گند کشیده شده فعل “زحمت کشیدن” هست. ایرانی می خواهد بابت انجام کاری از کسی تشکر کند به او می گوید: زحمت کشیدی.
فرد می خواهد از فعالیت مجدانه و “خود خواسته”اش در زمینه ای حرف بزند می گوید”:… خیلی زحمت کشیدم…
با این به کارگیری کلمه زحمت، ایرانی دارد می گوید که از انجام هر فعالیتی قدری ناراضی است حتی اگر کاملن به صورت” خود انگیخته” عمل کرده باشد. انگار همیشه دیگری یا دیگرانی به او بدهکارند.
در حالی که می توان گفت: در فلان مورد خیلی کار کرده ام.
یا :فلانی ممنونم از فعالیتهایی که انجام داده ای.
خیلی مثال عالیای زدید. و دقیقا همینطوره که گفتید.
من همیشه روی واژهها و معانیشون حساس بودم ولی مدتیه که این حساسیت خیلی بیشتر شده
و اگرچه اطرافیانم رو آزار میده ولی ما رو به یک توافق خوب و بهینه میرسونه که با کمترین صرف انرژی، صریحترین معنی ذهن رو انتقال بدیم.
منتها ضعف کلامی توی گفتگو و زبان یک ملته که بخاطر اثرگذاری روی تجربه و جهانبینی ما، قدری ناراحتکنندهست و هرچقدرم واژههای جدید خلق کنیم بخاطر رشد در چنین فرهنگ و ذیل سایه این زبان، قابل فهم و تجربه و درک همه جنبههای زیستن نخواهد شد.
خانوم صفایی سلام.
اگر قرار بود در زندگی فقط از یک کلمه استفاده کنم اون “نه” می بود. این در حالیه که رفتار کل بشر با دومین کلمه مهم من، “چرا” اصلن خوب نیست. اینکه چه جاهایی خیلی لازمه برای شروع فرآیند فهم درست به کار بره و نمی ره و اینکه چه جاها به معنی “نباید” به کار می ره ( چرا اون کار رو کردی؟ به معنی: نباید اون کار رو می کردی) یک کاربرد مبهم داره که ندیده ام فرد دیگه ای بهش اشاره کنه. در جواب این سوال : “چرا دیر اومدی؟” این جوابها رو ببینید: ۱- توی ترافیک گیر بودم ۲- برای اینکه فلانی رفته باشه و نبینمش.
در جواب اول، کسی که دیر اومده داره به سوال: “چی شد که دیر اومدی؟” جواب می ده و در جواب دوم، کسی که دیر اومده داره به سوال: “دیر اومدی که چی بشه؟” جواب داده.
چه کار کرده؟ سوال “چرا دیر اومدی؟” رو پیش خودش ترجمه و تبدیل به سوال مورد نظر خودش کرده و بعد جواب داده و از این بعد شروع بدفهمی ها.
اگر پرسش کننده می پرسید:”چی شد که دیر اومدی؟ “یا” دیر اومدی که چی بشه؟ ” ابهام کم می شد.
میفهمم چی میگید کوروش جان؛
مستقل از نقایص زبانی، و ضعف کلامی،
برخی از این موارد رو میشه با تسلط به تفکر نقادانه که یکی از دستاوردهاش، شفافیت کلام و دقت توی پرسشه حلش کرد.
من نوشتنش رو شروع کردم:)
بیش از آنکه بخواهم از محتوای دلچسب این متن حرف بزنم، بهتر دیدم گذارِ به این مطلب و سایت رسیدن رو عنوان کنم.
به دوستی فیلم Arrival رو معرفی کرده بودم که ببیند. دید و گفتگویی میانمان درگرفت. به آنجا رسید که برای من TEDx – Hamed Abdi رو فرستاد، چیزی که دیدم و حیرت کردم از بیان و اجرا و فرم کلی پرزنتیشن ایشان.
به دنبال اطلاعات بیشتری بودم که به این سایت و این مطلب رسیدم، و حالا فکر کنید سردرِ متن هم Arrival کوبیده شده باشد، حال آنکه من به دنبال حامد عبدی میگشتم.
به همین سادگی. حیرت انگیز نیست؟
شما رو پی خواهم گرفت.
چقدر دلگرم شدم از خواندن این کامنت. حامد عبدی عزیز که وجودشون مملو از شادی و نعمت بوده برای من و همواره از مصاحبت ایشان آموخته و لذت بردهام حالا دوستی جدید را به من و کوچ هدیه دادند.
از آشنایی با شما بسیار خوشوقتم محسن عزیز.
و اما Arrival همچنان جزو سه فیلم شگفتانگیزیست که تاکنون دیدهام.
سلام و عرض ادب خدمت شما و تمام دست اندرکاران سایت.
فقط میتونم بگم عالیه سایتی مثل سایت شما که در این حد مقالات با کیفیت و صدالبته اگاهی بخش باشه بسیار در ایران کمه.
فقط اگر ممکنه دانلود نوشته های سایت به صورت پی دی اف رو هم فراهم کنید که عالی میشه