مدتی قبل کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار از دکتر سریع القلم را می خواندم که در قسمتی از آن
در باره نقدناپذیری ایرانیان صحبت کرده بود.
می گوید:
” مهم ترین پایه روش نقد آن است که هر فردی بنا به مهارتها، ظرفیتها و حتی روحیات خاص خود،
برداشتی از پدیدهها و موضوعات میکند.
تلاقی این برداشتها باعث رشد علم میشود و شناخت انسان را عمیقتر میکند.
از آنجا که یک فرد، ظرفیت فهم تمامی ابعاد یک پدیده را قاعدتاً نمیتواند داشته باشد
و حتی نسبت به برداشتهای خود نمیتواند اطمینان داشته باشد،
ورود نظرات و دیدگاهها و ابعاد فکری دیگران است که باعث رشد یک فرد میگردد.
این ساختار رقابتی طرح دیدگاههای مختلف به یک موضوع زمینه ساز رشد اندیشه
و سپس رشد و تعالی انسان ها و جامعه میشود.
جوامع مدنی طی قرن ها توانستهاند به تدریج «فرهنگ نقد» را نهادینه سازندو برای شهروندان خود
حقوق مدنی را جهت طرح دیدگاهها، نشر و چاپ دیدگاه و گسترش اندیشههای نو فراهم آورند.
فرهنگ نقد شامل ارائه استنادات جدید، عرضه تحقیقات جدید، طرح مفروضات جدید، طرح قالب هاو نظریه های جدید و در نهایت ارائه پارادایمهای جدید است.
همان گونه که مشاهده می شود فرهنگ نقد در سطح استدلال، مواد خام و نظریه خلاصه می شود
که نسبت به نظریهها و برداشتهای دیگر مطرح میگردد.
این فرهنگ نقد مشتقی از فرهنگ عقلانیت است و به موازات
عقلانی شدن تمامی سطوح فکر و عمل در یک جامعه تحقق میپذیرد.”
حالا که چندماه از آن روزها و خواندن سطر به سطر این کتاب در سفرهایم می گذرد
و فرصت اندیشیدن راجع به آن داشتم، ترغیب شدم که چند خطی راجع به نقد کردن بنویسم
تا شاید به زبان مشترک و فهم نسبتا نزدیکی راجع به این موضوع برسیم.
اول ببینیم تعریف لغوی نقد چیست؟
تعریف ویکی پدیا در مورد نقد
تعریف فرهنگ معین در مورد نقد
بطور کلی نقد را برشمردن ویژگیهای خوب و بد راجع به یک موضوع، تعریف کردهاند.
خب با توجه به اینکه درک و دریافت هرکسی از یک مسئله متفاوت است ما با تفاوت در اندیشهها روبرو هستیم.
پس «نقد کننده و نقد شونده، دو اندیشهٔ متفاوت و دوفهم غیریکسان از یک موضوع دارند.»
مثلاً من، اندیشهٔ تو را نقد می کنم. علاوه بر اینکه از نظر اندیشه و فهم و درکم از موضوع مورد نقد، با تو تفاوت دارم؛
حتی ممکن است به اندیشهٔ خودم نیز تردید کنم!
با این اوصاف، این موضوع از پیچیدگی ها و ظرافت های خاصی برخوردار است و به همین دلیل هم هست که دوستانم
مرا یک آدم نقدناپذیر ( نه انتقاد ناپذیر؛ که اگرچه نقد و انتقاد را در کنار هم می آورند ولی باهم تفاوت دارند.) می دانند.
که البته این من، هرگز وقتش را صرف نقد دیگران نیز نمیکند به همان اندازه که از شنیدنش بیزار است!
من باور دارم این نقد، بیش از اینکه سازنده باشد به علت اینکه عموماً عادت داریم پیش فرضهایمان را از آن شخص
در موضوع موردنظر دخیل کنیم از خطاهای بسیاری برخوردار است و مخرب است.
آدم ها اغلب بی آنکه هدفشان را از نقد بدانند به اظهارنظر می پردازند و این اظهارنظر را معادل نقد در نظر می گیرند
در حالیکه چنین نیست.
«هدف باید بهتر فهمیدن و دقیق فهمیدن موضوع باشد.»
تو زمانی می توانی اندیشهٔ مرا نقد کنی که مدل ذهنی مرا بشناسی و به اندیشهٔ من و زوایای مختلفش تا جای ممکن،
شناخت و اشراف داشته باشی تا بتوانی ضعف دیدگاه مرا آشکار کنی. در غیراینصورت صلاحیت اینکار را نداری.
نقد سازنده هم خود یک ترکیب غلط است که برای ما ایرانیان، شوربختانه دستاویزی برای سرک کشیدن در زندگی همدیگر شده است.
نقد، ناظر بر اندیشه است.
من نمیتوانم بگویم به رفتار تو نقد دارم چرا که نقد، شخص را هدف نمیگیرد و تنها به اندیشه وارد است.
پس آن را با اظهار نظر شخصی اشتباه نگیریم.
“منتقد، متن و سخن و فکر فرد را نقد میکند و نه شخص او را.
دکتر سریع القلم “
یادمان نرود که نقد، ادبیات و روش شناسی خاص خود را دارد.
اگر در موضوع مورد نظر، متخصص نیستیم، صلاحیت ورود به آن را نداریم.
عموماً عادت کردهایم بدون اینکه نظرمان را بخواهند وارد شخصیترین مسائل زندگی دیگران بشویم و اشتباهاً به جای دخالت،
نام نقد روی آن بگذاریم تا شاید قیافهٔ برازنده تر و انتلکتتری به خود بگیرد و کمی موجه بنظر بیاید.
در آخر میخواهم بگویم که آدمها بسیار پیچیدهاند و بسیار پیچیدهتر رفتار میکنند.
گاهی خودشان هم از تحلیل اندیشه و رفتارهایشان باز میمانند.
پس تا وقتی نظر ما را نخواستهاند حتی اگر از طرز تفکر و تصمیمات یکدیگر بیزار هم باشیم به اسم دوستی یا دلسوزی
یا هر برچسب توجیه کنندهٔ دیگری، آنچه را که صرفاً اشتباه میدانیم ننویسیم و به زبان نیاوریم
و این حق را خودمان از خود سلب کنیم؛ چرا که اساساً حقی نبوده !
تو مختاری در هیأت یک روشنفکر، بسیار پلشت رفتار کنی یا میتوانی به رشد و شکوفایی خودت کمک کنی چنانچه من.
تفسیر فلسفهٔ زندگی تو، کار من نیست و نخواهد بود.
کارهای مهمتری در این فرصت محدود دارم که برایم از تجسس و واکاوی زندگی شخصی آدمها بسیار ارزشمندتر است.
۳ نظر
شهلا جان، قلم تو را تحسین میکنم. به نظم درآوردن چنین نوشتهای همانی است که گفتی: همراه داشتن کتابی و در سفر خواندنش و آرام آرام مزه کردن و فهمیدنش.
کامنت من دربارهی پایان نوشته و جمعبندی توست، به نظرم دیواری مستحکم و سخت دربرابر دیگران کشیدن، پایان خوشی نباشد.
یکی از مشکلات زیرساختی ما علاوه بر نقد کردن، ناتوانی در گفتگوست (بیان دکتر رنانی)٬ فکر میکنم چنین گاردی در برابر مخاطب، سرنخهای گفتگو و بهانههای تفاهم را کور و عقیم میکند.
موافق ساختارمند شدن نقد کردن و نقد شدن هستم، اما اگر توجه کرده باشی، ما اصطلاحاً بزرگانی داریم که هرگز به کسی اجازه نقد کردن نمیدهند، تو گویی هیچ منظومه فکری در عالم به پای آنها و درک آنها نرسیده است، این را تعمیم بدهیم به فرد فرد جامعهی حاضر.
پیشنهاد من این است که به جای محکم کردن و جدی کردن نقد نکردن یا اما و اگرهای متنوع، بهتر است ساختاری مشخص و قاعدهای دستیافتنی و شفاف فراهم آوریم.
سجاد جان سپاس از لطف و توجهت.
در پست بعدی، در حد توان سعی میکنم با توجه به موضوعاتی که مطرح کرده بودی پاسخی در جهت رفع ابهام و رسیدن به یک فهم مشترک دهم.
[…] نقادانه ریشه در نقد دارد. البته نقد و انتقاد باهم تفاوت دارند و قبلا در این باره گفتهام(+) […]