رفتن غیر منتظره ات
مرا به باورِ بیهودگی این زندگی نزدیک تر کرد.
به همان که خیلی وقت است می دانیم؛
ولی در تقلا برای پنهان کردنش، در هرچیزی معنایی می گنجانیم.
معنایی که خود در دلش چیزی جز پوچی و همان بیهودگی نیست.
برایم متفاوت بودی
چه آن سالهای دور که کودک بودم و هرروز بعد از بستن مطب و دنیای پزشکی ات، [userpro_private]به خانه مان می آمدی و من کودکانه ذوق میکردم از حضورت و شاید در دنیای خودم فکر میکردم یک همبازی بزرگ دارم که حرفم را میفهمد و همقد من کوچک میشود و کودکی میکند.
چه آن سال کذایی که در رفتن پدرم، بازهم دیدنت دلگرمی بزرگی در آن محفل غمگین بود. شعری به دستم دادی که هنوز هم وقتی دلتنگ پدر میشوم میخوانمش.
برای من زمان معنای عام را ندارد وقتی انگار همان دیروز بود که چه عاشقانه با پدرم ساز می نواختید و غرق در گفتگوهایی که حتم دارم
انسانهای خاصی چون شما فقط قادر به درک چنین خلوتی بودند.
راستی میخواستم دیدمت بگویم با شعر تو چه عاشقی ها که نکردم آنزمان که زمزمه کردیم
“من عاااشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی…”
.
شاید وقتی آن لحظه ای در سال که به قول تو بی تفاوت از کنارش گذشتم دست مرا گرفت و به مرگ بوسه زدم،
به خودت بگویم.
راستی
سلام مرا به مادرت و پدرم برسان.
[/userpro_private]
۲ نظر
تسلیتی از اعماق وجودم را پذیرا باش شهلا جان
امیدوارم غم هایت با پایان سال ، پایان بپذیرند.
فقدان ایشون ضایعه بزرگی برای تمام ایران خواهد بود.
چه زیباست این شعر:
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود
ممنونم دوست عزیز و همدل من.