کوچ – شهلا صفائی
  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من

کوچ – شهلا صفائی

آن‌چـه می‌خوانَـم و می‌آمـوزَم

  • خانه
  • کوچ | فهرست
    • گفتگوها
    • تفکر  نقادانه
    • جهان دیجیتال
    • روانشناسی اجتماعی
    • یادداشت‌ها
    • نامه‌ها
  • کافه کتاب
  • تماس با من
کافه کتاب

هنوز آلیس – لیزا جنوا

9 مرداد 1397
هنوز آلیس – لیزا جنوا

چندروز پیش، کتاب هنوز آلیس (Still Alice)  را تمام کردم. یکی از لذت‌بخش‌ترین کتاب‌هایی بود که خواندم؛ چرا که مرا در تمام صحنه‌ها و لحظه‌ها عمیقاً با خود همراه کرد. هرچقدر که توانستم خواندنش را بر روزهایم کش دادم ولی بالاخره تمام شد… هرچند در ذهن من کماکان پررنگ و برجسته زندگی می‌کند.


کتاب در مورد زندگی آلیس است. استاد پنجاه سالهٔ دانشگاه هاروارد که روانشناسی شناخت و زبان‌شناسی تدریس می‌کند. آلیس در اوج زندگی حرفه‌ای خود دچار آلزایمر زودرس می‌شود.

داستان از زبان خود او روایت می‌شود. اویی که هرروز میزان تخریب مغزش را می‌سنجد. آلزایمر، هرروز که می‌گذرد گوشه‌ای از ذهنش را به تاراج می‌برد و خواننده به موازات پیشرفت بیماری با آلیس و درد بی‌امان او همراه می‌شود. عجز او و وحشتش را می‌فهمد و اندوه از دست دادن هرآنچه به آن علاقه داشت را با ذره ذرهٔ وجودش درک می‌کند.

با پیشروى علایم، آلیس به عنوان یک استاد دانشگاه با چالش هاى بیشترى روبرو مى‌شود، تا جاییکه نهایتاً مجبور به ترک کرسى دانشگاه و خانه‌نشینى مى‌شود.

او تمام علایق خود را یکی پس از دیگری از دست می‌دهد؛ تدریس کردن، دویدن، کتاب خواندن و مقاله نوشتن، پژوهش؛ و طولى نمى‌کشد که آلیس، گوشه گوشه‌ى ذهن و خاطراتش را از دست مى‌دهد و با همه، حتى شوهر و فرزندانش غریبه می‌شود.

باور اینکه زنى چنین موفق و باهوش، تنها در میانه‌ى راه زندگى با اختلال حافظه مواجه شود، حتى براى خواننده‌ى این سطور هم مى‌تواند دردناک باشد.

یکی از تأثیرگذارترین صحنه‌ها به اعتقاد من آن زمانی‌ست که آلیس برای سخنرانی به همایش حمایت از بیماران مبتلا به آلزایمر زودرس دعوت می‌شود. تمام نگرانی‌اش از اینکه کلمات را از روی سطور کاغذ گم کند و نگرانی خانواده‌اش در ردیف نخست این همایش، به جان خواننده نفوذ می‌کند.

در نهایت، سخنرانى شگفت انگیزِ او در حمایت از این بیماران، خواننده را تا مدت‌ها با خود درگیر می‌کند.
ولی شاید دردناکترین و اثرگذارترین صحنه مربوط به قسمتى باشد که آلیس پس از سخنرانى همایش را ترک مى‌کند، او حالا خوشحال است و احساس مفید بودن مى‌کند، اما حتى این احساس هم دیرى نمى‌پاید. خیلى زود خاطره‌ى خوش این دستاورد از ذهن آلیس پاک مى‌شود و او دوباره به دنیاى ایزوله‌ى پراندوه خود بازمی‌گردد.

فیلم هنوز آلیس

بر اساس داستان کتاب هنوز آلیس فیلمی هم به همین نام در سال ۲۰۱۴ با بازی جولیان مور ساخته‌اند. بازی جولیان مور در این فیلم به قدری زیبا بود که توانست در سال ۲۰۱۵ اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن را از آن خود کرد.

دربارهٔ نویسنده

لیزا جنوا دارای مدرک دکترای عصب‌شناسی از دانشگاه هاروارد و عضو انجمن ملی آلزایمر در ماساچوست با رمان من هنوز آلیس هستم به عنوان نویسنده‌ای جهانی شناخته شد.
سابقه­‌ی لیزا در علم عصب‌­شناسی و اختلالات مغزی باعث شد او در نوشتن رمان­ پرفروش خود که در لیست پرفروش­ترین­‌های نیویورک، پنجم شد، موفقیت والایی کسب کند، آن­قدر که تا به امروز، این کتاب به ۲۵ زبان دنیا ترجمه و چاپ شده است.

 

قسمت‌هایی از کتاب هنوز آلیس

✔ آلیس گفت: “تو چقدر زیبایى، چقدر وحشت دارم از این که نگاهت کنم و نشناسمت، ندونم تو کى هستى!”

– “فکر مى‌کنم حتى اگر روزى ندانى من کى هستم، باز هم مى‌دونى که دوستت دارم. “

– “اگه نگاهت کنم و ندونم تو دخترمى و ندونم که دوستم دارى، آن وقت چه؟”

– “اون وقت من بهت مى‌گم که دوستت دارم و تو هم حرفم رو قبول مى‌کنى.”

✔ آرزو کرد کاش به سرطان مبتلا شده بود. به یک چشم به هم زدن حاضر بود آلزایمر را با سرطان عوض کند. از خودش خجالت کشید که چنین آرزویى کرده است. بى‌تردید معامله‌ى بى‌فایده‌اى بود. اما به خودش اجازه‌ى خیالبافى داد. اگر سرطان داشت به بیماریى مبتلا شده بود که به او امکان مبارزه هم مى‌داد. مى‌توانست زیر تیغ جراحى برود، مى‌توانست پرتودرمانى یا شیمى درمانى را امتحان کند. احتمال داشت که موفق شود. در مبارزه با سرطان، خانواده و دوستانش در هاروارد پشتش بودند و مبارزه‌ى او را تحسین مى‌کردند. حتى اگر در این مبارزه شکست مى‌خورد، مى‌توانست هوشیارانه در چشم‌هاى آن‌ها نگاه کند و بگوید خداحافظ.

✔ خیلى وقت‌ها از فردا وحشت دارم. نکند فردا بیدار شوم و ندانم همسرم کیست؟ نکند فردا بیدار شوم و ندانم کجا هستم؟ نکند فردا بیدار شوم، خودم را در آینه نگاه کنم و ندانم کسى که در آن مى‌بینم کیست؟ از کى دیگر من، من نخواهم بود؟ آیا آن بخش از مغز من که مسئول یگانه بودن من است، در مقابل این بیمارى مصونیت دارد؟ آیا هویت من در فراسوى عصب‌ها و پروتئین‌ها و مولکول‌هاى ناسالم قرار دارد؟ آیا روح و روان من در مقابل ویرانگرى آلزایمر مصون است؟ من فکر مى‌کنم هست.

✔ دیروز من ناپدید شده و فردایم نامطمئن است. پس من برای چه زندگی می‌کنم؟ برای هرروز. من در لحظه زندگی می‌کنم. دریکی از همین فرداها فراموش می‌کنم که در مقابل شما ایستادم و سخنرانی کردم. اما فراموش کردن من در آینده به این معنا نیست که من هرلحظهٔ امروز را زندگی نکردم. من امروز را فراموش می‌کنم، اما این بدان معنا نیست که امروز مهم نیست.

۴ نظر
11
فیس بوک توییتر گوگل ‌پلاس پینترست لینکدین
نوشته قبلی
خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه و نقدغیرسازنده- ابزار خودفریبی این روزهای دشوار
نوشته بعدی
قوی سیاه – نسیم طالب

۴ نظر

شروین صفائی ۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۲۱ ب٫ظ

چقدر متأسفم که این کتاب رو نخوندم.البته نمیدونستم که داستان «هنوز آلیس» ابتدا کتاب بوده.اما باید بگم حدود یک سال قبل که فیلم رو دیدم تا چند روز ذهنم درگیر قصه تکان‌دهنده‌ و سرگذشت آلیس بود.

پاسخ
شهلا صفائی ۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۴ ب٫ظ

من اینو بدشانسی مطلق می‌دونم که فیلمی قبل از خوندن کتابش دیده بشه.
راجع به هری پاتر و گیم آف ترونز همین اتفاق برای من افتاد و برای نمایشنامه های اشمیت و کتاب me before you، تقریباً خوش‌شانس بودم:) چون اهل فیلم نیستم دیگه گزینه ای نمیشناسم که بدونم فیلمشم دیدم!

پاسخ
مریم ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۱۸ ب٫ظ

من فیلمش هم کامل ندیدم اما ماجراش رو کامل میدونم و کتابش رو هم نخوندم…

شهلا بعضی بیماری ها واقعا انقدری برای من ترس دارن که دوست ندارم بهشون فکر کنم … مثل اسکیزوفرنی و الزایمر … حتی وقتی عنوان رو دیدم و میخواستم بخونم هم جلوی خودم رو گرفتم بعد یکی دو بار باز کردن لینک و بعد دو روز خوندم !

پاسخ
شهلا صفائی ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۴:۵۷ ب٫ظ

واقعاً هم دلهره‌آور و ترسناکه. ولی زندگی قابل پیش‌بینی نیست. اینکه اختیاری با خوندن برخی داستان‌ها، زندگی‌های دیگه رو برای مدتی تجربه می‌کنیم، میتونه هیجان‌انگیز باشه!

پاسخ

لغو ارسال نظر لغو پاسخ

مطالبی که ممکن است دوست داشته باشید.

غزل برای گل آفتابگردان _ شفیعی کدکنی

21 خرداد 1395

جاناتان مرغ دریایی_ریچارد باخ

12 اسفند 1395

پشت پرده ریاکاری – دن اریلی

26 مهر 1399

عظمت خوشی های کوچک

15 اسفند 1398

هوای قریه بارانی‌ست

29 مرداد 1402

من گم شده بودم …

21 آبان 1395

فرانی و زویی _ جی.دی سلینجر

8 تیر 1395

تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

13 اردیبهشت 1396

بارون درخت نشین_ ایتالو کالوینو

26 دی 1395

وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف...

6 تیر 1395

دسته بندی

  • تفکر  نقادانه (۲۴)
  • جهان دیجیتال (۲۰)
  • روانشناسی اجتماعی (۱۸)
  • فیلم (۵)
  • کافه کتاب (۷۲)
  • گفتگوها (۳)
  • یادداشت‌ها (۲۱۷)
    • نامه‌ها (۱۴)

آخرین نوشته ها

  • ماجرای سفر من و زوربا
  • پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • هوای قریه بارانی‌ست
  • جایی کوچک میان نخواستن زندگی و نخواستن مرگ
  • فاعلیت زیستن ـ نامه‌هایی در ستایش زندگی
  • حال در معنادهی به گذشته مؤثر است.
  • اگر اندکی پایین‌تر بود آسمان…
  • علاج یأس با فهم درمیانگی
  • مسافر
  • تولید غیرارادی خاطرات ساختگی توسط مغز

دیدگاه ها

  • صادق در ماجرای سفر من و زوربا
  • دامون در ماجرای سفر من و زوربا
  • رها در ماجرای سفر من و زوربا
  • حجت در ماجرای سفر من و زوربا
  • Paras2 در ماجرای سفر من و زوربا
  • زهرا در همیشه همه‌چیز مثل همیشه است
  • محمد در پیشرفت، فرایندی دیالکتیکی است؟
  • محمود جالینوسی در آه از آن رفتگان بی‌برگشت
  • ستار فلاح در سه هزار و پانصد قدم- احوالات
  • شکیب داودی در تاسیان _ هوشنگ ابتهاج

RSS وبلاگ روانشناسی اجتماعی

  • خانه
  • کافه کتاب
  • وبلاگ روانشناسی اجتماعی
  • تماس با من

@2017 - تمام حقوق این سایت، متعلق به شهلا صفائی می باشد.