آرام بگیر امشب ، ما هر دو پر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم
داغیم، نمیفهمیم تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمیخواهیم از فاجعه برگردیم
از مرهم یکدیگر تا زخمی هم بودن
راهی ست که به مقصد، با عشق سفر کردیم
شعریم و نمیخوانیم، شوقیم و نمیخواهیم
چشمیم و نمی بینیم، سبزیم ولی زردیم
این فصل پریشان را برگی بزن و بگذر
در متن شب بی ماه، دنبال چه می گردیم؟
بیداری رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره هامان را از خواب نیاوردیم
تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر در خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پر از دردیم..
– افشین یداللهی
پینوشت:
امسال، چهارشنبهسوری، بیش از هرچیزی مرا یاد تو میاندازد. جایی که هستی، حتم دارم از روی زمین و بین ما آدمها بهتر است. تمام این روزها به تو غبطه خوردم که چه عاشقانه زیستی و چه عاشقتر رفتی.
امروز به پدرت زنگ زدم، صدای دوست داشتنی و آراماش مرا به تک تک خاطرات گذشته پرتاب کرد.
گفتم: داییجون، حالتون چطوره؟
گفت: خوبم داییجون.خوشحالم که افشین، امسال عید تنها نیست.
به شوخی گفتم: آره امسال که جمعشون جمعِ.
خندید و با صدایی لرزان گفت آره. به حال ما باید افسوس خورد.
گفتم: از پدری چنین عاشق، چنین پسری را دور از انتظار نبود، جایش خالیست.
گفت: از پدری چنان عاشق، چنین دختری باید.
تمام جانم را سکوتی عمیق در برگرفت…
۱ نظر
جای افشین یداللهی عزیز خیلی خالیه. آرزو می کنم روحش قرین آرامش باشه.
مطمئنم یاد و خاطره اش و اشعار و واژه های نغز و دلکشش همیشه همراه ما خواهد بود.