این روزها زیاد به «دل خوشی هام» فکر می کنم. همون خوشی های کوچیکی که حتی از مه آلودترین روزها و روزگار، من رو عبور داده و اوقاتی، لبخند رضایت به لبم نشونده.
امروز بخشی از این دل خوشی ها رو داشتم با کسی شریک میشدم و غرق تماشای خوشیهای اون بودم.
لذتهای کوچیکی که هرکدوم از ما رو به داشتن لحظات عمیقتر دعوت میکرد.
تماشای طبیعت و تصور قدم زدنهای شبانه در سکوت کوچهباغها
و یا همصحبتی با حیوانات معصومی که هنوز باور دارم بسیار ارزشمندتر از ما موجودات دوپا هستند.
طلوع خورشید بر فراز کوه و دریا و صدای جیرجیرکها در عمق شب.
زیر باران دویدن و خندیدن و گاه با موزیکی سرمست شدن.
بوی علفهای باران خورده و خنکی زمین زیر پاهای برهنه.
و دور خود چرخیدن و رقصیدن و لبخند زدن به عابری غریبه.
یادآوری این لذتهای کوچک تجربه شده، همانند تجربه دوباره و چندبارهاش به عمق جانمان نشست.
حتی آنهایی که دیگری در آن سهمی نداشت و فقط تماشاچی روایتها و تصاویرش بود.
گویی این بار به جای هفت لذت کوچک و عمیق، هرکدام در عمق خاطرات دیگری نشستیم و
چهارده لذت کوچک فراموش نشدنی در دستانمان داشتیم.
به این فکر میکردم که ما چقدر خوشبختیم که میتونیم از چنین چیزهای ساده و کوچکی، لذت ببریم.
ولی خب مغموم شدم که چرا خیلی از ما اینها رو فراموش کردیم و چشم به روزهای دیر و دور دوختیم
که معجزهای بزرگ اتفاق بیفتند و تمام این غمها و یکنواختیها رو بشوید و ببرد و لذت واقعی رو بچشیم.
مرور این پرسشها و دیالوگهای درونی، من رو یاد کتاب Small pleasures– از سری کتابهای مدرسه زندگی آلن دوباتن– انداخت.
و دوباره بعد از چندسال مفاهیمش در ذهنم مرور شد.
می گفت ماها یه سری ذهنیت و پیشداوری راجع به چیزایی داریم که ما رو خوشحال میکنن.
و مدام دنبال خوشیهایی هستیم که کمیاب و خاص باشن و راجع به چیزای معمولی، حس خوبی نداریم.
فرض ما بر اینه که چیزای نایاب، منحصر بفرد، خاص و عجیب و غریب، ما رو بیشتر خوشحال میکنن.
و چنین چیزایی اگه خیلی هم گرون باشن بیشترم خوشحال میشیم.
نیاز به تأیید اقتصادی برای ارزش گذاری داریم. ارزون باشه یا رایگان بهمون بدن، قدرشو نمیدونیم.
خاویار هنوز از تخم مرغ جالبتر به نظر می رسه.
انبه و آناناس اگه ارزون بشن، احتمالا از لیست آرزوهای خیلیامون خط میخورن.
از شهرت هم خوشمون میاد.
اگه یه نوازنده بینظیر، گوشه خیابون ویولن یا آکاردئون بزنه و نشناسیمش، اونقدر برامون جذاب نیست نسبت به وقتی که بریم کنسرت همون آدم و پول زیادی هم برای گرفتن بلیطش بپردازیم.
به برنامههای بزرگ و هیجانانگیز توجه میکنیم و لذت و خوشیهامون رو توی اونا جستجو می کنیم.
مسافرت، ازدواج باشکوه، خرید گرونترین گوشی و …
این نگاه کاملا هم غلط نیست ولی باعث یه گرایش غیرمفید و بد بر ضد چیزهای ارزون، در دسترس، کوچیک و معمولی میشه.
بخاطر همین وقتی میشنویم فلانی با هواپیمای خصوصی سفر کرده حس میکنیم خیلی بیشتر از کسی که
یه روز غروب با دوچرخهش مسافتی زیبا رو طی کرده، بهش خوش گذشته.
فرض میگیریم دیدن یه گالری توی ایتالیا از کتاب خوندن توی حیاط خونه قشنگتره.
یا شامی که در هتلی گرون قیمت میخوریم از ساندویچی نزدیک خونه خوشمزهتره.
ولی چیزی که در مورد خوشی جالبه، اینه که میتونه خیلی غیرمنتظره و تصادفی باشه.
خوشیها، مرتب و منظم توی مغازه های لوکس چیده نشدن.
ممکنه توی یه تعطیلات آنچنانی، اصلا سراغمون نیان.
خوشی بستگی داره به وضع عاطفی، کج خلقیها، قهر و آشتیها.
یه بگومگوی کوچیک میتونه کل فایدهی یه سفر آنچنانی رو خراب کنه.
لذتها میتونن خیلی کوچیک باشن.
مثل پچ پچ کردنهای یواشکی، زیر دوش آواز خوندن، دیدن عکسای بچگی.
این چیزای به ظاهر کوچیک و در دسترس، اتفاقا از بزرگترین و تأثیرگذارترین چیزایی هستن که داریم.
قدر داشتهها رو دونستن، راه حل ارزونی نیست؛
به این معنی هم نیست که آرزوهای بزرگ رو سرکوب کنیم.
اما دنبال یه روز موعود بودن هم فایدهای نداره مگه اینکه یاد بگیریم با همین چیزایی که داریم خوشحال باشیم.
کوچیکی خوشیهای کوچیک، بیانگر ارزش واقعی اونا نیست
بلکه نشون میده که چه خوشیهایی در این دنیا هست که مردم، بیرحمانه نادیدهشون میگیرن.
خوشی کوچیک، یه خوشی بزرگِ در انتظار تاج گذاریه؛
لذت عظیمیه که هنوز بشریت به رسمیت نشناخته.
از لذتهای کوچیک زندگیتون برای من بنویسید تا به دلخوشیهامون اضافه بشه 🙂
۳ نظر
لذت بخش بود خوندنش، من معمولاً کمتر کامنت میزارم و بیشتر میام با خودت نظرمو در میون میزارم ولی برای این یکی نمیشد ننوشت، عظمت خوشیهای کوچک
به قول یکی از خوانندههای مورد علاقم
بزرگترین دلخوشی من دیدن لبخند آدم های که دوستشون دارمه اون بالا بالا ها لیست هم بزرگ اسم تو قرار داره دیدن لبخندت بزرگ ترین دلخوشیه البته این ماله قبل این داستان بود الان بزرگترین دلخوشیم شستنه دستامه تو زندگی
دلخوشیهای کوچیکم گوش دادن به موزیکهای زیبا و ریتمهای همخوان ، نوشتن برای کسایی که دوستشون دارم ، محبت و نوازش کلامی و غیر کلامی ، کتابخوندن ، انجام کارها و فعالیتهای فیزیکی ، ساختن و خلق یک کاردستی ، مشکلی رو حل و فصل کردن و…
دنیای جالبیه ، در کل میخوام حواسم به خودم و زندگیم باشه؛ اینطوری حالم بهتره.
به نظرم ارزون و گرون نداره. اما با بعضی وسایل گرون بیشتر سرخوش میشم. به خاطر کیفیت و زیباییشون.