شاید پیشگفتاری را که مارتین سلیگمن بر ویراست دوم کتاب «خوشبینی آموخته شده» نوشته، به نوعی بتوان بیانکننده اهمیت مسأله خوشبینی و آموختن آن دانست.
سلیگمن در این پیشگفتار ضمن اشاره به تلاشهای حرفهایاش در زمینههای درماندگی و افزایش خودکنترلی، سه عامل مهم را در افزایش و همهگیر شدن بیسابقه افسردگی در کشورهای توسعه یافته (به ویژه در میان قشر جوان) مؤثر میداند:
۱) گسترش روزافزون فرهنگ فردگرایی، که منجر میشود انسانها همواره تصور کنند مرکز جهان هستند. بنابراین درد ناشی از شکستهایشان به نظر تسلیناپذیر میرسد.
۲) از بین رفتن اسباب معنوی که در گذشته تحمل شکستهای شخصی را آسان میکرد. مثل ایمان به خدا، جامعه، وطن و خانواده بزرگ.
۳) و مهمترین مسألهای که سلیگمن بر روی آن تأکید دارد، افزایش سرسامآور جنبشهایی هستند که مدام بر تقویت «عزت نفس» افراد اصرار و تأکید دارند.
سلیگمن در توضیح عامل سوم، میگوید که او با عزت نفس مخالف نیست. اما عزت نفس نباید خود تبدیل به «هدف» شود. بلکه صرفا ابزاری سنجشی است که وضعیت سیستم را نشان دهد.
سلیگمن به تحقیقات روی بامیستر و همکارانش اشاره میکند که در آنها مشخص شده بود عاملان کشتارهای جمعی، آدمکشهای حرفهای و رهبران باندهای خلافکار، همگی دچار نوعی عزتنفس کاذب هستند که همان عامل ایجادکننده خشونت در آنهاست.
به همین جهت، از آنجایی که عزت نفس نتوانسته پاسخی برای مهار همهگیرشدن افسردگی باشد، سلیگمن ضروری میداند که مهارتهای خوشبینی به جوانانی که دچار افسردگی هستند آموزش داده شود.
کتاب خوشبینی آموخته شده شامل سه بخش کلی و مجموعاً پانزده فصل است.
بخش نخست با عنوان «کاوش»، شامل پنج فصل، بخش دوم به نام «عرصههای زندگی» شامل شش فصل و بخش سوم با عنوان «تغییر از بدبینی به خوشبینی» شامل چهار فصل میباشند.
در ادامه باهم به مرور بخشهای مهم این پانزده فصل میپردازیم.
[stextbox id=’black’]فصل اول کتاب از خوشبینی و بدبینی به عنوان دو شیوه نگریستن به زندگی نام میبرد.[/stextbox]
به طور کلی اعتقاد سلیگمن بر این اساس است که حوادث منفی برای تمام افراد رخ میدهد. آنچه که میان دو گروه خوشبینها و بدبینها تفاوت ایجاد میکند، «شیوه» برخورد و مواجهه آنها با این دست از پدیدههاست .
[stextbox id=’black’]سلیگمن در فصلهای دوم و سوم، به مبانی نظریه خودکنترلی خود اشاره میکند که شامل دو مؤلفه اساسی است:[/stextbox]
۱) درماندگی آموخته شده (Learned Helplessness):
که واکنشی تسلیمشونده است و باور دارد که هر کوششی بیحاصل و بیفایده است
۲) سبک تبیینی (Explanatory Style):
که همان روش معمولی است که هرکس برای «توضیح دادن» علت رویدادهایی که اطرافش رخ میدهد دارد.
در ادامه سلیگمن به سه بعد مهم در سبک تبیین اشاره میکند که عبارتند از:
۱) تداوم (Permanence):
کسانی که به آسانی مأیوس میشوند معتقدند علل رویدادهای ناگوار «پایدار» است. برعکس، کسانی که در برابر درماندگی مقاومت میکنند، معتقدند علل رویدادهای ناگوار، گذرا هستند.
۲) فراگیری (Pervasiveness):
به معنای «تعمیم دادن» تببینهاست. کسانی که برای شکستهای خود تبیینی «عام» دارند، با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست میکشند. برعکس، کسانی که تبیین خاص دارند، شاید در یک جنبه از زندگی درمانده شوند اما در بخشهای دیگر پرقدرت و مصمم به راه خود ادامه میدهند.
۳) شخصیسازی (Personalization):
وقتی حوادث ناگوار رخ میدهد ما دو راه پیش رو داریم. یکی اینکه خود را ملامت کنیم (درونیسازی)، و دوم اینکه دیگران یا شرایط را مقصر بدانیم (برونسازی).
سلیگمن میگوید کسانی که مدام خود را سرزنش میکنند تصور میکنند بیاستعداد و بیارزشاند و دوستداشتنی نیستند و نتیجتاً عزت نفس پایینی هم پیدا میکنند.
در مقابل، کسانی که عوامل بیرونی را ملامت میکنند در رویارویی با رویدادها هیچوقت عزت نفس خود را از دست نمیدهند.
از طرف دیگر، کسانی که درونیسازی میکنند، عامل دستاوردها و موفقیتهایشان را خود و مهارتهای فردیشان میدانند و کسانی که برونسازی میکنند، عوامل بیرونی مثل «کار گروهی» یا «خوششانسی» را عامل موفقیت میدانند.
در ادامه کتاب، سلیگمن در مورد «افسردگی» به عنوان «نهایت بدبینی» صحبت میکند.
او میگوید افسردگی همان بدبینی آشکار است و به همین خاطر، شناخت شکل اغراقآمیز پدیده نامحسوس بدبینی، کمک میکند که ما افسردگی را بهتر بشناسیم.
در بخش دیگری از کتاب نیز ۹ شاخص مهم افسردگی که در کتاب معروف DSM (راهنمای آماری و تشخیصی انجمن روانپزشکی آمریکا) آمده،فهرست شده است:
- [stextbox id=’info’]
- خُلق افسرده
- نداشتن علاقه به فعالیتهای معمول
- بیاشتهایی
- بیخوابی
- تأخیر روانی-حرکتی(کند شدن روند تفکر یا حرکت)
- فقدان انرژی
- احساس بیهودگی و گناه
- کاهش توانایی فکری و ضعف تمرکز
- فکر کردن به خودکشی یا اقدام به آن
[/stextbox]
[stextbox id=’black’]در بخشی از فصل پنجم، یعنی فصل پایانی بخش اول نیز، به افسردگی به عنوان یک «بیماری قابل درمان» پرداخته شده است.[/stextbox]
سلیگمن در این فصل اشاره میکند که روانشناسی شناختی (Cognitive Psychology) با استفاده از پنج شِگرد به نبرد با افسردگی و درماندگی میرود:
۱) تشخیص افکاری که به صورت اتوماتیک و خود به خود در انسان به وجود میآیند.
مثل مادری که صبح ناگهان بر سر فرزندش فریاد میزند که بعد از آن به این نتیجه میرسد که چقدر مادر نفرتانگیزی است!
۲) به قرائن متضاد، نظم داده شده و نسبت به افکار خودبهخودی تردید میشود.
یعنی مثلا آن مادر یاد میگیرد به خودش یادآوری کند که او قرار است به هنگام بازگشت فرزندان با آنها بازی کند و به آنها درس بدهد و به مشکلاتشان توجه کند.
۳) با توضیحاتی متفاوت نسبت به افکار غیرارادی، تردید صورت میگیرد.
مثلاً، آن مادر به جای اینکه با خود به این نتیجه برسد که:«حتما صبحها خلقم خوش نیست» یا «من مادر نفرتانگیزی هستم»، میآموزد که با توضیحاتی جدید و متضاد، این روند را متوقف کند.
۴) فرد میآموزد که چگونه خود را از افکار ناامیدکننده منحرف سازد.
۵) فرد میآموزد که فرصتهایی را که به افسردگی دامن میزنند بشناسد و آنها را مدیریت و کنترل کند.
مثلاً: «من بدون عشق نمیتوانم زندگی کنم» تبدیل شود به «عشق پدیده ارزشمند اما نادری است».
«باید هرکاری میکنم عالی باشد و گرنه همان شکست است» تبدیل شود به «موفقیت از نظر من وقتی است که بهترین تلاش را از خود نشان دهم».
«یا باید همه مرا دوست داشته باشند یا من بازندهام» تبدیل شود به «به ازای هر نفری که شما را دوست دارد، یک نفر هم به شما بیعلاقه است».
«تنها یک راهحل کاملاً درست برای هر مسألهای وجود دارد و من باید آن را بیابم» تبدیل شود به «زندگی چیزی جز مسدود کردن سوراخهای سد با انگشتانم نیست».
بخش دوم کتاب شامل بررسی مسأله خوشبینی در پنج عرصه زندگی است:
۱)کار ۲) کودکان و والدین ۳) مدرسه ۴)ورزش ۵)سیاست، مذهب و فرهنگ
[stextbox id=’black’]فصل ششم کتاب درباره «موفقیت» در کار است.[/stextbox]
سلیگمن با یادآوری مؤلفه سبک تبیین، کاربرد آن را در موفقیتهای کاری توضیح میدهد.
به عنوان نمونه، سلیگمن توضیح میدهد که در میان فروشندگان، خوشبین بودن چگونه در مقایسه با بدبینی، ضمن حفظ امید فروشندگان، در نهایت فروش بیشتری را برای آنها رقم میزند.
[stextbox id=’black’]«کودکان و والدین: سرچشمه خوشبینی» عنوان فصل هفتم کتاب است.[/stextbox]
سلیگمن در این فصل میگوید که سبک تبیین انسانها در کودکی آنها شکل میگیرد و خوشبینی یا بدبینی شکل گرفته در نهاد فرد در دوران کودکی، در واقع مبنایی برای آینده او نیز قرار میگیرد.
سلیگمن توضیح میدهد که سه فرضیه عمده درباره ریشههای شکلگیری سبک تبیین در کودکان مطرح شده است:
۱) سبک تبیین والدین(به خصوص مادر):
اگر نوع تجزیه و تحلیلی که کودک هر روز درباره علت رویدادها از والدین، به خصوص مادر-میشنود، خوشبینانه باشد، کودک هم خوشبین خواهد شد.
۲) انتقادهای بزرگسالان (آموزگاران، پدرها و مادرها):
در صورتی که انتقاد بزرگسالان به «دائمی» و «فراگیری» (که در فصل اول توضیح داده شد) نزدیک باشند، دیدگاه کودک نیز درباره خوشبینی به سمت بدبینی گرایش پیدا میکند.
۳) بحرانهای زندگی کودکان:
اگر آسیبهایی که کودکان در زندگی خوردهاند حل شوند، این تصور در کودک به وجود میآید که اصولا رویدادهای بد و ناگوار قابل تغییر هستند.در غیر این صورت میتواند بذر ناامیدی را در عمق جان کودک بکارد.
[stextbox id=’black’]در فصل هفتم با نام «مدرسه»، سلیگمن به این موضوع میپردازد که سبک تبیین کودکان چه تأثیری بر عملکرد آنها در مدرسه و کلاس درس دارد.[/stextbox]
چنان چه شاید شما هم حدس زده باشید، سلیگمن معتقد است عملکرد ضعیف کودکان در درس، بیش از آن که به دلیل هوش ناکافی یا کماستعداد بودن کودکان (باور رایج و عمومی آموزگاران و والدین) باشد، به دلیل افسردگی آنهاست.
سلیگمن توضیح میدهد که بر اساس فرضیات و یافتههای او، دو عامل خطرآفرین عمده برای افسردگی و افت تحصیلی کودکان وجود دارد (نکته جالب در این میان این است که در هر مرحله از پژوهش، سلیگمن متوجه شد که پسرها از دخترها افسردهتر هستند):
۱) سبک تبیین بدبینانه:
کودکانی که رویدادی ناگوار را دائمی، فراگیر و شخصی تلقی میکنند، به مرور زمان افسرده میشوند و عملکردشان در مدرسه اُفت پیدا میکند
۲) رویدادهای ناگوار زندگی:
کودکانی که در معرض بدترین رویدادها(مثل طلاق والدین، مرگ یکی از اعضای خانواده، بیکاری نانآور خانواده) قرار میگیرند، بدترین عملکرد تحصیلی را خواهند داشت.
[stextbox id=’black’]در مورد «ورزش»، یعنی فصل نهم کتاب نیز سلیگمن دیدگاه مشابهی دارد.[/stextbox]
او معتقد است که سه پیشبینی ساده را میتوان در مورد کاربرد خوشبینی در میدانهای ورزشی انجام داد:
۱) در شرایط برابر، فرد دارای سبک تبیین خوشبینانهتر تا برنده شدن به تلاش ادامه میدهد.در واقع او به این دلیل برنده میشود که به ویژه پس از شسکت خوردن در مبارزههای نفسگیر، سختتر تلاش میکند.
۲) در شرایط برابر، «تیم»خوشبینتر برنده میشود.
۳) هرگاه سبک تبیین ورزشکاران از بدبینی به خوشبینی تغییر یابد، آنها (به ویژه در شرایط تحت فشار) بیشتر برنده میشوند.
[stextbox id=’black’]در فصل دهم کتاب، سلیگمن به ارتباط سلامت جسمی با خوشبینی میپردازد.[/stextbox]
او برخلاف ماتریالیستها معتقد است که نمیتوان متغیرهای روانی را از دستگاه ایمنی بدن جدا کرد. او با اشاره به نظریه درماندگی آموخته شده خودش، میگوید که این نظریه به چهار شیوه بیان میکند که خوشبینی برای سلامتی مفید است:
- [stextbox id=’info’]
- مقاوم نگه داشتن دستگاه ایمنی
- پایبندی به رژیمهای سالم و توجه به توصیههای پزشکی
- کمک به انسان در مواجهه با رویدادهای ناگوار زندگی
- حمایت اجتماعی (مثل حفظ عشق و دوستی)
[/stextbox]
[stextbox id=’black’]فصل یازدهم کتاب درباره رابطه خوشبینی با سه مقوله سیاست، مذهب و فرهنگ است.[/stextbox]
سلیگمن با بررسی مثالهای مختلف از تاریخ انتخابات ایالات متحده نشان میدهد که موفقیت کاندیداهای خوشبینتر، به مراتب بیش از کاندیداهای بدبین بوده است.
همچنین سلیگمن در این فصل با مقایسه آلمان شرقی و آلمان غربی سعی میکند بررسی کند که آیا میتوان از چیزی به نام «سبک تبیین ملی» حرف زد یا نه.
سلیگمن توضیح میدهد که این مقایسه نهایتاً به این نتیجه رسید که آلمان شرقی از آلمان غربی ناامیدی بیشتر در خود دارد.
اما علت این موضوع چندان مشخص نیست. به همین جهت او در ادامه به تحقیقاتی اشاره میکند که عنصر مهم دیگری برای مقایسه فرهنگها مورد بررسی قرار گرفته و آن «دین» است.
نتیجه آن بود که پیروان برخی مذاهب از برخی دیگر خوشبینی بیشتری داشتند. مثلا یهودیان روسی از پیروان مذهب ارتدکس روسی به مراتب خوشبینتر بودند.
[stextbox id=’black’]در بخش سوم کتاب و از فصلهای دوازده تا چهاردهم، مارتین سلیگمن با استفاده از مدل ABC که توسط آلبرت اِلیس طراحی شده است، سعی دارد به ما کمک کند تا از بدبینی به سمت خوشبینی حرکت کنیم.[/stextbox]
اجازه بدهید این مدل را با دو مثال توضیح بدهم:
مثال اول (روابط دوستانه)
رویداد ناراحتکننده: یکی از دوستانم را به بیرون دعوت کردم. اما او گفت باید برای قرار شغلی آماده شود و نمیداند دیگر کی وقت دارد.
باور: عجب بهانهای! فکر کنم او اصلا نمیخواهد با من در ارتباط باشد. دیگر هیچکس را برای بیرون رفتن دعوت نمیکنم.
پیامد: خودم را احمق و شرمنده احساس میکنم.
آنچه که در بالا خواندید، نمونه تفسیر یک فرد بدبین از یک اتفاق ظاهرا ناراحتکننده است.اما فرض کنید همین اتفاق را بخواهیم بر اساس خوشبینی تفسیر کنیم.تفسیری که نهایتاً حس بهتری به ما بدهد و از پیامدهای منفی جلوگیری کند.
رویداد ناراحتکننده: یکی از دوستانم را به بیرون دعوت کردم. اما او گفت باید برای قرار شغلی آماده شود و نمیداند دیگر کی وقت دارد.
باور: حتما سرش شلوغ است. وگرنه کسی فرصت یک گفتگوی خوب در یک عصر دلپذیر را از دست نمیدهد. امیدوارم در آینده این فرصت محقق شود.
پیامد: درباره خودم حس خوبی دارم و همچنین درباره دوستم که انقدر پرتلاش است. تلاش میکنم تا دفعات بعدی با پیشنهادی بهتر در زمان مناسب غافلگیرش کنم.
مثال دوم (سازمانی و شغلی)
اتفاق ناراحتکننده:در اولین تماس برای بازاریابی تلفنی، طرف گوشی را گذاشت و قطع کرد.
باور: چه بیادبانه! به من حتی فرصت هم نداد.نباید با من آنطور رفتار میکرد.
پیامد: حالم گرفته شد و مجبورم تا تماس بعدی کمی استراحت کنم.
اکنون بیایید حالت خوشبینانه رویداد بالا و پیامدش را درنظر بگیریم؛
اتفاق ناراحتکننده: در اولین تماس برای بازاریابی تلفنی، طرف گوشی را گذاشت و قطع کرد
باور: چقدر عالی! یکی از «نه» ها رفت داخل سطل زباله! باعث شد یک قدم به جواب مثبت نزدیک شوم.
پیامد: خودم را آرام و پرانرژی احساس میکنم.
در مثالهای بالا به وضوح میتوان مشاهده کرد که:
[stextbox id=’info’]تبیینهای دائمی، فراگیر و شخصیسازی شده به راحتی میتوانند روحیه فرد را از بین ببرند، برعکسِ تبیینهای خوشبینانه که به فرد انگیزه و انرژی بیشتری برای تلاش میدهد[/stextbox].
[stextbox id=’black’]در نهایت و در فصل پانزدهم و پایانی کتاب، سلیگمن درباره مفهومی به نام «خوشبینی انعطافپذیر» صحبت میکند.[/stextbox]
سلیگمن میگوید در کنار مزایای خوشبینی، نبایستی از این موضوع غافل شویم که گاهی بدبینی یک ضرورت است.
سلیگمن پیشتر در فصلهای ابتدایی کتاب این نکته را ذکر میکند که نتایج پژوهشها نشان میدهد که افراد افسرده اتفاقا افرادی «واقعگرا» هستند و حضور چنین افرادی در هرجایی(از جمله سازمانها) یک ضرورت است.
این ما هستیم که در نهایت «حق انتخاب» داریم.حق انتخاب داریم که در شرایط مختلف و بنا به ضروتهای گوناگون، انتخاب کنیم که خوشبین باشیم یا بدبین.
به نظر میرسد که توجه به این نکته، در نهایت نوعی تعادل را در نظریه سلیگمن ایجاد میکند.
[stextbox id=’info’]سلیگمن میگوید هدف نهایی، یک خوشبینی کور نیست. بلکه خوشبینی «انعطافپذیر» است. یعنی هرگاه لازم شد از درک درست آن واقعیتی که در نگاه بدبینانه وجود دارد بهره بگیریم، در عین اینکه مراقب هستیم گرفتار ابدی آن نشویم.[/stextbox]